۱۱.۱۱.۹۲

هیچ آرزویی از ازل نبوده است


به این جایم رسیده
از قول و قاعده بیزارم
از نام و از نوشتن بیزارم
از ترس دلهره دانایی
بیزارم از چه رفته به باد و
از چه خواهد شد این همه که خواب
هی سیب رسیده
طعم ناتمام به یک بارگی


مرا طواف همان ملائکم بس بود
سجده ی نور و سکوت ستاره ام بس بود
این چه رنج و راز بی آغازی ست
که هی نرفته باز
دامن دریا را به تحفه ی تشنه اش تر کنم ؟


مرا به خانه ی خودم
به خواب همان هزاره ی رویا ریز اینه برگردانید
به طعم ناتمام و نه برکت بوسه
تنها باد است که از فراز خاکستر ما می گذرد
بگذارید به خانه ام برگردم
مرا جز آن آرامش تا ابد عجیب
دیگر هیچ آرزویی از ازل نبوده است .
علی صالحی



هیچ نظری موجود نیست: