بیا برویم روبهروی باد شمال
آن سوی پرچین گریهها
سر پناهی خیس از مژههای ماه را بلدم
که بیراهه دریا نیست
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خستهام
بیا برویم!
آن سوی هر چه حرف و حدیث امروزست
همیشه سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقی است
میتوانیم بدون تکلم خاطرهای حتی کامل شویم
میتوانیم دمی در برابر جهان
به یک واژه ساده قناعت کنیم
من حدس میزنم از آواز آن همه سال و ماه
هنوز بیت سادهای از غربت گریه را بیاد آورم
من خودم هستم
بیخود این آینه را روبهروی خاطره مگیر
هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله برخاستم.
علی صالحی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر