۲۸.۲.۹۴

مرض خواب


دکتر پنسی دوست و همکلاسی قدیمی من، پژوهشگر برجسته‌ای است. دانش بی‌انتهای ایشان در حوزه‌ای است که به‌طور استثنا زیاد وسیع نیست. در این دوره و زمانه که بشر آگاهی اندکی از حوزه‌های وسیع علم دارد، وجود شخصی مثل ایشان حکم غول را دارد. گفتم غول! اما مبادا یک‌وقت خدای ناکرده از دکتر پنسی بترسید. چون ایشان هرگز در خیابان‌های خلوت و تاریک به کمین زن‌های تنها نمی‌ایستد. در ضمن فکر نکنید از آن دسته افرادی است که سگ‌های مزاحم همسایگان خود را مسموم می‌کند یا درآمدش را از معرض دید مالیاتچی‌ها پنهان می‌دارد. هیچ‌گاه هم مست در کلیسا حضور پیدا نمی‌کند. خلاصه ایشان مرد محترمی است که درباره‌ی همنوعان زن یک ذره هم فکر بد به دل خود راه نمی‌دهد. حرفه‌اش را دوست دارد و عاشق حیوانات است. به‌خصوص، رابطه‌اش با الاغ‌ها خیلی خوب است، چون اعتقاد دارد الاغ‌ها حیواناتی کاملاً بی‌آزارند و تنها انسان‌ها هستند که ضعف‌ها و خطاکاری‌هایی دارند.


همان‌طور که عرض کردم ایشان دکتر متخصص هستند و در یکی از بیمارستان‌های بین‌المللی به سمت پزشک ارشد، بیماری‌های مربوط به خواب را درمان می‌کند. از قضای روزگار، هفته‌ی گذشته بنده ناچار شدم به دیدار این دوست بروم. مقصودم از کلمه‌ی ناچار این است که البته زنم مرا به این دیدار واداشت. آخر می‌دانید مدتی است ایشان خیال می‌کنند بنده در خواب خروپف می‌کنم. بنده هم جریان را با دوست دکترم در میان گذاشتم و به عرض ایشان رساندم که سخت مورد سوء‌ظن قرار گرفته‌ام. دکتر پنسی قلب، ریه‌ها و معده‌ام را به‌دقت آزمایش کرد و سرانجام، از بنده خواست که زبانم را نشانش بدهم. همان‌طور که همه‌ي شما دوستان عزیز بنده می‌دانید، معمولاً آدم زبانش را بی‌خودی از دهان بیرون نمی‌آورد، مگر برای دست‌انداختن دشمنان. اما وقتی پای دکتر و زن‌ها میان باشد، باید فرمان را بی‌چون و چرا اجرا کرد.
دکتر پنسی با دیدن زبان من گفت: «به‌به! چه گلویی! باهاش می‌شود یک خواننده‌ی حسابی شد. دوست عزیز، تبریک می‌گویم. سرکار در گام پایین خرخر می‌کنید!»
من که کمی دمق شده بودم گفتم: «حتماً شوخی می‌کنی دوست عزیز. راستی فکر می‌کنی تارهای صوتی من آسیب دیده است؟»
- به عکس دوست من. بلکه می‌شود آن‌ها را با شیپور فرانسوی یا ساکسوفون امریکایی مقایسه کرد. حالا یک دقیقه صبر کن تا همه چیز را برایت توضیح بدهم. اولاً هرکس وقتی‌که خوابیده، خرخر می‌کند. به‌همین دلیل، در کلیساهای انگلیس هنگام غسل تعمید جوان‌ها نه از انجیل، بلکه از ساعت‌های شماطه‌دار استفاده می‌کنند. در ضمن بد نیست که در مجلس شورای فنلاند هم یک ساعت شماطه‌دار نصب کنند، باری وقتی آدم خرخر می‌کند یا از دهن نفس می‌کشد یا از بینی...
حرف دوستم را قطع کردم: «بس کن بابا دیگه. زودتر بگو ببینم چطوری می‌شود معالجه‌اش کرد؟»
- صبر داشته باش دوست عزیز! باید این کار را بکنی. شب که می‌خواهی بخوابی، یک عدد پیپ بگذار وسط دندان‌هات. وقتی شروع می‌کنی به خرخر کردن، ناگهان سر پیپ می‌خورد به سقف دهانت و زود از خواب می‌پری و دیگر خرخر نمی‌کنی. یک کار دیگر هم می‌شود کرد...
یک عدد میکروفن بخر، البته با گوشی و از آن‌هایی که بشود به گوش‌هایت وصل کنی. میکروفن را باید هر طور شده جلوی دهان و بینی نصب کنی. در این حالت، به محض اینکه خرخر راه می‌اندازی، صدای آن در گوش خودت می‌پیچد و از خواب بیدار می‌شوی و دیگر خرخر نمی‌کنی.

داشتم به این موضوع فکر می کردم که این دکتر پنسی دوست بنده از دسته‌ی طبیبان حاذقی است که بی‌خود و بی‌جهت به آن سوی اقیانوس اطلس نرفته و عنوان پزشک حاذق عمومی را الکی دست و پا نکرده است. سعی کردم موضوع صحبت را عوض کنم و از او درباره‌ی تعداد بیمارانی بپرسم که برای معالجه‌ی امراض مربوط به خواب به این بیمارستان بین‌المللی می‌آیند. اما دکتر پنسی از این فرصت طلایی که نصیبش شده بود، دست‌بردار نبود و نطق غرایی درباره‌ی بیماری‌های مربوط به خواب ایراد کرد بدین شرح:
«دوست عزیز، چندین نوع بیماری خواب وجود دارد. از همه مرموزتر، «سستی غده‌ی مغز» است. مرض مسری عفونت‌زایی که بر اثر تورم مغز ایجاد می‌شود. این مرض درست پس از جنگ جهانی اول گریبانگیر آدم‌ها شد. علایم این بیماری عبارت است از اختلال روانی، تشنج و حالت خواب و بیداری مداوم. اگر بیمار توانایی خرخر کردن را داشته باشد، شب و روز با موفقیت تغییرناپذیری خرخر می‌کند و به‌خصوص اگر سیاستمدار باشد به مرور زمان در این حالت تغییراتی پیدا می‌شود.

البته هیچ مرضی شبیه مرض خواب نیست که بلافاصله پس از جنگ جهانی اول کشف شد و تا به امروز در اکثر کشورهای اروپایی شایع شده است. این مرض به وسیله‌ی نوع خاصی ساس به اسم گلاسینا پولیتیکوس منتقل می‌شود که خون قربانی خود را با انگل‌های مشهور به ترای‌پونوسومای سرمایه‌داری مسموم می‌کند. در افراد مبتلا به این نوع بیماری خواب، علایم زیر ظاهر می‌شود: آن‌ها جلوتر از نوک دماغ خود، جای دیگری را نمی‌بینند، همیشه در حال اضطراب به سر می‌برند، (از بیکاری، جنگ و همسایه‌های اطراف می‌ترسند.) وقتی بیدارند خواب‌شان نمی‌برد و از خستگی عاطفی و اسپاسم‌های حرف‌زدن رنج می‌کشند. بالاخره، ماهیچه‌های چشمان‌شان از کار می‌افتد، طوری که پشه را فیل، سیاه را سفید و صلیب شکسته‌ی آلمان نازی را صلیب مسیح می‌بینند. عصب صورت‌شان سخت و شبیه ماسک می‌شود. پاهایشان به لرزه می‌افتد و حرف‌هاشان به زوزه کشیده پی‌درپی می‌ماند. در علم پزشکی، شناخت چنین علایمی به قدمت بیماری پارکینستون است و به این بیماری عجیب و غریب امروزه می‌گویند نئونازیسم.. تنها راه معالجه‌اش این است که شخص مبتلا باید از آن علایم نجات پیدا کند. معمولاً بهترین روش معالجه‌ی این بیماری اعزام بیمار به بیمارستان بین‌المللی است که در آنجا سعی می‌کنند مریض را بیدار کنند. در صورت مثمر ثمر واقع شدن معالجه، مریض اول شروع می‌کند به درک این مطلب که زندگی تنها به دور ناف جناب‌شان نمی‌چرخد و دیگر اینکه باسیلی کشنده‌تر از تسه‌تسه هم برای نوع بشر وجود دارد که اسمش همانا «انسان» است.»
دکتر پنسی بدون اینکه مجال حرف‌زدن به بنده بدهد، ادامه داد: «رک و پوست‌کنده بگویم دوست عزیز که هیچ خوشایند نیست با کسی که خرخر می‌کند در یکجا باشیم، چه تو اتاق خواب، چه قطار، چه اتوبوس، چه مجلس شورا و چه مدرسه. حالا طرف هرجور که می‌خواهد خرخر بکند، چه زیر، چه بم، چه از راه بینی سوت بکشد، چه از راه دهان. اما خطرناک‌تر از همه‌ی این‌ها افرادی هستند که در حالت ظلمانی ناشی از «ترای پانوسومای» سرمایه‌داری به سر می‌برند. برای مبارزه با این بیماری بیش از چهل سال است که به خواب رفته‌اند. تنها سالی یک‌بار، آن‌هم شب عید میلاد مسیح کمی به هوش می‌آیند تا سراسر شب را بیدار بمانند و با ریختن قلع ذوب شده در آب سرد فال بگیرند و دل به این امید خوش دارند که در دنیا هیچ چیز تغییر نمی‌کند و بعد دوباره مثل گذشته به خواب عمیقی فرو می‌روند و درباره‌ی قیصرهای آلمان و تزارهای روس، کرجی‌بانان ولگا و روزی دوازده ساعت کار رؤیاهای شیرینی می‌بینند. خلاصه رؤیاهای شیرین درباره‌ی عصر رمانتیکی که در خیابان‌های هلسینکی است، از کبوترهای آنجا بیشتر بود و می‌گویند که پولدارها از ذات‌الریه درد می‌کشیدند، درحالی‌که بی‌پول‌ها فقط سردشان می‌شد.»
اگر به این بیماران خواب‌زده گفته شود که افرادی به فضا سفر کرده و به دور زمین چرخیده‌اند، آن‌ها تنها بالش خود را جابه‌جا می‌کنند و با پوزخند می‌گویند: «غیرممکن است! سنت پی‌تر تحمل نمی‌کند!» اگر به آن‌ها گفته شود که این روزها بیماری خواب معالجه می‌شود، از سر غیظ فریادشان به آسمان بلند می‌شود که: «آه! چه وحشتناک است! مگر وسایل کافی وجود ندارد که فانونگزارهای ما را بیدار نگه دارد؟»
دکتر پنسی پس از کمی مکث بلند شد تا با من خداحافظی کند: «خیالت تخت باشد! خوشحال باش که تو مرض خواب نداری. از عیالت بخواه که برای هدیه‌ی سال نو یک پیپ یا یک میکروفن برایت بخرد. در غیر این‌صورت، کسی چه می‌داند. شاید تو چرت کسانی را که از مرض خواب رنج می‌برند، پاره کنی.»

مارتی لارنی نویسنده‌ی فنلاندی

هیچ نظری موجود نیست: