اگر چه خالی از اندیشه ی بهارنبودم
ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم
یقین نداشتم اما چرا دروغ بگویم
که چشم در رهت ای نازنین سوار نبودم
بیک جوانه ی دیگر امید داشتم اما
به این جوانی دیگر ، امیدوار نبودم
بشور و سور کشاندی چنان مرا که بر آنم
که بی تو هرگز از این پیش، سوگوار نبودم
خود آهوانه بدام من آمدی تو وگرنه
من این بهار در اندیشه ی شکار نبودم
تو عشق بودی و سنگین می آمدی و کجا بود
که در مسیل تو ، ای سیل بیقرار نبودم
مثال من به چه ماند ؟ به سایه ای که چراغت
اگر نبود ، به دیواره های غار نبودم!
حسین منزوی
از کهربا و کافور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر