۲۰.۱۱.۹۱

کمر واژه هایم را خواهد شکست


یکروز سطری از این شعر
مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور میکند
واژه ها برایت دست تکان میدهند
خاطره ها
مثل آشنایان دورت بتو نزدیک میشوند
و فکر میکنی
چرا نبض این شعر برای تو آنقدر تند میزند؟

 نگاهم میکنی
و چشم هایت چقدر خسته اند
انگار از تماشای منظره ای دور برگشته اند

نگاه میکنی بمن
برفی که بر موهایم باریده
راه تمام آشناییها را بسته است
انگشتانم استخوانی تر از آن شده اند
که نوازشی را یادت بیاورند
و تمام این سالها
آنقدر میان خطوط موازی دفترم
دست بعصا راه رفته ام
که بردن نامت کمر واژه هایم را خواهد شکست

نگاه میکنی بخودت
که پس از سالها دوباره از دهان زنی بیرون آمده ای
و لرزش لب هایش را انکار میکنی
میان سطرهایش راه میروی
و پاهای بیست و چند سالگی ات را انکار میکنی

واژه ها
دوباره برایت دست تکان میدهند
خاطره ها
مثل آشنایان نزدیکت از تو دور میشوند
و این شعر
برای همیشه حافظه اش را ازدست میدهد .

لیلا کردبچه

هیچ نظری موجود نیست: