این شمس بود که در "نی" "نینامه" میدمید
یا حلاج
که بر فراز شب چشمهای تو پرواز کرد
با کائنات
یک لمحه رمز و راز آغاز کرد
آه گاهی درون لحظه موهبتی خفته است
که گر محو آن شویم
دیگر به دست نمیآید
زیرا که در پس هر قانون
میتوان متممی گذاشت
که اجرای آن فلج کند تمام قوانین را
آنسوی جنگل مژگانش
رمزی غریب نهان بود
رمز کرشمههای روان بود
تاریک و وهمناکتر ز پیدایش جهان بود
ای عطر خوابرفته
ای رودخانهای که مرا به نیروانا خواهی رساند
به سوی تو میآیم
تیمم خواهم کرد
با خاک راه تو
ای مرگ ، ای نسیم رهایی.
نصرت رحمانی یادش گرامی
۱ نظر:
حالا بهتر شد ب این میگن کس باحال
ارسال یک نظر