۱۰.۴.۹۱

عشق من بر قلب سردی چیره شد


بازهم قلبی بپایم اوفتاد
بازهم چشمی برویم خیره شد
بازهم درگیرودار یک نبرد
عشق من برقلب سردی چیره شد
بازهم از چشمه لبهای من
تشنه یی سیراب شد‚ سیراب شد
بازهم در بستر آغوش من
رهروی در خواب شد‚ در خواب شد
بردو چشمش دیده میدوزم بناز
خود نمی دانم چه میجویم د او
عاشقی دیوانه میخواهم که زود
بگذرد از جاه و مال وآبرو
او شراب بوسه میخواهد زمن
من چه گویم قلب پرامید را
او بفکر لذت و غافل که من
طالبم آن لذت جاوید را
من صفای عشق میخواهم از او
تا فدا سازم وجود خویش را
او تنی میخواهد از من آتشین
تا بسوزاند در او تشویش را
او بمن میگوید ای آغوش گرم
مست نازم کن که من دیوانه ام
من باو می گویم ای ناآشنا
بگذر از من ‚ من ترا بیگانه ام
آه از این دل آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا کس به آوازش نخواند.

شعر "نااشنا" از افتخار شعر معاصر ایران، فروغ فرخزاد، یادش گرامی‌ و جاوید


هیچ نظری موجود نیست: