۸.۷.۹۱

ای شیر خفته ای ایران

روبهکی دنبه برد شیر مگر خفته بود
جان نبرد خود ز شیر روبه کور و کبود
قاصد ره داد شیر ور نه کی باور کند
این چه که روباه لنگ دنبه ز شیری ربود
گوید گرگی بخورد یوسف یعقوب را
شیر فلک هم بر او پنجه نیارد گشود
هر نفس الهام حق حارس دل‌های ماست
از دل ما کی برد میمنه دیو حسود
دست حق آمد دراز با کف حق کژ مباز
در ره حق هر کی کاشت دانه جو جو درود
هر که تو را کرد خوار رو به خدایش سپار
هر کی بترساندت روی به حق آر زود
غصه و ترس و بلا هست کمند خدا
گوش کشان آردت رنج به درگاه جود
یارب و یارب کنان روی سوی آسمان
آب ز دیده روان بر رخ زردت چو رود
سبزه دمیده ز آب بر دل و جان خراب
صبح گشاده نقاب ذلک یوم الخلود
گر سر فرعون را درد بدی و بلا
لاف خدایی کجا دردهدی آن عنود
چون دم غرقش رسید گفت اقل العبید
کفر شد ایمان و دید چونک بلا رو نمود
رنج ز تن برمدار در تک نیلش درآر
تا تن فرعون وار پاک شود از جحود
نفس به مصرست امیر در تک نیلست اسیر
باش بر او جبرئیل دود برآور ز عود
عود بخیلست او بو نرساند به تو
راز نخواهد گشا تا نکشد نار و دود
مفخر تبریز گفت شمس حق و دین نهفت
رو ترش از توست عشق سرکه نشاید فزود
مولانا





بود شیری به بیشه‌ای خفته
موشكی كرد خوابش آشفته

آنقَدَر دور شیر بازی كرد
بر سر و دوشش اسب تازی كرد

آنقَدَر گوش شیر گاز گرفت
گه رها كرد و گاه باز گرفت

تا كه از خواب شد شیر بیدار
متغیر ز موش بد رفتار

دست برد و گرفت كله ی موش
شد گرفتار موش بازیگوش

خواست تا زیر پنجه له كندش
به هوا برده بر زمین زندش

گفت:‌ای موشِ لوس یك قازی
با دم شیر می كنی بازی

موش بیچاره در هراس افتاد
گریه كرد و به التماس افتاد

كه تو شاه وُحوشی و من موش
موش هیچ است در برابر شاه وحوش

شیر باید به شیر پنجه كند
موش را نیز گربه رنجه كند

تو بزرگی و من خطا كارم
از تو امّید مغفرت دارم

شیر از این لابه رحم حاصل كرد
پنجه وا كرد و موش را ول كرد

* * *

اتفاقاً سه چار روز دگر
شیر را آمد این بلا بر سر

از پی صید گرگ، یك صیاد
در همان حول و حوش دام نهاد

دام صیاد گیر شیر افتاد
عوض گرگ، شیر گیر افتاد

موش تا حال شیر را دریافت
از برای نجات او بشتافت

بندها را جوید با دندان
تا كه در برد شیر از آنجا جان

* * *

این حكایت كه خوشتر از قند است
حاوی چند نكته از پند است

اولاً گر نِیی قوی بازو
با قویتر ز خود ستیز مجو

ثانیاً عفو از خطا خوب است
از بزرگان گذشت مطلوب است

ثالثاً با سپاس باید بود
قدر نیكی شناس باید بود

رابعاً هر كه نیك یا بد كرد
بد به خود كرد و نیك با خود کرد

خامساً خلق را حقیر مگیر
كه گهی سودها بردی ز حقیر

شیر چون موش را رهایی داد
خود رها شد ز پنجه ی صیاد

در جهان موشكِ ضعیفِ حقیر
می شود مایه ی خلاصی شیر.

شیر و موش - ایرج میرزا

هیچ نظری موجود نیست: