زیور به خود مبند که زیبا ببینمت
با دیگران مباش که تنها ببینمت
در این بهار تازه که گلها شکفته اند
لبخند عشق زن که شکوفا ببینمت
یک جام نوش کردی و مشتاق دیدمت
جامی دگر بنوش که شیدا ببینمت
منشین گران و جامه سبک ساز و رقص کن
رقصی چنان که آفت دلها ببینمت
بگذشت در فراق تو شبهای بیشمار
هر شب در این امید که فردا ببینمت
نازم به بینیازیتای شوخ سنگدل
هرگز نشد اسیر تمنا ببینمت
منت پذیر قهر و عتاب توام ولی
می خواستم که بهتر از اینها ببینمت.
شهریار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر