۱۸.۳.۹۴

دگرچه می‌خواهی؟


ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی
دلم بغمزه ربودی دگر چه می‌خواهی

اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی
ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی

ز دیده و سر من آن چه اختیار توست
به دیده هر چه تو گویی به سر چه می‌خواهی

شنیده‌ام که تو را التماس شعر رهیست
تو کان شهد و نباتی شکر چه می‌خواهی

بعمری از رخ خوب تو برده‌ام نظری
کنون غرامت آن یک نظر چه می‌خواهی

دریغ نیست ز تو هر چه هست سعدی را
وی آن کند که تو گویی دگرچه می‌خواهی؟

حضرت سعدی (ص )




هیچ نظری موجود نیست: