۲۰.۳.۹۲

من اولين ..سياه مست... زمينم


اولين نقطه ای که از مرکز کائنات گريخت
و بر خلاف محورش به چرخش در امد ، سر من بود !
من اولين قابله ای هستم که ناف شيری را بريده است
اولين اواز را من خواندم ، براي زنی که در هراس سکوتُ سنگ ُ سکسه
تنها نارگيل شامم را قاپيد و برد
من اولين کسی هستم که از چشم زنی ترسيده است
من ماگدالينم غول تماشا
کاشف دل و فندق و سنگ اتش زنه
سپهر را من ، نيلگون شناختم
چرا که همرنگ هوسهای نامحدود من بود
خدا ،
کران بی کرانه ی شکوه پرستش من بود
و شيطان ،
اسطوره ی تنهايی انديشه های هولناک من
اولين دستی که خوشه ی اولين انگور را چيد
دست من بود
کفش ، ابتکار پر سه های من بود
و چتر ،
ابداع بی سامانيهای من
هندسه شطرنج سکوت من بود
و رنگ
تعبير دلتنگيهايم
من اولين کسی هستم که ،
در دايره صدای پرنده ای بر سگردانی خود
خنديده است
من اولين سياه مست زمينم
هر چرخی که ميبينيد ،
بر محور شراره های شور عشق من ميچرخد
اه را من به دريا اموختم
من ماگدالينم !
پوشيده در پوست خرس
و معطر به چربی وال
سرم به بوته ی خشک گونی مانند است
با اين همه
هزار خورشيد و ماه و زمين را
يکجا در ان ميچرخانم
اولين اشک را من ريختم ،
بر جنازه ی زنی
که قوطه در شير و خون
کنار نارگيلی مرده بود !
بی هراس سکوت ُ سنگ ُ سکسه ... !

حسین پناهی




هیچ نظری موجود نیست: