۷.۱.۹۳

تا آخر دنیا خواهم آمد


خسته‌ام
می‌آیی همسفرم شوی؟
گفتگویی میان راه بهتر از تماشای باران است
توی راه از پوزش پروانه سخن می‌گوییم
توی راه خواب‌هامان را برای بابونه‌های دره‌ئی دور تعریف می‌کنیم
باران هم که بیاید
هی خیس از خنده‌های دور از آدمی، می‌خندیم،
بعد هم به راهی می‌رویم
که سهم ترانه و تبسم است
مشکلی پیش نمی‌آید
کاری به کار ما ندارند،
نه کرم شب‌تاب و نه کژدم زرد
وقتی دستمان به آسمان برسد
وقتی بر آن بلندی بنفش بنشینیم
دیگر دست کسی هم به ما نخواهد رسید
می‌نشینیم برای خودمان قصه می‌گوئیم
تا کبوتران کوهی از دامنه رویاها به لانه برگردند
غروب است
با آن که می‌ترسم
با آن که سخت مضطربم
باز با تو تا آخر دنیا خواهم آمد .

"علی صالحی"

هیچ نظری موجود نیست: