ازباغستان فرهنگ پربار، کهن، وگرامی زبان پارسی چه درزمان پیش از اسلام وچه پس ازآن در طولای سدههای متوالی ، آموزگاران فریهخته ودانشمندان علوم سرزمین پهناور ایران و یا ایران بزرگ، ازیکسو برای نمودن چهره واقعی دین ومبارزه باآنچه دردین وجود ندارد ، هیچ گاه وجود نداشته است، تنها بهتان به دین است وساخته وپرداخته ذهن مذهبیون ریاکار وبی بهره از خرد بوده است ... تلاش کرده اند، و از سوی دیگر در یک پهنای گسترده فرهنگی مشترک توام با دیگر همکیشان وهم فرهنگیان حوزه خود برای نمایاندن چاه از راه ، برای دانستن زندگی واقعی از غیرواقعی برای تمیز حق ازباطل، کمر همت بسته اند و دست به روشنگریهای بیمرز وبندی درتمامی شؤن اجتماعی زده اند،
میوههای تلخ وشیرینی چیده وچشیده اند وپخته را ازخام در روشنی خرد ناب وبرحق به تجربه گرفته اند،
ساده لوحان را هوشیاری بخشوده،
دیندار درست را از ریاکاران ومتظاهران سودجو و بیعمل که دین را روپوش اعمال وآله ناجایز بهره کشی از عوام ساخته و دریک پیمان نامقدس باستمگاران، در برآوردن اهداف ومنافع مشترک سالوسانه و ریاکارانه ، زورگویان جابررا مهار از دهن گرفته وبی آزرم جولان داده اند تامردمان را دمار از تن کشند وسیطره حاکمیت جابران را یزیدگونه تحقق بخشند و برای سودجویی ناجایز خود مردم فریبانه چتر خواهشات نفسانی وغیرانسانی خودرابرآوارهای شریعت بنانموده اند تا بامصداق مثل یک تیر و دوفاخته ازیکسو دین فروشی ازسوی دیگرخودرا در انظار عوام زاهد ومتقی معرفی نموده و از شرکت وهدایت در هیچ ظلمی نبوده که درتبانی باحاکمان خون آشام برضدمردم پرهیز ورزیده باشند.
درمقابل دانشمندان آگاه با درک مسولیت انسانی تا توانسته اند حکام ظالم وریاکاران دین فروش را در پیدا وپنهان از کجرویها وتلخیهای کار ایشان هوشدار داده و محکومین رادر دفاع ازحق ورهنمایی به راه راست وثمربخش هدایت نموده اند.
فرهنگیان ناب ما خرد را با دیدگاه فراخ آن در تمیز وتفریق از ریا ونامسلمانی وبه شیوههای گوناگون به مردم نشان داده و ناچار به توبیخ از زرق و ریای شیخ ، زاهد ، پیر ومفتی وحضرت وقاضی وواعظان وابسته به محافل جاسوسی بیگانگان ازجمله استعمار کهن انگریز وموسسات مربوط ونام نهاد اسلامی دیوبند(سرسیداحمد درسال ۱۶۵۷ میلادی مکتب دیوبند را دردهلی بنیانگذاری نمودباانگریزان از سر سازگاری نزدیک شد وجامعه اسلامی را درخدمت انگریزان گذاشت که درطی سالیان متمادی توسط جاسوسان تربیت شده درین مدرسه به آزادیخواهان ممالک حوزه مخصوصا افغانستان ، هند ودیگر ممالک اسلامی درتبانی با حاکمان دست نشانده ضربات سنگینی وارد نمود) که اکثرا ازین مکتب ضداسلامی برخاسته اند .
درین مقال با نقل از گفتههای بزرگان نامدار ادب گرامی پارسی درادوار مختلف و در مبارزه بیامان وسلحشورانه این فرهیختگان در نمایاندن چهرههای واقعی تزویر وتزویرگران، زیر القاب دروغین زاهدان وشیخان، واعظان و قاضیان این هرزه گویان مزدور را به عوام خوش قلب شناسانده اند، ودر اینجا از یک مبارزه پاک حق وباطل در سدههای مختلف از زبان وتجارب این رهبران راستین سخن در میان است .
فریب شیخ وزاهد را که آسان کارگر واقع شده باید باعقل سلیم به تجربه وتحلیل گرفت وباعث نجات خودومردم خود شد.
مقام زاهد، شیخ ومفتی ،واعظ وقاضی ، پیر وحضرت از نظر حکما وآموزگاران ادب پارسی در ادامه تزویر، زهد خشک و ریاکارانه ، حیله گری وشیادی ودر طی قرون متوالی….
کفی از دریای بیکران ادب پارسی در این رابطه به این شرح است:
حافظ گرانقدر میفرماید:
من این نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاهگاه دراودست اهرمن باشد.
ویابازهم به گفته حافظ:
گره به باد مزن گرچه برمراد رود
که این سخن به مثل باد باسلیمان گفت
حکیم ناصر خسرو قبادیانی بلخی دانشمند وحکیم قرن پنجم که اوراق زیادی از اشعارزرینش رادر افشای مکر وریای شیخ وحضرت وپیر وقاضی نبشته است این فریبکارانرا امت شیطان و زاهدان دجال فعل می نامد که رو به محراب دارند ودل به چمانه( پیاله شراب)...
واین حقیقتگویی حکیم در دفع مظالم از مردمش کار حکیم را ، تبانی نامقدس حکام ظالم با شیخان فریبکار به تبعیدگاه بیست وپنج ساله درکوههای یمگان کشانید ولی او تا دم مرگ باوجود درد دوری و فراق فامیل و بلخ گرامی وخراسان زمین، دست از رسوایی این مزوران نگرفت وعمر گرامی وپربار خودرا دور ازبلخ بادرد غربت وبی چیزی در فراق یار ودیار وتشویش پرپرشدن گل خراسان زمین بدست شیادان معامله گرشیخ وحضرت وپیر گذرانید.
حافظ که بیباکانه و حق طلبانه چیزی برای نهفتن در سینه ندارد واگر مستوجب گناهی گردد از کرده پشیمان نیست وگناه را برتزویر و ریا برتری میدهد ، فریبکارانرا در دروغگویی و تزویر مذمت میکند وحتا می خوردن بدون ریا وبدون تزویر را بر پنهان کاری وریا ترجیح میدهد:
می خور که شیخ وحافظ ومفتی ومحتسب
گر نیک بنگری همه تزویر میکنند
……………….
گر جا به حرم یا به کلیسا کرده
زاهد عمل آنچه کرده بیجا کرده
چون علم نباشد عمل چه خواهد بود
ناکرده چو کرده، کرده چون ناکرده
ابوسعیدابوالخیرقرن چارم
ای امت بدبخت بدین زرق فروشان
جز ازخری وجهل چنین بنده چرایید؟
خواهم که بدانم که مراین بیخردان را
طاعت زچه معنی و برای چه نمایید؟
ای حیلت سازان علما، نیک پدیداست
کز حیله مر ابلیس لعین را وزرایید
هرگه که در کیسه رشوت بکشایند
دروقت شما بند شریعت بکشایید
(حکیم ناصرخسروقبادیانی بلخی)
…………………………..
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله ودستان را
تو فخر بدان کنی که می می نخوری
صد کارکنی که می غلام است آنرا
یک جرعه می ز ملک کاووس به است
وز تخت قباد در مسند طوس به است
هر نعره که رندی به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
( خیام کبیر دانشمند و ادیب قرن پنجم)
نفرت از پنهانکاری وریا درشعرو نثر شعرای ادب پارسی آنقدر زیاد است که حتی دستبرد به شراب ناروا را در مقایسه و برای نشان دادن و درک اندازه بدی زرق وریا برخلاف دین ترجیح میدهند .
این گروهیکه نورسیدستند
عــــشوه جاه و زر خریدستند
سر باغ ودل زمیــــن دارند
کی غم عقل وشرع ودین دارند
دل سیاهانِ تیره هوشانند
جاه جویا ودین فروشـــــــانند
همه بازآشیان وشاهین خشم
همه طوطی زبان گرگس چشم
گشته گویان زبغض یک دیگر
کاین فلان ملحد ، آن فلان کافر
همه از راه صدق بیخبرند
آدمی صـــورت اند لیک خرند
همه جویان کبر وتمکین اند
همه خصم شریعت ودین اند
همه در علم سامری وارد
از برون موسی از درون ماراند
در نفاق وخیانت وتلبیس
درگذشته به صد درک زابلیس
هیچ نایافته ز تقوی بوی
تهی از آب مانده همچو سبوی
................
سنائی غزنوی
بگو به زاهد سالوس خرقه پوش دو روی
که دست زرق دراز است وآستین کوتاه
تو خرقه را زبرای ریا همی پوشی
که تا به زرق بری بندگان حق از راه
(حکیم سنایی شاعر قرن ششم)
……………………………..
زاهد به ذکر دایم خود خواهد از خدای
شر از برای مردم وخیر از برای خود
آنروز که از روی ریا پرده برافتاد
بدکارتر از زاهد خوشنام ندیدم
( امیرفیروزکوهی قرن چاردهم)
…………………..
الحذار ای غافلان زین وحشت آباد الحذار
الفرار ای عاقلان زین دیومردم الفرار
مرگ دروی حاکم وآفات دروی پادشاه
ظلم دروی قهرمان وفتنه دروی آشکار
ازپی قصد من وتو موش همدست پلنگ
وز پی قتل من وتو چوب وآهن گشته یار
دین چورأی توضعیف وظلم چون دستت قوی
امن چون نانت عزیز وعدل چون عرض توخوار
...................
( عبدالرزاق اصفهانی)
………………………….
به غفلت سبحه گرداندن عبادت نیست
مخلص شو وگرنه رشته تسبیح را زنار هم دارد
چه غم زمستی میخوارگان تردامن
ز پاکبازی شیخان هوشیار بترس
پی نمایش وآراستن مرو زاهد
مخر لباس ریا از دکان شعبده باف
( ظهیرالدین فاریابی قرن ششم)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در دل همه شرک وروی در خاک چه سود
چون زهر به جان رسید تریاک چه سود
خودرا در مــــیان خـــــــــلق زاهد کردن
با نفس پلیــــــد وجـــــامه پاک چه سود
*********
در بتکده پیش بت تحیــــات خوش است
با ساغر یک منی مناجات خوش است
تسبیح ومصـــــلای ریایی خوش نیست
زنارِ نیـــــــــاز در خرابات خوش است
*******
( مهستی قرن ششم)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الاای زاهــــدان دین دل بیــــــدار بنمایید همه مستید درمستی یکی هوشیار بنمایید
ز دعوی هیچ نکشاید، اگر مردید اندر دین چنان کاندر درون هستید در بازار بنمایید
به زیر خرقـــــه تزویر زنار مغـــان تاکی؟ ز زیر خرقــــــه گر مردید آن زنار بنمایید
*******
بخندای زاهد خشک ارنهای سنگ چه جای گریه وچه جای خنداست؟
مرا با عاشقـــــــان مست بــــــــــاید چه جــــــای زاهدان پرگزند است ؟
*******
تاچند کنی نهان به تلبیس این دین مزوری زاغیار؟
******
از خـــــرقه وتسبیــــح به جز نام ندیدم چه خرقه چه تسبیح؟که زنارگرفتم
زین شیوه تزویر چو دل خیره فروماند اندر ره دین شیوهِ کفـــــــار گرفتم
********
ما مومن ظاهریم ولیکن زنار به زیر خرقه داریم
*******
تاکی نهفته داری درزیر دلق زنــــــار؟ تاکی ز زرق دعوی؟شوخلق را رهاکن
ای مدعی زاهد، غره به طاعت خود گر سرِعشق خواهی دعوت زسرجداکن
*******
( عطار قرن هفتم)
از اشعار بالا به درستی پیداست که ریاکاری ودروغگویی ازشاخصههای این ناپخته زاهدان وشیخان جاهل بوده است که جز آرزوی مال وجاه وشهوت دیگر منظوری از دین پاک وباصفا ندارند،از خرقه وتسبیح ولباس جز فریب عوام دگر منظوری نداشته وندارند وهمه میدانند که اینها در خدمت دین وروشنگری مردم نیستند واز هیچگونه عمل خلاف دین ومردم شرمی هم بخود راه نمیدهند، چونکه جاهلند وجاهلان را غیراز هوای نفس وشهوات تمایل نیکی وجود ندارد.این مصرعی ازشعر شاعری بیجا نبود که میگوید:
رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود
گر به ریش وخایه مردستی کسی
هر بزی را ریش ومو باشد بسی
مردی این مردیست نه ریش وذکر
ورنه بودی شاه مردان.......خر
هین روش بگزین وترک ریش کن
ترک این ما ومن وتشویش کن
*****
این نمـــازم را میامیزای خدا
بانمــــاز ضالین واهل ریا
لاف شیخی در جهان انداخته
خویشتن را بایزیدی ساخته
نکته گیرد در سخن بر بایزید
شرم دارد از درون او یزید
به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
که زیر خرقه نه زنارداشت پنهانی
( مولانای بلخی شاعر وعلامه قرن هفتم )
…………………….
زین زهد وپارسایی ، چون نیست جز ریایی
ماو شراب وشاهد کنج شرابخانه
************
این زهد و مزوری که ماراست
کس می نخرد چه می فروشیم؟
( عراقی قرن هفتم )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم وغله اندوزند
******
ای درونت برهنه از تقوا
گر برون جامه ریا داری
پرده هفت رنگ در مگذار
تو که در خانه بوریا داری
مردم به جامه پارسایی فریفتن واز درون از تقوا وخویشتن داری عاری بودن ، به خلق خدا خودرا فقیر ونادار با فرش بوریایی جلوه دادن ولی در حقیقت در ودیوار از پردههای منقش آراستن چیز دیگری جز ریاکاری ،بهره کشی وخبث طینت شمرده نمیشود.
پارسا بین که خرقه در بر کرد
جامه کعبه را جُل خر کرد
****
از من بگوی حاجی مردم گزای را
کو پوستین خلق به آزارمی درد
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره خار می خورد و بار می برد
********
دلقت به چه کار آید وتسبیح ومرقع
خودرا زعملهای نکوهیده بری دار
حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست
درویش صفت باش وکلاه تتری دار
******
هفتاد ذلت از نظر خلق در حجاب
بهتر زطاعتی که به روی ریا کنی
******
زهد پیدا، کفر پنهان بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آنهمه تزویر را
*****
راستی کردند وفرمودند مردان خدا
ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را
*****
طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
دل است کعبه معنی تو گِل چه پنداری
***** (آموزگار اجل سعدی قرن هفتم)
*************
در مذمت از ریا وفریبکاری حضرات، پیران، سادات وزاهدان به هر شکلی که باشددیده شده که بیخ وبنیان ملتها را خلاف دستورات انسانی برای منافع شخصی ومنافع زورمندان ازریشه می کشند اهل ریا همیشه سر جوال استبداد وفریب رابنام سید وشیخ برای بقای طاغوت گرفته اند. که خداناشناسی وکفری دیگر ازین بالاتر نمیشود که آدم به فریب مردمی برای بدست آوردن مال ومنال بکوشند که به اوشان اعتماد نموده اند.
آه ازین واعظان منبر کوب
شرمشان نیست خود زمنبروچوب
برسرمنبر ومقام رســــول
نتوان رفتن از طـــــــــریق فضول
آنچه برعالمان وبال آیــــد
حب دنیــــــا وجمع مال آیــــــــــــد
واعظی؟ خود کن آنچه میگویی
نکنـي؟ دردسرچـه می جویی ؟
چه دهی دین وباغ وزرچه کنی؟
دم ودستــــــار چارگز چه کنی؟
******************
شیخنا روز و شب چو خر به چرا
از دو مرسل زیادت است چرا؟
اعتماد تو بر چمـــــــــــــاق امیر
بیش بینم که بر خــــــدای کبیر
چیست این زرق وشیدوحیله ومکر؟
تا دونان برکنی زخالـــد وبکر
آن نمــــــــــــــاز دراز کــــردن تو
وز حرام احتــــــراز کردن تو
نه به دانش دل تو گردد نـــــــرم
نه سرت رازخلق وخالق شرم
( اوحدی شاعرقرن هشتم)
…………………...
هزاربار پیاده اگر به کعبــه روی
که برطــــــریق توکل سپرده باشی راه
هزارمسجد اگرهمچو مسجد اقصی
به دسترنج خود ازخاک برکشی از راه
هزار اسیر مسلمان متقی هر روز
به تیـــــــــغ اگر برهانی زکافر بدخواه
هزار برهنه وگرصدهزارگرسنه را
به کسب خویش گرایمن کنی زراه الله
ثواب اینهمه درجنب این گنه باد است
که از درونه صاحـــبدلی برآری آه
(ابن یمین قرن هشتم)
در نمایاندن گناه شیخان که با فریب مردم وبا نشاندادن زهد وریاو سو استفاده ازاعتماد دود از دمار وآه از قلوب این خوشباوران ساده برمی کشانند وبیگناهان رابا هزاران گرفتاری ومشکلات حقوقی وقانونی در تبانی با ستمگران دچارمینمایند هیچ عمل تلافیجویانه ي غیر از دوری ازین گروه ونپذیرفتن راه این ریاکاران وجود ندارد این گروه باید درمیان خلقها رسوا شوند وخلقها از بیدینی ونامسلمانی اینها باخبر گردند.
پای در کوی زهد وزرق منه
کاندران کوی آشنایی نیست
بر در خانقه مرو که در آن
جز ریایی بوریـــــایی نیست
******
مرا به مجلس واعظ مخوان وپند مده
فریب من به فسون وفسانه نتوان کرد
ذکر سجاده وتسبیح رها کن چو عبیـــد
نشوی صید بدین دانه بنه دامی چند
****
مرو به عشـــــوه زاهد ز ره که او دایم
فریب مردم نادان بدین فسانه دهد
******
گفت رهبان که: عبید ازپی سالوس مرو
زین سخن معتقد مذهب رهبان شده ام
*******
زهــــــد وتسبیـــــح دام ودانـــــهِ ماست
از ره این دام و دانــــــه بر داریــــــــــم
عبید زاکانی میگوید:یکی از شیخان راگفتند : خرقه خود بفروش گفت:اگرصیاد دام خود بفروشد به کدام وسیله صید تواندکرد.
*******
صحبت میخوارگان از خاطر ما محو کرد
آن کدورتها که از زهد ریایی یافتیــــــــم
******
منگر به حدیث خرقه پوشان
آن سخت دلان سست کوشان
آویخته سبـــحشان به گردن
هچون جـــــرسِ درازگوشان
از دور چو واعظــــان ببینی
از راه بگرد و رو بپوشـــان
*******
منم که با عمل وقول وچنــــگ بیزارم
زقول بیعمل شیخکانِ هرزه درای
*******
خـــــــــدایا دارم از لطف تو امیـــــــد
که ملک عیش من معمور داری
بــــــگردانی بــــلای زاهــــــــد ازمن
قضـــــای توبه از من دور داری!
********
نهان چون زاهـــدان تاکی خوری می
چون رنــــدان فاش کن رازنهانی
********
عبید شاعر مشهور وپرآوازه در زمره بیش از شصت وپنج اثر معروفی که به تحریر رسانیده است یکی از آثاراین بزرگ مرد که در آثار شعرای دیگر کمتر دیده میشود (رساله صد پند) است که خواندن چند سطری ازین پند نامه ضروریست تااز حال دل شاعر خوبتر آگه شویم:
*سخن شیخان باور مکنید تابه دوزخ نروید.
*تا میتوانید از همسایگی زاهدان دوری جویید.
*دختری از فقیهان وقاضیان وشیخان مخواهید ، اگر به آن ناگزیر آمدید، زنهار فرزندی به کار نیاورید تا گدا وسالوس ومزور ومردم آزار در جهان افزون نشود.
* دخترخطیب در نکاح میاورید تا ناگاه کره خرنزاید.
* قاضی ایکه رشوت نستاند و زاهدیکه سخن به ریا نگوید درین روزگار مطلبید.
* انصاف ومسلمانی از بازاریان مجویید.
* شیخ زادگان را بگ......تا حج اکبر کرده باشید.
* کلمات شیخ وبندگان را درگوش مگیرید.
(رساله صدپند)
*******
ــ شیخان مردی را که عمران نام داشت در قم میزدند. کسی پرسید : چون عمر نیست چراش میزنید؟ گفتند عمر است و الف ونون عثمان هم دارد.
ـــ دو کودک درقم از زمان طفلی تا وقت پیری باهم مبادله کردندی، روزی در سر مناره ي به همین معامله مشغول بودند. یکی با دیگری گفت این شهر ما سخت خراب است. دومی گفت:ازشهری که پیران با برکتش من وتو باشیم بیش ازین چه آبادی توقع میتوان داشت!
******
ـــ واعظی بر سرمنبر سخن میگفت، شخصی از مجلسیان سخت گریه میکرد. واعظ گفت ای مجلسیان صدق ازین مرد بیاموزید که اینهمه گریه ي به سوز میکند. مرد برخاست وگفت مولانا! من نمیدانم که چه میگویی اما بزی داشتم که ریشش به ریش تو میماند ودرین دو سه روز سقط شد. هرگاه که تو ریش می جنبانی مرا ازآن بزک یاد می آید.
*******
ابلیس خودرا به شکل یکی ازمشاخ اجل به منفرا نمود وگفت: از بهشت می آیم واین طوق ریش را که نعمت بهشت است برای شما آورده ام.
گفتم :ای عزیز! اگر ریش آنست که من دیدهام وبلا آنکه از صاحب ریشان کشیدهام هرگز غبار وحشت آن به دامن مرساد که اگر رسد ابدالابد از بلای آن خلاص نیابی.
بار اللها شر ریش از همگان دور بدار.
(عبید زاکانی شاعر ونویسنده قرن هشتم)
………………………….
حافظا میخور و رندی کن وخوش باش
ولی دام تزویر منه چون دگران قرآن را
********
دلم ز صومعــــــــه بگرفت وخرقهِ سالوس
کجاست دیر مغـان وشراب ناب کجا
*******
ترسم که صرفه ي نبرد روز بازخواســــت
نان حلال شیــــــــخ زآب حــــرام ما
*******
باده نــــــوشی که در او روی وریایی نبود
بهتر از باده فروشی که دراو روی وریاست
******
زاهــــــد غرور داشت ســـــلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
*******
نفاق وزرق نبخشد صفــــــای دل حافـــظ
طریق رندی وعشق اختیارخواهیم کرد
******
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی وریا کنی
******
واعظان کاین جلوه درمحراب ومنبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کاردیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمـــــند مجلس بازپرس
توبـــه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟
گوییـــا باور نمـي دارند روز داوری
کاین همه قلب ودغل در کار داور میکنند
*******
می خور که شیخ وحافظ ومفتی ومحتسب
چون نیک نگری همه تزویر میکنند
*******
در می خانه ببستند خــــــــــدایا مپسنــــد
که در خــــــانه تزویر وریا بکشایند
******
دور شو از برم ای واعظ وبیهوده مگوی
من نه آنم که دیگر گوش به تزویرکنم
******
خوش حافظ واین نکتهها چون زر سرخ
نگهدار که قلاب شهر ، صرافیست
*******
آتش زهد وریا خرمن دین خواهدسوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز وبرو
*****
مبــــــوس جز لب ساقی وجام می حــافظ
که دست زهـد فروشان خطاست بوسیدن
******
زرهم میفگنای شیخ به دانـههای تسبیح
که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی
اگرشیخ وپیر وحضرت و واعظ وقاضیان خودفروش و گمراه اندکی معتقد به حقیقت میبودند شاید کمتر کسی باقبول زیان وخطرجانی ومالی، آنهم تحت سیطره اتحاد نامقدس ستمگاران ودین فروشان جاهل تن به اینهمه مشکلات میدادند.
******
( خواجه لسان الغیب حافظ هر دل عزیز)
………………………….
زهد در جــــامه مرقع نیست
کسوت زهد را بسی معنیست
زاهد آن دان که بیریا باشد
همـــه مقصــــود او خدا باشد
زهد از غیر دیده دوختن است
خرمن حرص وآز سوختن است
هرکه را سینه با صــــفا نبود
خرقــــــه پوشیدنش روا نــبود
…………………………………….
دلم بگرفت از زهـــــــــد ریایی
بیا ای ساقی رندان کــــــجایی
(شاه نعمت الله ولی قرن هشتم)
…………………………………….
شیخ خودبین که به اسلام برآمد نامش
نیست جز زرق وریا قاعدهِ اسلامش
خویش را واقف اصرار شناسد لیکن
نه زآغاز وقوف است ونه از انجامش
دام تزویر نهاده خدایا مپســــــــــــند
که فتــــــــــــد طایر فرخنده ما در دامش
***************
گر خاک سر کوی مذلت باشی
رسوا شده شهر ومحلت باشی
به زانکه به زرق خودنمایی صدسال
افسونگر هفتاد و دو ملت باشی
جامی این زهد وخودنمایی چنــــــــد
زهد دام است وخودنمایی بند
دام بگسل به دوست گیر آرام
بند بشکن به عـــشــق جو پیوند
*******
نظم جامی دیگر وگفته واعظ دگر است
سر توحید جدا باشد وافسانه جدا
*****
بسکه زاهد به ریا سبحه صد دانه شمرد
در همه شهر بدین شیوه شد انگشت نمابه
****
به قبله روی ودرون پر زحرص وپر زریا
نه این خدایپرستیسست بلکه برهمنیست
*****
مخور جامی فریب سبـــــــــــــحه خوانان
که دامی هست هرجا دانه ي هست
******
تحفـــه ي لایق جانان به کف آرای زاهد
ترســـــمت دست نگــــــــــیرد به قیامت تسبیح
*****
زشیخ شهر حذر جامیا که می نگزد
دوبار مار خردمند را، زیک سوراخ
*****
دلق صد پاره وسجاده صد رنگ به دوش
شیــــــــــــــــخ ما بین که اعجوبهِ دوران افتاد
*****
سبحه در گردن ، عصا درکف مصلا برکتف
پای تا سر شهرت جوی ما مکر است وشید
*****
می فروشی هرچه است از خود فروشی بهتراست
چند عیب می فروشان میکنیای خود فروش
*****
چوهست مایه واعظ چوهمت او پست
از ان چه سود که سازد بلند منبر خویش
*****
از زرق وحیله دام به هرسونهاده اند
تا آورندمرغ دل جاهلی به دام
****
لاف جمعیت دل میزنیای شیخ ولی
پای تا فرق همه تفرقه ووسواسی
چند دعوی که چو خاصان شدهام شهرهِ شهر
شهرهِ شهر نهای سخرهِ عوام الناسی
****
به راه خود مخوان ای شیخ مارا
که ماهم مذهـــــبی داریم و دینی
اگر ازریش کس درویش بودی
رِِییس خرقه پوشان میش بودی
(عبدالرحمن جامی قرن نهم)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر محبت اسلام داری ای زاهد
درآ به کوچه پاکان که راه دین این است
*****
بنام ننگ مقید مشو که زاهد شهر
هزار طعنه زهرکس برای نام شنید
****
سبحه را بگسل فغانی گر پشیمان گشته ي
کانچه در تسبیح زاهد نیست در زنار هست
( بابا فغانی قرن دهم)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از دست زاهدان تر وزاهدان خشک
صحرا وکوه وناله وافغانم آرزوست
( فیض کاشانی )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای علم نخوانده پیش استاد
نگرفت زپیر عقل وارشاد
مشغول به طـــــاعت ریایی
مغرور شـده به خودنمایی
******
ای خانه خراب این دوکان چیست؟
تاچند به این حیل توان زیست؟
صوفی که نه پاک وصاف باشد
آن به که به زیر خاک باشد!
عابد که عبادت از ریا کرد
آن نیست عبادت، او خطاکرد
(عمرانی قرن دهم)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از برای اعتقاد خلق ای دنیا پرست
گه کنار بام وگه در رهگذر خوانی نماز
تاببیند شاه رو! درمسجد شاهی نشین
گر به امید وصول سیم وزر خوانی نماز
( مولاناترکی قلندر)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صوفی بیا که کعبه مقصود در دل است
حاجی به هرزه راه بیابان گرفته است
*******
مرا محتسب بیمحابا زده است
خری ای چنینم لگد زده است
******
دلم سوخت برحال زاهد بسی
که بیچاره تر زو ندیدم کسی
زکـــــــــوی خرابات آواره ي
زبان بسته حــیوان بیچاره ي
ندانم چه دیدست از زنده گی؟
نمیرد چرا خود زشرمنده گی؟
من این دین سالوس رامنکرم
مسلمــــانی ار این بود کافرم
(رضی آرتیمایی قرن یازدهم)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کسی راکه نبود جوی آبروی دود
بهر یک لقمه نان کو به کوی
فش وریش را دامِ روزی کند
چو پالان گران خــــرقه دوزی کند
بیا تا صراحی بدست آوریم
به زهد ریــــــایی شکست آوریم
( پیرزاده مشهدی قرن یازدهم)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بده ســـــــاقی آن آتـــــشِ آبـــــدار
که از جان زاهــــــــد برآرم دمار
به ظــــــاهر بود دشمن می پرست
ولی دایم از ســــــاغر کبر مست
شمــــــــار درم ذکر پیوست اوست
گره در دل سبحه از دست اوست
نه با عشق ربطش نه میلش به ساز
کند بهر تحسیــــــــن مردم نماز
******
واعظ که خراشد دل ما ازسخن او
سوهان دل ماست زبان در دهن او
دانم که پس از مردن او آتش دوزخ
از ننگ نسوزد سر مویی ز تن او
هر تار شود ماری ونیشی زند اورا
کافی بود از بهر عــــذابش کفن او
********
نظام دستغیب(قرن یازدهم)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زاهد از آب خرابات همان به که نخورد
حیف ناپاک خورد آب بدان پاکی را
*********
کس زهفتاد و دوملت این معما حل نکرد
کاین همه مذهب چرا در دین یک پیغمبر است
*******
درآب وخاک زاهد دلمرده فیض نیست
آب وگل وجود گر از کوثر آورد
******
شب آدینه به درویزه میخانه شهر
شیخ پنهان رود و از درِ بازار آید
( کلیم کاشانی قرن یازدهم)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صحبت عشق استای واعظ خموشی پیشه کن
طول علم وموشکافیها به عرض ریش نیست
*******
برحذرباش که این دست ودهن آبکشان
خانمانسوزتر ازسیل فنا میباشند
*****
مخور صایب فریب فضل ازعمامهِ زاهد
که درگنبد ز بیمغزی صدا بسیار می پیچد!
( صایب تبریزی قرن یازدهم)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای قاضی اگر خواهی گردد زتو حق راضی
رو آتش می درزن این دفتر فتوا را
******
از صحبت شیخان دغل سوخت دماغم
ای باده پرستان ره میخانه کدام است
******
زاهد چوکند جامه زمصحف مفریبید
ای ساده دلان خرقه سالوس همان است
(حزین لاهیجی قرن دوازدهم)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گرچه ما در مذهب پرهیزگاران کافریم
قدرما ایت بس که شیخ شهر در انکار ماست
******
ما دردکشان جا به خرابات گرفتیم
در کوچه ارباب ریا خانه نداریم
(فوجی شاعر قرن دوازدهم)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیاای سراپا همــــه زرق وشـــید
به دریا فــگن دفتر عمـــر وزید
ردا بــــــاردوش است در امر دین
بـــــیانداز این بار را بر زمـــین
بزرگی دستــــار درد ســــــــراست
اگر خــاک بر سرکنی بهتر است
به می درکش این دلق وسواس را
به خم درزن این کهنه کرباس را
زمکر اینهـــــمه اشک بیخود مبار
پیـــــــــاز ریا پیش چشمت مدار
(قدسی مشهدی قرن یازدهم)
بی اعتمادی ایکه ریا ، دورویی وعدم توافق گفتار وکردار شیخان ، حضرتان وپیران بوجود آورده است تا بحدیست که دیگر به هیچ چیز ریاکاران کسی باور ندارد، نه دفتر این گروه دفتراست نه کسی را بزرگی دستار ، ردا ولباس ودلق فریب میدهد واگر گریهای هم باشد نه از صدق دل و صفای طینت بلکه آنراهم از پیاز ریایی میدانند که جهت فریب پیش بینی خود گرفته اند. ازقدیم میگفتند که خدا آدمه بیاعتبار نکند.
ازآن طبع افسردهاش درهم است
که «درهم» هماهنگ با«دِرهم» است
(مرعشی شوشتری)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حدیث واعظ منبر نمیکند تاثیر
که یک افاده آن نیست خالی از غرضی
(صحبت لاری )
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترسم نرسی به کعبهای شیخ
کاین راه به سوی سومنات است
( نشاط اصفهانی)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شیخ گر شد به ره زهد چنین پندارد
که کسی بیخبر ازحیله وتزویرش نیست
*****
رموز عشق با زاهد مگویید
که مردِ بار عیسی هرخری نیست
****
زتقریری که زاهد میکند برعرشه منبر
طلوع صبح محشر شام هجرانست پنداری
****
( فروغی بسطامی)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوش درمیکده سرمست وخرابش دیدم
واعظ شهر که در صومعه غوغا میکرد
*****
نه زاهد بهر پاس دین ننوشد بل از ان ترسد
که گردد آشکارا گاه مستی کفر پنهانش
( یغما قرن سیزدهم)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همین بس است تفاوت زما وزاهد شهر
که داغ ماست به دل داغ او به پیشانی
تونیز عشق طلب زاهدا که عمر عزیز
دریغ باشد اگر بگذرد به نادانی
(میرزاابوالقاسم توحید)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوشینه دلم تنگ شد از زهد ریایی
امروز زمسجد ره میخانه گرفتم
(زرگراصفهانی)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از بوریای زاهدان بوی ریا پاید به جان
بهر نماز عاشقان باشد مصلای دگر
(شاهجهان بیگم)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تاشود گورش زیارتگاه ارباب ریا
خویش را زاهد به زیر گنبد دستار کشت
( غنی کشمیری )
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زاهد چه بلایی تو کاین دانه تسبیح
از دست تو سوراخ به سوراخ گریزد
(قایم مقام فراهانی)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای سیم ندانم توبه اقبال که زادی؟
کزمهر تو فرزند کشد کینه مادر
بی یاد تو زاهد نکند روی به محراب
بیمهر تو واعظ ننهد پای به منبر
(قاآنی شیرازی)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من وزاهد وشیخ و دو سه رسوای دگر
(میرزافرهنگ شیرازی)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسکه در سر هست زاهد را نهان ذوق جماع
کرده همچون گنبد «چهل دختران»عمامه اش
(میرقبول)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
باسوختگان راز غم عشق توان گفت
با زاهد افسرده مگویید که خام است
(همای شیرازی)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از روی زاهدان نرود گرد تیره گی
صدبار اگربه چشمه کوثر وضو کنند
(محتشم کاشانی)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرافعی وسر شیخ بکوبید به سنگ
که درآن زهر ودرین وسوسه واوهام است
از در خانه زاهد گذری؟ واپس رو
که به هر جایی ازآن کوچه نهی پا دام است
****
اندر لباس زهد چو ره میزنم به روز
بررهزنان شب زچه ایراد میکنم؟
(عارف قزوینی)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماخود فریب زاهد ومفتی نمی خوریم
زاهد برو تو زهد به کار عوام کن
( مدهوش تهرانی)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زهد بانیت پاک است نه باجامه پاک
ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارند
( پروین اعتصامی)
مرا درین عالم باعوام کاری نیست ، برای ایشان نه آمدهام . این کسان که رهنمای عالم اند، به حق انگشت بررگ ایشان می نهم، من شیخ را می گیرم ومواخذه میکنم نه مرید را ، آنگاه نه هرشیخ را، شیخ کامل را!
مولوی
از حصیر شیخ آید دمبدم بوی ریا
چاره يی براین ریا وبوریا باید نمود!
فرخی یزدی
بده تو پول وببین چون پیاله میگیرد
امام شهر که کارش نماز نافله است!
(لاهوتی)
ای بسا ابلیس آدم روی هست
پس به هردستی نباید داد دست!
رسول اسلام، محمد عبدالله میگوید:" لعنت برکسی که سربار مردم باشد". و در تاریخ ایران تنها قشری که همواره سربار مردم بودهاند، آخوندها و پادوهای آنان میباشند.
این نابخردان نامسلمان میدانندکه چون جگر راست گفتن وحق گفتن را ندارند وازسویی ازین راه به مخالفت مقامات حاکم برمیخورند بنا تن به باطل وناحق میدهند همکار زورمندان حق ناشناس میشوند تا منافع خودراخلاف اسلامیت وآدمیت از راه خدمت به ستمگران بدست بیاورند.اینهادیگر به جمع پیروان مکاتب هیدونیزم یا جستجوی لذت وشهوت شمرده میشوند ویا به یکی ازین دومکتب دیگرکه عبارت ازاودمونیزم یا جستجوی سعادت دنیوی ویا مکتب اولی لیتاریزموس یا همانا مکتب جستجوی منفعت می پیوندند.
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهرویکه عمل برمجاز کرد
اگر مردم دسایس این گروه فریبکار را نادیده بگیرد وبه نماز ریای آنها باور کندواین گربه عابد را بیخطر قبول کند روزی از روزها به رنجها ودردهای زیادی گرفتار خواهدشد.
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست
غره مشو که گربه عاجز نماز کرد!
…………………………………………………….
بخشی از مقاله با ارزش و بلند دکتر احد وفا معصومی ، از سرزمین جدا شده از خراسان بزرگ ایران، افغانستان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر