۵.۱.۹۴

در خدمت مردمان يار شاطر باشم نه بار خاطر.


تنی چند از روندگان متفق سياحت بودند و شريک رنج و راحت . خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند. اين از کرم اخلاق بزرگان بعید است روی از مصاحبت مسکينان تافتن و فايده و برکت دريغ داشتن که من در نفس خويش اين قدرت و سرعت می شناسم که در خدمت مردمان يار شاطر باشم نه بار خاطر.

یک زان میان گفت ازین سخن که شنیدی دل تنگ مدار که درین روزها دزدی بصورت درویشان برآمده خود را در سلک صحبت ما منتظم کرد

چه دانند مردم که در خانه کیست
نویسنده داند که در نامه چیست

و از آنجا که سلامت حال درویشان است گمان فضولش نبردند و بیاری قبولش کردند


صورت حال عارفان دلق است
این قدر بس چو روی در خلق است

در عمل کوش و هرچه خواهی پوش
تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش

ترک دنیا و شهوت است و هوس
پارسایی، نه ترک جامه و بس

در قژاکند مرد باید بود
بر مخنث سلاح جنگ چه سود

روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه بپای حصار خفته که دزد بی توفیق ابریق ابریق رفیق برداشت که به طهارت می‌رود و به غارت میرفت.

مسلمان بین که خرقه در بر کرد
جامه کعبه را جل خر کرد

چندانکه از نظر درویشان غایب شد به برجی برفت و درجی بدزدید تا روز روشن شد آن تاریک مبلغی راه رفته بود و رفیقان بی گناه خفته بامدادان همه را به قلعه در آوردند و بزدند و بزندان کردند از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم.


چو از قومی یکی بی دانشی کرد
نه کِه رامنزلت مانَد نه مِه را

شنیدستی که گاوی در علفخوار
بیالاید همه گاوان ده را

گفتم سپاس و منت خدای را عزوجل که از برکت درویشان محروم نماندم گرچه بصورت از صحبت وحید افتادم بدین حکایت که گفتی مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت بکار آید

به یک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دل هوشمندان بسی

اگر برکه‌ای پر کند از گلاب
سگی در وی افتد کند منجلاب.


گلستان سعدی

هیچ نظری موجود نیست: