هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار ردّپا بیزار
قدم زدم! ریههایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریههایم شد از هوا بیزار
اگرچه میگذریم از کنار هم آرام
شما زمن متنفر، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و ناامید برگشتم
دل از مشاهدهی تلخی ریا بیزار
صدای قاری و گلدستههای پژمرده
اذان مرده و دلهای از خدا بیزار
به خانهام بروم؟! خانه از سکوت پر است
سکوت میکند از زندگی مرا بیزار
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار.
فاضل نظری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر