یکی را دوست دارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند
نگاهش میکنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمیخواند
به برگ گل نوشتم من
ترا دوست میدارم
ولی افسوس او گل را
بزلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
بمهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت بکوی او
سلام من رسان و گو
ترا من دوست می دارم
ولی افسوس چون مهتاب بروی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد که روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم بدامانت
بگو از من بدلدارم ترا من دوست میدارم
ولی افسوس و صد افسوس
زابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هرجا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نمیداند.
فریدون مشیری
Hayedeh- yeki ra doost daram
من بخاکِ سرد نشینی عادت دیرینه دارم (۱)
سینه مالامال درد اما دلی بی کینه دارم
پاکبازم من ولی در آرزویم عشق بازیست
مثلِ هر جنبندهای من هم دلی در سینه دارم
من عاشقِ عاشق شدنم
من عاشقِ عاشق شدنم
در کدامين مکتب و مذهب جرمست پاکبازی
درجهان صدها هزاران پاکباز در سينه دارم
کار هرکس نيست مکتبداری اين پاکبازان
هديه از سلطان عشق بر هر دو پايم پینه دارم
من از ویرانه های حله برمیگردم و آواز شب دارم (۲)
هزار و یکشب دیگر نگفته زیر لب دارم
مثالِ کوره میسوزد تنم از عشق امید تعب دارم (۳)
حدیث تازهای از عشق مردان حرب دارم (۴)
___________________________________
(۱) خاکِ سرد نشینی = بر روی زمین بی فرش نشستن. اکثرا خاکِ سرد نشینی را به اشتباه خاکستر نشینی مینامند.
(۲) حله (هله) شهری از شهرهای آباد امپراطوری پارسها که تا پیش از جنگ جهانی اول با نام جایگاه مغان نامیده میشد -"جامغان"- آنچنان زیبا و باشکوه بود که به آن یاقوت شرق میگفتند. این شهر مانند دیگر شهرهای ایران در جنگ جهانی اول بکلی تاراج و چپاول گشته مردمش قتلعام شدند و بناهای زیبای آن تماماً در آتش توحش قبایل بغایت وحشی و بربر انگل سکسون، گل، ویکینگ، ترک و عرب ویران گشت. شهر حله در میان بغداد و کوفه واقع شده و چون هنوز آثار امپراطوری پارسها در آنجا وجود داشت و به نام ویرانههای شهر بابل معروف بود ، غربیها توسط تروریستهای ترک و عرب خود، بار دیگر در سالهای پس از فتنه ۵۷ به آنجا حمله کرده و توسط تروریستهای دأعشی خود آنچه که از امپراطوری پارسها برجا مانده بود، یا ویران ساختند، یا به اتش کشیدند و یا چپاول ساختند تا رد پایِ جنایات خود را پوشانده باشند و تاریخ جعلی را بخورد احمقهای که نه چشمشان میبیند، نه هوشی برای درک مطالب دارند، بدهند.
این شهر تا زمان جنگ جهانی اول از بهترین شهرهای ایران بشمار میرفت. و شعرا ایرانی درباره ٔ ویرانی و به خاک و خون کشیده شدن آن بسیار شعر سروده اند، میگویند داستانهای هزار و یک شب در این شهر افسانهای اتفاق افتاده است.
(۳) تعب = رنج و محنت و زحمت و سختی و ماندگی
(۴) حدیث تازهای از عشق مردان حرب دارم
حرب = شهری در ایران بزرگ که در زمان جنگ جهانی اول از پیکر ایران جدا شد. مردان پارسی این شهر به دلاوری و جنگندگی معروف بودند و آنچنان به عشق ایران میجنگیدند که آنان را شیران جنگ جو مینامیدند. عشق این مردان به ایران تا جایی بود که جان خود را در راه ایران میباختند، و آنان به این عشق معروف اند. در جنگ جهانی اول چون حریف مردان حرب در میدان جنگ نمیشدند، زنان فاحشهشان را در لباس کلفت و آشپز به سراغ آنان فرستاده و در خوراکشان سم ریخته و همگی را در اردوگاهشان، به نامردی و با مکر، کشتند. همین کار را هم در چند سال اخیر در اردگاههای سربازان ایرانی در سوریه کردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر