۱۰.۴.۹۱

برده کیلویی دو دلار


وقتی‌ که حدود هفت سالم بود، برای اولین بار شاهد، فروش یک انسان بودم. ما در پرنس ادوارد، در ویرجینیا، زندگی‌ میکردیم و ارباب به تازگی تعدادی خوک برای خوراک زمستان خریده بود که قادر به پرداخت پولشان نبود. ارباب برای فرار از آبرو ریزی، تصمیم به فروش یکی‌ از برده‌ها گرفت و قرعه به نام جورج کوچولو پسر آشپز خورد و به عنوان قربانی انتخاب شد. ارباب به مادر جورج کوچولو دستور داد تا لباس‌های روز یکشنبه او را تنش کند. وقتی‌ جورج کوچولو پیش ارباب آمد، صورتش از شادی و نشاط کودکی میدرخشید. سپس او را در ترازو قرار دادند و به ازای هر کیلو از وزنش به ارباب پول دادند، درست مثل وقتی‌ که یک خوک را معامله میکنند. به مادر جورج در مورد فروش او چیزی گفته نشده بود ولی‌ انگار به او الهام شده بود، چون بشدت نگران به نظر می‌آمد. وقتی‌ که دید پسرش را در واگونی که به اسب بسته شده بود گذاشتند و به طرف شهر براه افتادن، حقیقت بر او آشکار شد. او بر روی پاهای ارباب خودش را انداخته بود و با گریه به ارباب التماس میکرد که پسرش را از او نگیرند، اما ارباب با گفتن اینکه جورج کوچولو فقط به شهر رفته و فردا صبح برمیگردد، او را تسلی‌ میداد. صبح آمد ولی‌ جورج کوچولو به مادرش برگردانده نشد. و صبح‌ های بیشمار دیگری هم آمدند و جورج کوچولو پیداش نشد، و مادر جورج کوچولو هر صبح چشم به راه پسر کوچکش بود و تا وقتی‌ که او را در گور میگذاشتند، پسرش را ندید. یه روز به خاطر غم از دست دادن پسرش، شیون کرد و ارباب دستور داد او را با شلاق زدند، چون ارباب ما سرهنگ بورولل هرگز دوست نداشت برده‌هایش با صورتی‌ غمگین به او خدمت کنند و همیشه برده‌های غمگین مجازات می‌شدند. بنا بر این برده‌ها با چهره‌ای شاد در دل‌ گریه میکردند.

پشت صحنه، یا، سی سال برده، و چهار سال در کاخ سفید،

1868
Elizabeth Keckley

هیچ نظری موجود نیست: