۷.۶.۹۲

آنچه که باید دانست ۲



چنان كه از اخبار و روایات برمی آید زنگیها (مردم شمال آفریقا) از روزگاران بسیار كهن در كناره های عربستان كه رو به روی كشورشان بود با شوق و آز بسیار مینگریستند. حتی از خیلی قدیم بارها بدانجا لشگر كشیدند و چون این لشگر كشی‌ها مكرر شد سرانجام هم برای مردم یمن و هم برای اعراب حیره كه دست نشاندة ایرانیان بودند خطری بزرگ گردید. این كار مردم یمن را واداشت كه از خسرو انوشیروان برای دفع شر آنها مدد بجویند . اما آن چه ایرانیان را در این كار به دخالت واداشت گذشته از موقعیت خطیر حیره كه یك مسأله نظامی به شمار می رفت موضوع رقابت بازرگانی با رومیان بود. در این اوان پادشاهان و بازرگانان هاماوران را كار به سستی و پریشانی روی نهاده بود و رومیها بر اثر رواج و انتشار آیین تازه تاسیس مسیح در مشرق نفوذ خویش را در آسیا منتشر و مستقر می كردند، بازرگانان آنها امتعة هند را از یمن به حبشه و سپس به مصر می بردند. عرب‌ها از این امر ناراضی بودند و میكوشیدند در راه تجارت حبشیها و رومیها موانعی ایجاد كنند.
همین امر موجب شد كه تازیان كلیسای زنگیان را در یمن بیالایند و آنان را بر ضد خویش تحریك كنند و داستان ابرهه و اصحاب فیل از همین جا پدید آمد.

اما ایرانی‌‌ها كه از دیرباز در تجارت نیز مانند سیاست از رومی‌ها بسیار جلوتر بودند درصدد بر آمدند كه از تازیان این منطقه حمایت کنند و همچنین بر سر راه گسترش مذهب دروغین مسیحیت که رومی‌ها برای مقابله با زرتشت ساخته بودند دشواریهایی پدید آوردند. از این رو سپاهیانی از آنها در آن قسمت از عربستان كه بر كنارة خلیج فارس قرار دارد جای گرفتند.

یوستین قیصر روم نزد بنی حمیر كس فرستاد كه به دین مسیحیت در آیند و ایرانی‌‌ها را از نزد خویش برانند و نیز به حبشیان پیغام فرستاد كه بازرگانان رومی را در این راه یاری كنند. اما پیمان دوستی كه بسته شد طول نكشید و عرب دیگر بار به معارضه با قافله‌های روم پرداخت. در آغاز قرن ششم زنگیان حبشه بر بلاد هاماوران استیلا یافتند زیرا این بلاد در آن روزگاران چنان كه گفته شد واسطة تجارت بین هندوستان و بلاد كناره دریای مدیترانه بود و مردم هاماوران كه این تجارت را در آن روزگار به دست داشتند با رومیها و زنگیها كشمكش می ورزیدند.
ثروت و جلال خیره كنند ه‌ای كه پادشاهان حمیری به دست آورده بودنده اند از این بازرگانیها که تحت حمایت امپراتوران ساسانی انجام می‌گرفت، فراهم می آمد. اینها ادویه و عاج و طلا و عقیق و یشب و سایر امتعة هند را با كالاهایی مانند عود و عطریات و جز آن كه از یمن به دست آمد به شام و فلسطین و عراق و دیگر بلاد روم م یبردند و امتعة خاص بلاد فنیقی را میآوردند.

بازرگانان رومی نیز كه به تجارت امتعه هند اشتغال می داشتند ناچار بودند كه در این راه از آنها مدد و معاونت بجویند. مقارن این ایام چنان كه از تئوفانس روایت است مردم هاماوران بر بازرگانان رومی كه آیین مسیح داشتند و با كالای هند از یمن می گذشتند در افتادند و عد‌های را از آنان هلاك كردند. امر تجارت متوقف ماند و این كار بر حبشیها كه نیز آیین مسیح داشتند و از این تجارت سودها می بردند گران آمد. از این رو برای گشودن راه بازرگانی سپاهی گرد آوردند و در زیر لوای هداد پادشاه خویش به هاماوران رفتند پس از جنگی پادشاه هاماوران را كه ذمیانوس (ذونواس) نام داشت كشتند و با قیصر یوستی نیان پیمان تازه كردند. نوشته اند كه چندی بعد حبشیها از یمن بازگشتند. اما چون بار دیگر راه بازرگانی بسته شد پادشاه حبشه لشگری گران به یمن فرستاد. این بار سردار حبش با یاری یك تن اسقف نصاری كه همراهش بود كوشید كه آیین ترسایی را در یمن رواج دهد اما فرمانروایی او دیری نكشید. زیرا شورش مردم پادشاه زنگیان را از یمن نومید كرد و واداشت كه با حمیریها آشتی كند.
بنابر این استیلای حبشه بر یمن جهات بازرگانی و اقتصادی داشته است. با این حال مسألة دین نیز در این مورد می توانسته است بهانة مناسبی باشد. تاریخ نویسان در این باب چنین آورده اند که در عهد فیروز یزدگرد كه ذونواس پادشاه هاماوران بود از خشم كه بر زنگیان داشت به سبب آنکه گول رومی‌ها را خورده و دین دروغین مسیحیت را پذیرفته بودند،... و نفرتی که از مروجان مسیحی‌ می داشت. پس ذونواس مغاكی بكند و آتش در آن برافروخت بسیار و هر كه از ترسایی برنگشت ، در آن مغاك افكندش و ذونواس آن جا نشسته بود . با مهتران خویش و بیست هزار مرد در آن سوخته شدند و انجیلها همه بسوخت... پس مردی از ترسا آن انجیلی نیمسوخته برگرفت و سوی قیصر رفت... و بگفت كه ذونواس چه كرد

و قیصر گفت كه از ملك من تا یمن دور است لیكن از یمن تا حبشه نزدیك است پس به ملك حبشه لشگر کشید ملك حبشه گرفت و قریب هفتاد هزار بکشت و سوی یمن نامه فرستاد و آنان را امر به تسلیم نمود.


 آن چه در این میان سخت آشكار است این است كه قیصر‌های بیزانس به بهانة حمایت مسیحیان حبشیها را بر ضد مردم هاماوران یاری می كرده اند و همین امر امپراتوران ساسانی را كه همواره ستمکاری‌های روم را جوابی ددان شکن میدادند، بر آن می داشته است كه در این ماجراها به یاری مردم ست مدیده برخیزند. استیلای حبشه بر یمن برای مردم گران تمام شد. رومی‌ها جور و بیداد و ناروایی بسیار به مردم روا داشتند. زنگیان با مردم هاماوران رفتار وحشیانه پیش گرفتند. زنان را رسوا كردند و قتل‌های بی‌اندازه رفت

ذوجدن نامی به جای ذونواس برآمد و به مقاومت برخاست. اما كاری از پیش نبرد و ناچار خود را به دریا افكند ۱۹ . زنگیان بر یمن استیلا یافتند اما چندی بعد میان آنها اختلاف افتاد. چنان كه از روایات بر می آید اریاط یك چند فرمان روایی كرد. آن گاه ابرهه نامی با او به ستیزه برخاست. زنگیان دو گروه شدند، گروهی به یاری ابرهه برخاستند و گروهی با اریاط ماندند ۲۰ . میان هر دو گروه جنگ و ستیزه پدید آمد ابرهه اریاط را گفت كه ما را با یكدیگر جنگ افتاده است چرا باید لشگری را به كشتن دهیم. آن بهتر كه به تن خویش با یكدیگر جنگ كنیم تا كه پیروزی یابد؟ چنین كردند و اریاط كشته شد. زنگیان كه در یمن بودند همه بر وی گرد آمدند. چون نجاشی از این داستان آگاهی یافت برآشفت و سوگند خورد كه خاك سرزمین او را پایمال سازد و خونش را بریزد و پیشانی او را با آتش بسوزاند. ابرهه موی پیشانی بسترد و آن موها با انبانی از خاك سرزمین یمن و شیشه‌ای از خون خویش نزد نجاشی فرستاد و پیام داد كه من بند‌های از بندگان توام و اریاط نیز بنده‌ای از بندگان تو بود. در اجرا فرمان تو با یكدیگر ستیزه كردیم و اكنون فرمان تراست.

نیز پیش كشها و ارمغانهای بسیار فرستاد و نوشت كه شنیدهام پادشاه به مسیح سوگند خورده است كه موی پیشانی من به آتش بسوزاند و خونم بریزد و خاك سرزمین مرا پایمال خویش سازد و اكنون من موی پیشانی خویش فرستادم تا ملك آن را بسوزاند و خون خویش در شیشها ی پیش كش كردم تا آن را به خاك ریزد و انبانی از خاك این سرزمین تقدیم داشتم تا آن را پایمال فرماید و سوگند از خویش افكنده باشد و خشم و ناخشنودی از من فرو گذارد وهم بر تختگاه خویش بماند. چون نجاشی این نامه را بخواند رأی او را بپسندید و از او خشنود گشت.

اصحاب فیل از وقتی كه زنگیان به سرداری اریاط بر یمن دست یافتند تا آن گاه كه سپاه ایران به سرداری وهرز آنها را از آنجا براندند و تباه كردند، چنان كه حمزه و بعضی دیگر از مورخان روایت كرده اند مدت هفتاد و دو سال گذشت. آغاز استیلای آنها بر یمن در روزگار قباد پسر فیروز امپراتور ساسانی بود. گفته اند كه اریاط بیست سال فرمان راند و ابرهه بیست وسه سال فرمان روایی كرد. پس از ابرهه پسرش یكسوم هفده سال و پس از او پسر دیگرش مسروق دوازده سال فرما نروا بودند.

ابرهه را نوشته اند كه در پراكندن آیین مسیحیت می كوشید. گفته اند كه او پرستشگاهی به نام قلیس در صنعا ساخت. كنیسه‌ای كه در هیچ جا مثل آن نبود. پس در صدد برآمد كه عرب را از حج كعبه باز دارد و قبلة آنان را به سوی قلیس بگرداند و در این باب به نجاشی نامه كرد و دستوری خواست. عربان كه قصد او را بدانستند برآشفتند و یكی از آنها به صنعا رفت وقلیس را بیالود چون ابرهه آگهی یافت به خشم رفت و آهنگ ویران كردن كعبه نمود و با فیل و سپاه راه مكه در پیش گرفت.

داستان اصحاب فیل به اشارت در قرآن آمده است و این سال را در تاریخ عرب عام الفیل نام نهادند. گفته اند و درین گفته جای سخن هست كه پیغامبر اسلام در این سال به جهان آمد. اما ابرهه از این لشگركشی سودی نبرد و گویند كه در مكه مرد یا در بازگست به یمن تباه شد. آیا لشگركشی زنگیان به مكه فقط بر اثر یك رقابت دینی و برای انتقام از آلودن كنیسه بوده است؟

بعید به نظر می آید در هر حال شاید بتوان گفت كه دست یافتن زنگیان بر یمن راه بازرگانی هند به مدیترانه را كه از حجاز می گذشته است فرو بسته است و اعراب حجاز كه از این رهگذر زیان بسیار می دیده اند با زنگیان به ستیز برخاسته اند و در امور آنان كارفزایی و خرابكاریها كرده اند. این استیلای حبشه به بازرگانی روم نه همان لطمه‌ای نزده است بلكه كار بازرگانان روم را آسان تر می كرده است اما برای بازرگانان ایرانی، نیز مثل عربان، زیان داشته است و مداخلة ملوك حیره و امپراتوران ایران نیز در این كار بیش از هر چیز از نظر بازرگانی و اقتصادی بوده است. دربارة مدت فرمان روایی زنگیان بر یمن، چنان كه حمزه نیز تاكید كرده است جای اختلاف هست و همة مورخان دربارة آن متفق نیستند. در این مورد نكته‌ای نیز هست كه باید در این جا یاد كرد: ولادت پیغامبر را كه مقارن عام الفیل بوده است، درحدود ۵۷۰ میلادی شمار كرده اند. لشگركشی ایرانیان را نیز به یمن در سالهای ۵۷۰ تا ۵۷۶ دانسته اند اگر آن سردار حبش كه فیل و لشگر به مكه برده است ابرهه باشد برای بیست و نه سال فرمان روایی یكسوم و مسروق دیگر فرصتی باقی نمی ماند. بنابراین باید گفت آن كه به قصد ویران كردن كعبه از یمن سپاه به حجاز برده است باید مسروق باشد و یا آن كه پسران ابرهه نیز به نام پدر در ضمن قصص عربی یاد شده اند، اگر نتوان این پندار را پذیرفت باید در درستی روایتی كه حمزه و ابن اثیر و دیگران دربارة مدت فرمان روایی زنگیان در یمن آورده اند و نیز دربارة تعداد و توالی فرما نروایان آنها تردید كرد.

آورده اند ظاهراً جز « اصحاب فیل » آنچه مورخان مسلمان در باب ابرهه و دیگر زنگیان قصه‌های رایج بین عوام مأخذی نداشته است؛ و اختلافاتی هم كه در باب ترتیب تاریخی این امراء و مدت امارت آنها در بین روایات هست از همین جا است. در این باره گذشته از روایات پروكن، مورخ رومی، كتیبه هایی هم هست كه در تحقیق تاریخ یمن و حبشی‌ها مهم است.

باری زنگیان تازه مسیحی‌ گشته، در دورة استیلای خویش بر یمن بی‌داد بسیار راندند. خواسته‌ها را به زور از خداوندان می ستاندند و زنها را به ستم از خانه‌ها می بردند. خانواده‌های بسیار بدینگونه پریشان گشت و بیداد بسیار بر مردم رفت. نوشته اند كه از پادشاه زادگان یمن یكی بود كه ذی یزن نام داشت و مردم او را بزرگ و گرامی می داشتند. ذی یزن را زنی بود ریحانه نام از خانواده‌ای كه سا لها بر یمن حكم رانده بود. ریحانه به خوب رویی و پارسایی و خردمندی در همه ملك هاماوران به نام بود. ابرهه را از آن زن آگاهی دادند. ذی یزن را بخواست و زن از او به ستم جدا كرد. پس او را به زنی كرد و به خانة خویش برد ریحانه را از ذی یزن كودكی دو ساله بود نام وی معدیكرب و لقب سیف. آن كودك را با خویشتن به خانه ابرهه برد. از ابرهه نیز دو پسر، نام آنها یكسوم و مسروق آورد.

ابرهه سیف را نیز چون پسران خویش می داشت و سیف گمان برده بود كه مگر ابرهه پدر اوست با برادران یكسوم و مسروق برآمد و بالا گرفت و هم چنان از راز گذشته بی‌خبر بود اما ذی یزن كه زن و فرزند را از دست داده بود از شرم و رسوایی دریمن نتوانست ماند. راه روم پیش گرفت و داوری نزد قیصر برد، از بیداد زنگیان که تحت حمایت او بودند بنالید و برای راندن آ نها از او به مال و مرد مدد خواست و پذیرفت كه اگر به یاری قیصر یمن را از دست زنگیان باز ستاند آن جا چون كاردار و دست نشاندة روم باشد و باژ ( باج ) و ساو به قیصر فرستد. قیصر كه خود زنگیان را بر انگیخته بود و یاری كرده بود سخن او ننیوشید ( نشنیده ) از آن گذشته نمیتوانست برای كسی كه هم دین او نبود كسانی را كه آیین ترسا داشتند و هم دین او بودند بیازارد. مگر این زنگیان خود چون كاردار و دست نشاندة او بر یمن فرمان نمی راندند؟ بدین گونه قیصر در كار این شاهزادة ستم دیده آواره ننگریست.

ذی یزن نومید شد و به نومیدی از پیش قیصر بازگشت. از آن جا آهنگ ایران كرد تا داد به پیش گاه خسرو برد. نخست به حیره رفت. نعمان بن منذر، و به قولی "عمروبنه ند" در آن جا از دست نشانده انوشیروان امپراطور ساسانی بود. قصة خویش بازگفت و امیر حیره كه نیاكانش خود از یمن بودند او را بنواخت و دلجویی كرد. چندی بعد با خویشتن او را به درگاه خسرو برد و قصه او باز گفت. خسرو نوشیروان او را بار داد. چون ذی یزن به درگاه خسرو درآمد از بیم و شكوه دربار ساسانی خیره شد. بر خاک درافتاد و نماز برد. نوشیروان فرمود تا او را از خاك برگیرند او را برگرفتند شاهنشاه بنواختش و گرم بپرسیدش، ذی یزن زبان بگشود و از بی‌دادیها و ناروائی‌های زنگیان بنالید. گفت و شنود او را با نوشیروان در تاریخها آورده اند.

نوشته اند كه به هر دو زانو درآمد و بر ملك ثنا گفت و از عدل و داد او سخن‌ها گفت : این ذی یزن چون نزد خسرو راه یافت اندر جهان یاد كرد و پس گفت‌ای ملك من فلا نبن فلانم... ما مردمانی بودیم ملك یمن اندر خاندان ما بود و حبش بیامدند و آن پادشاهی از ما ببردند وخواسته‌های ما بگرفتند و ما را ذلیل كردند و بر رعیت ستم كردند بسیار و ما را بر آن خواری پنجاه سال شد كه صبر همی كنیم و بدر ما رعیت ما صبر همی كنند تا كار ما آن جا رسید كه نیز صبر نماند و چیزها رسید به ما، در خون و خواسته و حرمت، كه اندر مجالس ملك شرم دارم گفتن و به زبان گردانیدن و اگر ملك به حقیقت بدانستی كه با ما چه رسیده است، از عدل و فضل آمدی كه ما را فریاد رسیدی و از دست این ستم کاران برهانیدی،



و امروز من به امید بدر ملك آمدم به زنهار و از وی فریاد خواهم و اگر ملك به بزرگی امید مرا راست كرد و مرا فریاد رسید سپاهی كه با من بفرستد تا من آن دشمن را از پادشاهی خود برانم و آن رعیت را از ایشان برهانم، مملكت ملك با یمن پیوسته گردد و ملك او تا حد مغرب برسد و آن خلق را از بندگی بخرد به عدل خویش آزاد كند و باز جای آورد و مرا و همه آل حمیر را از جملة بندگان خویش كند.

انوشیروان را سخن وی خوش آمد و بر او دلش سوخت و ذی یزن پیر بود و ریشش سپید... انوشیروان گفت‌ای پیر نیكو سخن گفتی و دل مرا سوزان كردی و دانم تو ستم رسیده‌ای و این از درد گفتی و لكن... این زمین تو از پادشاهی من سخت دور است و به میان بادیة حجاز است و از دیگر سوی دریاست و سپاه به بادیه فرستادن... مرا اندر این تأمل باید كردن و با این پادشاهی من و خواسته من پیش تست اندر این جای بباش و دل از پادشاهی بردار و هر چیز ماراست از ملك و نعمت با ما همباز باش و بفرمود او را فرود آرند جایی نیكو و دو هزار درم دهندش. چون درم بدو دادن و از در ملك بیرون شد. آن در مها همی ریخت و مردمان همی چیدند تا به خانه رسید، هیچ درم نمانده بود و با نوشیروان از آن خبر برداشتند... دیگر روز چون مردم را بار داد او را نیز بار داد و گفت با عطای ملوكان چنان نكنند كه تو دی با درم ما كردی. به زاری گفت من آن را شكر خدای را كردم بدانكه روی ملك مرا بنمود و آواز او مرا بشنوانید و زبان او با من به سخن آورد و از آن جا كه من آمده بودم خاك زر و سیم است و اندر آن زمین كم كوه است كه اندر آن كان زر نیست و یا كان .« سیم... انوشیروان او را گفت بازگرد و شكیبائی كن تا اندر حاجت تو بنگرم از این روایت برمیآید كه انوشیروان ذی یزن را وعده یاری نداد اگر چه او را بنواخت و گرامی داشت.

در هر حال نوشته اند كه ذ ی یزن چون پناهنده‌ای ده سال بر درگاه انوشیروان بماند و هم آنجا وفات یافت. اما سیف ذی یزن پسر او در خانة ابرهه بود و او را پدر خویش می دانست. چون ابرهه بمرد و یكسوم و مسروق فرمان روایی یافتند او از راز نهان آگاه گشت و دانست كه سرگذشت پدرش چه بوده است. پس، از یمن بیرون رفت و خویشتن را در جست و جوی انتفام آوارة جهان نمود. نوشته اند كه نخست نزد قیصر رفت و از بیداد زنگیان بنالید. اما چون قیصر بدو ننگریست و سخنش نشنود نومید شد و راه درگاه خسرو در پیش گرفت. در این جا از بیان این نكته نباید خودداری كرد كه داستان مسافرت ذی یزن و پسرش سیف را، نخست به دربار قیصر و سپس به درگاه انوشیروان به یك گونه نوشته اند.

این جا این پندار دست میدهد كه شاید یكی از اینها را از روی دیگری ساخته باشند. این كار در داستانها نظیر دارد و بارها اتفاق افتاده است. نمونة آن هفت خان اسفندیار است كه به تحقیق از روی هفت خان رستم ساخته اند. در داستان دادخواهیها و كوشش‌های ذ ی یزن وسیف نیز در دربارهای روم و ایران شباهت به قدری آشكار است كه ناچار باید یكی را از روی دیگری پرداخته باشند. من ترجیح می دهم كه داستان ذی یزن را از روی داستان سیف ساخته باشند و در این كار شاید خواسته اند سرگذشت این شاهزادة آواره و تیره بخت را دردانگیزتر و غم آلوده تر جلوه دهند. باری آورده اند كه سیف نخست نزد قیصر به روم برفت و از دست سیاهان و بیداد و گزند آنان داد خواست و از قیصر یاری طلبید تا آنها را از سرزمین خویش براند. قیصر او را پاسخ داد كه آنها خود پیروان دین منند و شما بتپرستانید شما را در جنگ آنها یاری نتوانیم كرد. چون سیف از قیصر نومید شد روی به سوی دربار خسرو آورد. نخست در حیره نزد نعمان رفت و نعمان او را به درگاه كسری برد.

بعضی نوشته اند كه سیف نیز یك سال بر در نوشیروان بماند. روزها از بامدادان تا شامگاه بر در سرای خسرو مینشست و داد می خواست و شبها همه بر سر گور پدر میرفت و میگریست و هما نجا می خفت. یك سال گذشت و آخر روزی در پیش موكب نوشیروان بر پای خاست و فریاد برآورد كه خسرو او را بخواند و پرسید كه تو را بر من چه حقی است و تو كیستی؟   سیف گفت من پسر آن پیر یمانیم كه ده سال به امید و نویدی كه از ملك یافته بود بر این درگاه بود تا بمرد، آن وعده كه ملك بدان پیر داده بود اكنون به میراث از آن من است و شاهنشاه را وفای بدان در گردن است. خسرو را دل بر او بسوخت. او را بنواخت و ده هزار درم بداد و امید داد و دلگرم كرد. سیف چون از نزد خسرو بازگشت آن در مها به راه میریخت و مردم برمی چیدند دیگر روز خسرو او را از سبب آن باز پرسید، پاسخ سیف همان بود كه ذی یزن چندین سال پیش در همین باب داده بود. پیداست كه این جزئیات در این گونه داستا نهای كهن از افسانه خالی نیست. معهذا نه همان بهره‌ای از حقیقت دارد بلكه از تصوری كه راویان عرب دربارة خسروان ایران داشته اند نموداری به دست می دهد.

نوشته اند كه نوشیروان در كار او با سران و سرداران خویش رای زد. گفتند در ملك ایران از اینان ( پناهندگان عرب که از ظلم زنگیان به ایران پناهنده شده بودند ) بسیارند. ایشان را باید فرستاد اگر كشته شوند در راه میهن کشته شدند و اگر پیروز كردند ملك را كشوری تازه به چنگ آمده باشد. نوشیروان این رای به پسندید و فرمود در كارنامة اینان بنگرند هشتصد تن پیدا شدند . باری این هشتصد تن با سیف ذی یزن به یمن فرستد. سیف گفت شاهنشاه بدین قدر مردم با زنگیان چه توان كرد؟ انوشیروان گفت: بسیار هیزم را.... اندك مایه آتش بسنده باشد.

بفرمود تا هشت كشتی آماده كردند و این مردم را با سلاح و ذخیره در نشاند وهرز دیلمی سردار و سپه سالار دلاوران ایران وهرز سپهبد دیلم را همراه ایشان نمود. نام این شخص را به اختلاف یاد كرده اند بعضی آن را وهرزبن كامكار ضبط كرده اند و گفته اند كه او پیری سالخورده بود و بیش از صد سال داشت و از سواران و پهلوانان عجم و از خاندان‌های بزرگ بود و برخی او را خرزاد بن نرسی نوادة جاماسب برادر قباد فیروز دانسته اند و گفته اند كه انوشیروان وقتی او را به یاری سیف ذ ی یزن به یمن می فرستاد مرتبه و مقام بدو عطا كرد. و بنابراین وهرز نام او نیست نام پایگاهی است كه نوشیروان بدو داد. بعضی نیز نام وی را وهرزبن به آفرید بن ساسان بن بهمن نوشته اند و گفته اند كه پل نهروان را در عراق این وهرز بن به آفرید كرده است. آن چه از همه این روایات بر می آید آنست كه این سردار گویا از خاندان ساسانیان بوده است و در سپاه انوشیروان پایگاه ارجمندی داشته است. بلعمی گوید كه نام او را اوهزار خواندندی و به همه عجم ایدر از او تیراندازتر نبود و انوشیروان او را به هزار مرد داشتی به جوانی و هر كجا او را بفرستادی گفتی هزار مرد سوار را فرستادم.

انوشیروان او را بخواند و بر آن لشگر سالار كرد و با سیف ذی یزن از راه دریا آهنگ هاماوران كرد. در دریا دو كشتی با دویست مرد از این جنگ جویان غرقه شدند. شش كشتی به عدن رسید و جنگ جویان از دریا برآمدند. پادشاه زنگیان از آمدن آنها آگاهی یافت چون اندكی آنان بدانست شگفت كرد و آنان را به چیزی نداشت. از آن سوی، كسان سیف و بسیاری از مردم هاماوران نیز كه در مدت چندین سال بی‌دادها و شكنجه‌ها از دست زنگیان دیده بودند به اردوی جنگجویان پیوستند. شمارة این گروه را پنجاه هزارتن نوشته اند. نوشته اند كه وهرز چون به كنار دریا رسید هرچه توشه و اندوخته در كشتیها مانده بود به دریا ریخت و كشتیها را آتش زد و كسان خویش را گفت كشتیها و خواسته‌ها از بهر آن سوختم تا شما بدانید كه دیگر بازگشتن را روی نیست و دشمن نیز بداند كه اگر برما دست یابد از ما چیزی بدو نرسد اكنون ما را مرگ در پس و پیروزی در پیش است جز پیش رفتن راه چاره نیست. جنگ جویان همه زبان دادند و سوگند خوردند كه تا جان دارند بكوشند. جنگ خونینی رخ داد كه طبری و بلعمی جزئیات آن را به تفصیل نوشته اند. در این جنگ پیكان وهرز پادشاه زنگیان را از پای درافكند. ایرانیان زنگیان را به تیرباران گرفتند و بسیاری از آنان تباه شدند. ستم دیدگان هاماوران نیز كه كین‌های دیرینه از زنگیان در دل داشتند برآوردند و هر كه را از آنان می یافتند می كشتند. بدین گونه سیف ذ ییزن و مردم هاماوران كین خویش را از دشمنان بستاندند و پس از چندین سال آنان را از خاك خویش براندند.

هیچ نظری موجود نیست: