۲۳.۱۱.۹۲

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر


بهرام ساسانی در شكار از لشكر جدا ماند. شب به خانه دهقانی رسید. خوراکی كه در خانه موجود بود و تنگی شراب پیش آورد. چون پیاله ای بخوردند، بهرام گفت: من یكی از خادمان بهرامم ، پیاله دوم بخوردند، گفت: یكی از امرای بهرامم. پیاله سیم بخوردند، گفت: من بهرامم.

دهقان تنگ را برداشت و گفت: پیاله اول خوردی، گفتی‌ خدمتكارم.... دوم را خوردی گفتی‌ امیرم.... سیم را خوردی گفتی‌ پادشاهم !

اگر پیاله دیگر بخوری، بی‌شك گویی پروردگارم!

روز دیگر چون لشكر او گرد آمدند، دهقان از ترس می‌گریخت. بهرام فرمود كه حاضرش كردند، زری چندش بدادند.

دهقان گفت: گواهی می‌دهم كه تو راستگویی حتی اگر ادعای چهارم را هم داشته باشی. 
عبید زاكانی

هیچ نظری موجود نیست: