۹.۶.۹۳

نه چراغ چشم گرگی پیر


نه چراغ چشم گرگی پیر ،
نه نفسهای غریب کاروانی خسته و گمراه ؛
مانده دشت بیکران خلوت و خاموش ،
زیر بارانی که ساعتهاست می بارد ؛
در شب دیوانه ی غمگین ،
که چو دشت او هم دل افسرده ای دارد

در شب دیوانه ی غمگین ،
مانده دشت بیکران در زیر باران ، آه ، ساعتهاست
همچنان می بارد این ابر سیاه ساکت دلگیر
نه صدای پای اسب رهزنی تنها
نه صفیر باد ولگردی ،
نه چراغ چشم گرگی پیر .

مهدی اخوان ثالث






هیچ نظری موجود نیست: