من دلم گرفته است.....
من فروغ میخواهم تا او از ناسخالتواریخ خوانی بنالد من هم از ادعیه مقدس خوانی. با هم برای باغچهٔ خانه به دنبال مرهم بگردیم. برویم ماشین دودی سوار شویم. خواب ستارهٔ قرمز ببینیم وقتی خواب نیستیم.
من سیمون دوبووار میخواهم تا با هم جنس دوم بخوانیم. او از پیراهن گلی سارتر بگوید. از همسرنبودن خوشحال باشد. من هم از آرزوهایم.
من پناهی میخواهم تا خدا را در جوانهٔ انجیر نشانم بدهد. آنایش را ببینم و به او بگویم من چه قدر به او حسودی میکنم. با هم برویم جنوب هر جا بابونه دیدیم نازی را بجوییم و بیاوریم.
من هدایت میخواهم تا برویم عروسی خواهر آبجی خانوم زنک شلختهها را ببینیم. پول کفنمان را بگذاریم روی میز و گاز را بار کنیم.
من حیدر میخواهم تا با هم به مراسم قهوهٔ قجری شاهزاده فخرالزمان برویم و من هر چهار فنجان را تا ته بنوشم.
من دخترک فال فروش را میخواهم تا به من زل بزند و اسمش را نگوید و من کلی نازش را بکشم و او هم بعد از نیم ساعت به من فحشی بدهد که من آب شوم. اما باز هم از رو نروم و هر وقت میبینمش باز هم شروع کنم به وراجی.
من آیدین سمفونی مردگان میخواهم تا با هم شاهد به آتش کشیده شدن کتابها و یادداشتهایش باشیم.
من کافکا را میخواهم تا با هم در مسخ ذره ذره جان دهیم.
من ویرجینیا ولف میخواهم تا با هم بهمان ... شود. با هم برویم و اتاقی برای خود داشته باشیم و باهم جیبهایمان را پر از سنگ کنیم و...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر