۳۱.۲.۹۴

نقشها مانی ایام ، بر ارژنگ انداخت


جوهر از چیست ، كه در آینه‌ها رنگ انداخت
وین چه بازی ، كه بر آیینه دلان سنگ انداخت

تو بهر نغمه دلم را زدی آتش‌ای عشق
غم ندانم بصدای تو ، چه آهنگ انداخت

این چه می بود كه ساقی چو بمجلس آورد
بین جام و لب خوش نشیه ما ، جنگ انداخت

مرغ این شب چه نوا داشت خدایا كه سحر
رنگ محنت برخ غنچه دلتنگ انداخت

بگمانی كه بجا درد شرابی است هنوز
زهد ما بر سر هر میكده‌ای چنگ انداخت

رهرو صدق شدم ، رهزن خونریز زمان
سنگها بود كه بر پای من لنگ انداخت

هر كسی از تو گمانی بتخیل افكند
نقشها مانی ایام ، بر ارژنگ انداخت

آنكه در ما طلب وصل ، بصد شوق انگیخت
من ندانم ره ما را بچه فرسنگ انداخت

ما تهی ساغر بزمیم ، حرامش بادا
هر كسی خوشه انگور بر آونگ انداخت

بیكی جرعه مرا صیقل ذوقی بزنید
كه ز بس گشته زمان تیره ، دلم زنگ انداخت.

معینی کرمانشاهی 




هیچ نظری موجود نیست: