۲۳.۱۲.۹۲

نسیم باد صبا ساز نوبهار کند


رسید موسم نوروز و گاه آن آمد
که دل هوای گلستان و لاله‌زار کند


صبا فسانهٔ حوران سروقد گوید
چمن حکایت خوبان گلعذار کند


عروس گل ز عماری جمال بنماید
به ناز جلوه‌کنان عزم جویبار کند


سحاب گردن و گوش مخدرات چمن
ز فیض خویش پر از در شاهوار کند


هزار عاشق دلخسته را به یک نغمه
نوای بلبل شوریده بی‌قرار کند


صبا به هرچه زند دم به پیش لاله و گل
روایت از نفس نافهٔ تتار کند

ز ذوق نرگس تر آب در دهان آرد
اگر نگاه در این نظم آبدار کند

چنار دست برآورده روز و شب چون من
دعای دولت سلطان کامکار کند

در اینچنین سره فصلی چگویم آنکس را
که ترک بادهٔ جانبخش خوشگوار کند

کسیکه باده ننوشد چه خوشدلی بیند
دلیکه عشق نورزد دگر چه کار کند

غلام نرگس آنم که با صراحی می
گرفته دست بتی بر چمن گذار کند

گهی به بوسه‌ای از لعل او شود قانع
گهی به نقطه‌ای از لعلش اختصار کند

گهی حکایت عیش گذشته گوید باز
گهی شکایت احداث روزگار کند

دمی ز نغمهٔ نی نالهٔ حزین شنود
دمی به ساغر می چارهٔ خمار کند...

عبید زاکانی



)

هیچ نظری موجود نیست: