بهرام ساسانی در شكار از لشكر جدا ماند. شب به خانه دهقانی رسید. خوراکی كه در خانه موجود بود و تنگی شراب پیش آورد. چون پیاله ای بخوردند، بهرام گفت: من یكی از خادمان بهرامم ، پیاله دوم بخوردند، گفت: یكی از امرای بهرامم. پیاله سیم بخوردند، گفت: من بهرامم.
دهقان تنگ را برداشت و گفت: پیاله اول خوردی، گفتی خدمتكارم.... دوم را خوردی گفتی امیرم.... سیم را خوردی گفتی پادشاهم !
اگر پیاله دیگر بخوری، بیشك گویی پروردگارم!
روز دیگر چون لشكر او گرد آمدند، دهقان از ترس میگریخت. بهرام فرمود كه حاضرش كردند، زری چندش بدادند.
دهقان گفت: گواهی میدهم كه تو راستگویی حتی اگر ادعای چهارم را هم داشته باشی.
عبید زاكانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر