۲۰.۳.۹۱

كار درويش مستمند برآر ... كه ترا نيز كارها باشد

سعدی کبیر خاطره‌ای را از یکی‌ از سفرهایش تعریف می‌کند و میفرماید: با طایفه ی بزرگان و ثروتمندان در کشتی سفر می‌کردم، زورق کوچکی در پشت کشتی ما در حرکت بود و ناگهان در گردابی افتاد و غرق شد. 

دو برادر در آن قایق در حال غرق شدن بودند. یکی‌ از ثروتمندان به ملاحی گفت آن دو برادر را نجات بده که اگر چنین کنی‌، ۱۰۰ دینار به تو بدهم. 

ملاح خود به آب افكند و به سراغ آنها رفت و تا يكى از آنها را نجات داد، آن ديگرى هلاك شد. 
 ملاح را گفتم: عمر او به سر آمده بود ، از اين رو در نجات او تاءخير شد و او، هلاك گرديد. 
ملاح خندید و و گفت : آنچه تو گفتى حتما درست است كه عمر هر كسى به سر آید ، قابل نجات نيست ، ولى علت ديگرى نيز داشت و آن اينكه : ميل خاطرم به نجات اين يكى بيشتر از آن ديگرى بود، زيرا سالها قبل ، روزى در بيابان مانده بودم ، اين شخص به سر رسيد و مرا بر شترش سوار كرد و به مقصد رسانيد، ولى در دوران كودكى از دست آن برادر هلاك شده ، تازيانه اى خورده بودم .

 گفتم : 
 تا توانى درون كس متراش 
 كاندر اين راه خارها باشد 
 كار درويش مستمند برآر 
كه ترا نيز كارها باشد 

اگر توانایی، ثروتمندی، زورمندی، زبان تیزی داری، قلم توانایی داری، نه به زبانی‌، نه به قلمی نه به قدمی‌، خاطر کسی‌ را پریشان و رنجیده مکن‌، چرا که در راه عمر و زندگی‌، خار‌ها باشد، یعنی‌ سختی‌ها، مشکلات و وقایع پیش بینی‌ نشده زیادی وجود دارد، و ممکنه روزی به پای آنکه دست زور بر سرش زده ای، بیفتی چو مور.

 حکایت ۳۵ ، باب اول در سیرت پادشاهان، گلستان سعدی

هیچ نظری موجود نیست: