انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد
زمین باران را صدا می زند
گردش ماهی آب را می شیارد
باد می گذرد
چلچله می چرخد
و نگاه من گم می شود
ماهی زنجیری آب است ، و من زنجیری رنج
نگاهت خاک شدنی ، لبخندت پلاسیده نیست
سایه را بر تو افکندم تا بت من شوی
نزدیک تو می آیم ، بوی بیابان می شنوم
به تو می رسم ، تنها می شوم
کنار تو تنهاتر شدم
از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است
از من تا من ، تو گسترده ای
با تو برخوردم، به راز پرستش پیوستم
از تو براه افتادم ، به جلوه رنج رسیدم
و با این همه ای شفاف
مرا راهی از تو بدر نیست
زمین باران را صدا می زند ، من تو را
پیکرت زنجیری دستانم می سازم،
تا زمان را زندانی کنم
باد می دود ، و خاکستر تلاشم را می برد
چلچله می چرخد
گردش ماهی آب را می شیارد
فواره می جهد
لحظه من پر می شود.
سهراب سپهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر