۳.۱۲.۹۲

زن زاییده نمی‌شود, ساخته می‌شود


چه فرق می‌کند به کدام لهجه، درد می‌کشم
هربار «دوستت دارم»
مرا یاد شکم‌های برآمده می‌اندازد
و فکر می‌کنم باید به جای عشق
برای دکمه‌هایم دلیل محکم‌تری می‌آوردم

زن
زاییده نمی‌شود، ساخته می‌شود
و دختری که صدای گریه‌های عروسک تازه‌اش
از تمام شریان‌هایش عبور می‌کند،
چه دیر می‌فهمد اگر گل‌های چادر مادرش را
محکم‌تر بو می‌کرد
هیچ‌وقت گم نمی‌شد
و چه زود یاد می‌گیرد لالایی‌های تازه‌اش را
باید خرج آجرهای خانه‌اش کند
تا مدادهای رنگی دخترش
سقف‌ها را، با درد کمتری روی دیوارها بکشند

می‌دانم
قرار بود هیچ‌وقت برای تو لالایی نگویم
تا صبح‌ها به خاطر پرهای خیسِ بالشِ من
به رنگ آسمان شک نکنی
و به آوازهای غمگین پرنده‌هایی
که هرشب تخم‌های شکسته می‌گذارند

قرار بود هیچ‌وقت لالایی نگویم
چیزی نگویم
اما در گلویم آوازهای هزاران پرندۀ مرده، گیرکرده‌ست
و زندگی، دست‌هایش را
هر شب، دور گردنم قفل می‌کند و
کلیدش را
خانه‌های کوچک نقاشی‌های تو قورت می‌دهند.

لیلا کردبچه

هیچ نظری موجود نیست: