۸.۱۰.۹۲

هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا


بگذر‌ ای خواجه و بگذار مرا مست اینجا
که برون شد دل سرمست من از دست اینجا

چون توانم شد از اینجا که غمش مویکشان
دلم آورد و بزنجیر فروبست اینجا

تا نگوئی که من اینجا زچه مست افتادم
هیچ هشیار نیامد که نشد مست اینجا

کیست این فتنهٔ نوخاسته کز مهر رخش
ایندل شیفته حال آمد و بنشست اینجا

دل مسکین مرا نیست در اینجا قدری
زانک صد دل چو دل خسته من هست اینجا

دوش کز ساغر دل خون جگر میخوردم
شیشه ناگه بشد از دستم و بشکست اینجا

نام خواجو مبر‌ ای خواجه درین ورطه که هست
صد چو آن خستهٔ دلسوخته در شست اینجا!

خواجوی کرمانی

هیچ نظری موجود نیست: