۳۱.۴.۹۴

ما دولت عشقیم که دورش سپری نیست


در تنگ نظر سعه ٔ صاحبنظری نیست
با شب پرگان ، جوهر خورشیدوری نیست
آن را که تجلی است در آینه ی تاریخ
در شیشه ی ساعت چه غم ار جلوه گری نیست ؟
ره توشه زهر سو نستانیم که ما را
با هر که در این راه سر همسفری نیست
در ما عجبی نیست که جز عیب نبیند
آنرا که هنر هیچ بجز بی هنری نیست
اینان همه نو دولت عیش گذرانند
ما دولت عشقیم که دورش سپری نیست
سوزی که درون دل ما می وزد اینبار
کولک شبانه است نسیم سحری نیست.

حسین منزوی


هیچ نظری موجود نیست: