۲.۱.۹۳

با نسیم دلکش سحر، چشم خسته بسته میشود


ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان بچشم بیفروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟
در میان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟
این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست
در پی تباهی شماست
گوشتان اگر بناله من آشناست
از سفینه ای که می رود بسوی ماه
از مسافری که میرسد ز گرد راه
از زمین فتنه گر حذر کنید


ای ستاره ای که پیش دیده منی
باورت نمیشود که در زمین
هرکجا بهر که میرسی
خنجری میان مشت خود نهفته است
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگداز حیله ای شکفته است
آن که باتو میزند صلای مهر
جز بفکر غارت دل تو نیست
ای ستاره ما سلام مان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
وان که با تو صادقانه درد و دل کند
های های گریه شبانه است
ای ستاره باورت نمیشود
در میان باغ بی ترانه زمین
ساقه های سبز آشتی شکسته است
لاله های سرخ دوستی فسرده است
غنچه های نورس امید
لب بخنده وا نکرده مرده است
ای ستاره ای ستاره غریب

ما اگر زخاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمیرسد؟

ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمیرسد؟

بگذریم از این ترانه های درد
بگذریم از این فسانه های تلخ
بگذر از من ای ستاره شب گذشت
قصه سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
می گریزد از فغان سرد من
گوشِ از ترانه بی نیاز تو
ای که دست من بدامنت نمیرسد
اشک من بدامن تو میچکد
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته تو بسته میشود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه شبانه ام
در گلو شکسته میشود.

فریدون مشیری


هیچ نظری موجود نیست: