۱۸.۶.۹۳

عمری گرفته خو


دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد،
وز معبر قوافل ایام رهگذر،
با میوه ی همیشگی اش،سبزی مدام،
ناژوی سالخورد فرو هشته بال و پر
او در جوار خویش،
دیده ست بارها،
بس مرغ های مختلف الوان نشسته اند

بر بیدهای وحشی و اهلی چنارها،
پر جست و خیز و بیهوده گو طوطی بهار،
اندیشناک قمری تابستان،
اندوهگین قناری پاییز،
خاموش و خسته زاغ زمستان
اما
او
با میوه همیشگی اش،سبزی مدام،
عمری گرفته خو

گفتمش برف؟ گفت:بر این بام سبز فام،
چون مرغ آرزوی تو لختی نشست و رفت.
گفتم تگرگ؟ چتر به سردی تکاند و گفت:
چندی چو اشک شوق تو،امید بست و رفت.

مهدی اخوان ثالث

هیچ نظری موجود نیست: