۹.۷.۹۳

دیگر چرا نظاره


از ما و من حذر کن
بر خویشتن سفر کن

مانند جویباری
در قلب کوهساری

باید رسیده باشی
من را ندیده باشی

ازخود مکن کناره
ازخود مکن کناره

وقتی شدی روانه
در قلب بیکرانه

باید که راه باشی
هر سو پناه باشی

باید که مرد گردی
پیوسته درد گردی

العاقل و اشاره
العاقل و اشاره

در رفتن و رسیدن
هنگام خوشه چیدن

باید شکوه باشی
همدرد کوه باشی

باید که عود باش
نبض سرود باشی

این است راه چاره
این است راه چاره

وقتی که میتوانی
نا گفته را بخوانی

خورشید را بچینی
نادیده را ببینی

درخویشتن بمیری
تا عرش پر بگیری

دیگر چرا نظاره
دیگر چرا نظاره
دیگر چرا نظاره
دیگر چرا نظاره.




هیچ نظری موجود نیست: