۹.۱۱.۹۳

تکرار همه آنچه که همه میدانیم برای بار هزارم از زبان محمد نوری زاد!


آقا زحمت نکش، با قطره‌ چکان هم دیگر نمیتوان به این ملت حماقت تزریق کرد!
محمد نوری زاد می‌نویسد:

یک: جمعه‌ای که گذشت، در آپارتمان کوچکِ مادرِ شهید مصطفی کریم بیگی دور هم جمع شدیم. در آن جمعِ جمع و جور، سخنِ ما به هر کجا سر فرو برد و از دخمه‌های زندان و شکنجه سر بر آورد و به سمت باورهای اسلامی و آیه و حدیث خیز برداشت. در آن جمع، همه صحبت کردند. من نیز البته. که من از سلول انفرادی و تنهایی شروع کردم و از معبرِ آیه و حدیث گذشتم و در باراندازِ جعلیاتِ اسلامی پهلو گرفتم و گفتم: جماعتی از مردم و بویژه روحانیان برای استحکام سخن خود از آیه و حدیث و قال الباقر و قال الصادق سود می برند.

نظام اسلامی نیز با آویختن از همین احادیث چه‌ها که نکرده و چه‌ها که نمی کند. و پرسیدم: خدا وکیلی مگر چند سال از حادثه ی عاشورای ۸۸ می گذرد؟ بیش از پنج سال آیا؟ خب وقتی در این پنج سال، نظام اسلامیِ حاکم بر ما روح آن حادثه را وارونه در بوق کرده است و می کند، و صدها ساعت برنامه ی رادیویی و تلویزیونی از همان عاشورای وارونه پخش کرده است و می کند و همه ی رسانه‌ها را مجبور به تکرار این وارونگی کرده است و می کند، چرا باید به احادیثِ آمده از هزار هزار حادثه ی مدفون در تاریخ اعتماد بست که: این سخن مثلاً از پیامبر است و فلان سخن از امام علی و ما امروز باید آن باشیم که آنان فرموده اند؟

و گفتم: مگر نه این که همین شریعتمداریِ خودمان در کیهان و امام جمعه ی پاوه و پسرخاله ی دروغ پرداز شهید صانع ژاله و رسانه‌های حکومتی، وی را که در بیست و پنج بهمن ۸۹ به تیر غیبِ برادرانِ اسلامی از پا در آمده بود، بسیجی خواندند و حتی برایش کارت عضویت صادر کردند؟ و مگر نه این که همین جناب شریعتمداریِ کیهان وقتی دید عکس صانع ژاله در کنار آیت الله منتظری منتشر شده، بی‌آن که ذره‌ای خجالت بکشد در یک برنامه ی تلویزیونی زل زد به چشم میلیون‌ها نفر و گفت: صانع ژاله نفوذیِ ما بوده در بیت آقای منتظری؟! خب، معلوم است که در این وارونگیِ کاسبکارانه و گاه ناجوانمردانه، درستیِ سخن به قهقرا رانده می شود و سخنانِ بزک شده ی حکومتی فرصتِ انتشار می یابند.

پرسش این که: ما اساساً چرا اعتماد بندیم به هزار هزار حدیثی که از معرکه ی حکومت‌های مخالف و زیرک و دو به هم زن و صحنه پرداز برآمده اند؟ که این حکومت ها، مثل جناب شریعتمداری و شرکاء سخت مراقب هر سربرآوردنِ مخالفانِ خود بوده اند؟ یا نه، مگر نبوده اند و نیستند منبریان و نویسندگان و هوچی گرانی که محفظه ی مغزشان، کلاً تعطیل و تهی از هر عطسه ی عاقلانه بوده است؟ مگر کم دست برده اند و مگر کم حدیث جعل فرموده اند به ضرب پول و دسیسه‌های اسلامی؟ حالا چه به دوستی و چه به دشمنی. سر آخر گفتم: پالایش هر چه که از دوردست‌های تاریخ آمده، و راستی آزماییِ سخنان امامان و پیامبر به ضربِ علم رجال، و کشفِ درستی و نادرستیِ راویان، مطلقاً ممکن نیست مگر به ترازوی عقل. خورشید عقل است که به ما می فهماند: چه سخن و چه رویه می تواند درست باشد و کدام نادرست. و ما، هر چه را از هر که غیرعقلانی یافتیم، محترمانه کنارش می گذاریم و از آن رو بر می گردانیم. اگر چه سخنی منتسب به خود خدا باشد. این را شریعتمداریِ کیهان به ما آموخته است. و حادثه‌های خونین سالهای پس از انقلاب اسلامی. بویژه وارونه سازیِ همین وقایع دم دستمان در سال ۸۸.


دو: دیروز نه پریروز رفتم به دیدن استاد رها محسنی که نقاشی است صاحب سبک. گالری‌اش در کوهپایه‌های شمالی تهران است. برف می بارید کم جان. بفهمی نفهمی زمین را سفید کرده بود. یک کارگر شهرداری را دیدم که با چوب بلندش، برف لاغرِ درختان را می روفت. و پیمانکار شهرداری بر خیابانهای بدون برف نیز شن می ریخت. برای یافتن نشانی، کمی در زیر برف راه رفتم. از جایی به جایی. کمی دور تر، دو کودک و دو بانو را دیدم که شادی می کردند و به حسرت، تن به بارش برف سپرده بودند. کمی بعد بارشِ برف بند آمد. یکی از بانوان را دیدم دو گلوله ی برفی به دست داشت و مثل گوهری ارزشمند آن‌ها را برای کودکش می برد. ما که بخیل نیستیم. برف ببارد اگر چه اندک. حتی نه در شهر، که در کوهپایه‌های شمالی تهران. می پرسم: ما وقتی با همه ی توش و توان خود پوست از تن ایران و طبیعت ایران دریده ایم و می دریم، انتظار باران و بارش برف و برکت از طبیعت ایران، کمی تا قسمتی با عقل جور در می آید؟ انتظارمان را با چونیِ رفتارمان بسنجیم و در ترازوی تمنا نهیم.

سه: هفته ی پیش آقای علم الهدای مشهد گفته بود: دانشگاهیانِ فتنه گر، از دولت بعنوان “رحِم اجاره ای” استفاده می کنند. از خود پرسیدم: این آخوندها چرا اغلب فکر و ذکرشان پایین تنه‌ای است؟ برای یافتنِ این پاسخ رفتم سراغ تحریرالوسیله که در آن فتوایِ صیغه کردن نوزاد شیرخواره حتی، و کامجویی از وی آمده است. قضیه را که پس و پیش کردم، دیدم بله، درست است. نوشته: یک مرد می تواند دختربچه‌ای را، حتی نوزاد شیرخواره‌ای را به عقد خود در آورد و از وی کام بگیرد اما محدود. تصورم بر این شد که احتمالاً این یکی بر این نظر است و سایر علما به چیزکی به اسم عقل بها داده اند. کمی که تحقیق کردم دیدم یاللعجب، از علمای متقدم گرفته تا متأخر، جملگی بر جایز بودن این صیغه و لذت بردن از اندام دختر بچه ی نابالغ فتوا داده اند. این را که دیدم، به علم الهدای خودمان حق دادم که پایین تنه‌ای ببیند و پایین تنه‌ای بیندیشد و پایین تنه‌ای سخن بگوید. می گویم: وقتی محفظه ی جمجمه ی جماعتی از علمای طراز اول ما از محتوا تهی باشد، به کبیر که هیچ، به صغیر شیرخواره هم رحم نمی کنند. بی‌کلگی را بیا و تماشا کن.

چهار: مذاکره ی ایران با کشورهای ۱+ ۵ احتمالاً به صلح خواهد انجامید و به عصبی تر شدنِ حاکمیت منجر خواهد شد. معمولاً کسانی‌ که از حریف قَدَرِ خود سیلی خورده و تحقیر شده، در خانه عبوس می شود و به هر بهانه بر سر اهل و عیال خود می کوبد. گمان من بر این است که دستگاه‌های امنیتی بعد از این که خیالشان از مجامع جهانی و هسته‌ای راحت شد، به جان معترضان داخلی خواهند افتاد تا نبضِ قضایا را به دست گیرند و اقتدار زخم خورده ی خود را به رخ بکشند.

خلاصه از ما گفتن. این که: کاپیتولاسیون مگر نه این است که آخوندها بر کشورما مسلط شده اند و ضمنِ این که هیچ نسبتی با ایران ندارند و تا می توانند نقدینگی و ذخایرش را غارت می کنند و به خارج می فرستند، ذخایر انسانی‌اش را نیز به زندان و اعدام و دام اعتیاد و بیکاری و بی‌هویتی و تن فروشی در انداخته اند؟ می گویم: چه این مذاکره به صلح انجامد و چه به هرکجای دیگر، این روزهای فهمیدگی برگشت پذیر نیست. با عصبی تر شدن حاکمیت و برچیدنِ معترضان مدنی، حتماً میخ بیشتری بر تابوت ظلم کوفته خواهد شد. مثل عصبی شدن حاکمیت در سال ۸۸ که به جهش فکری و آگاهی وصف ناپذیر مردم از یکسوی و به شتاب حاکمیتِ جور در رسیدن به دره ی درماندگی و سقوط حتمی‌اش از جانب دیگر منجر شد.

محمد نوری زاد
ششم بهمن نود و سه – تهران

هیچ نظری موجود نیست: