۱۱.۱.۹۲

از ابر عشق، قطره ی آزادگی ببار

برخیز هموطن به بهاران سلام کن تا  بشکند غرور زمستان، قیام کن

نوروز را نگر که پیام طبیعت است
لب را به شوق، با لب حق همکلام کن

دست خدای دفتر دل را گشوده است
برخیز و در جریده ی دل ثبت نام کن

شعر برابری است به لب های روز و شب
جانا به اعتدال زمین احترام کن

از ابر عشق، قطره ی آزادگی ببار
دل را تهی ز دشمنی و انتقام کن

خورشید وش به خار و به گل همزمان بتاب
حرف خودی و غیر خودی را تمام کن

ما نسل سرفراز بزرگی چو کورشیم
از لوح او حقوق بشر را پیام کن

برخوان به گوش عالم و آدم سرود صلح
شمشیر کینه را به ادب در نیام کن

بگذر ز قصه های پلید دمشق و شام
هر روز را به صلح و صفا صبح و شام کن

دستی بر آر و با گل سوسن به رقص شو
پایی بکوب و بی هنری را حرام کن

لب بر لب پیاله و دستی به دست دوست
نجوای عشق با لب ساقی و جام کن

بنشین کنار حافظ و خیام و مولوی
اسب چموش عشق به گلواژه رام کن

رندانه نوش خون خم و از صفای دل
یک جرعه نذر زاهد عالی مقام کن

گر شعله ی “امید” ز جان تو سر کشید
نیم نگه به خانه ی صد شیخ خام کن

مصطفی بادکوبه ای؛ “امید”

اوین ۱۳۹۱/۱۲/۲۷





هیچ نظری موجود نیست: