۲.۴.۹۱

نان خود خوردن، بهتر از قلادهٔ طلایی بستن



ای پادشاه صادقان، چون من منافق دیده ای؟ با زندگانت زنده ام، با مردگانت مرده ام!

دو برادر بودند، یکی‌ در خدمت و نوکری ولایت فقیه بود و دیگری از زور بازو و با سعی‌ و تلاش خود نان می‌خورد. باری برادر نوکر، که به صرف خودفروشی، و نوکری و از راه خدمت به ولایت فقیه و ظلم به مردم، و از راه خوردن حق مردم توانگر و ثروتمند شده بود به برادر فقیر گفت: چرا خدمت ولایت فقیه نمیکنی‌ تا از مشقّت کار کردن رهایی یابی‌؟ برادر درویش گفت: تو چرا کار نمیکنی‌ تا از ذلّت و حقارت نوکری رهایی یابی‌ که حکما گفته‌اند:

نان خود خوردن و با آرامش نشستن، بهتر از قلادهٔ طلایی بستن و به تشویش بخدمت ایستادند.

بدست آهگ تفته کردن خمیر 
به از دست بر سینه، پیش امیر
(آهگ تفته = سنگ آهگ که آب بر روی آن پاچیده باشند)با دست آهگ درست کردن و آنرا بهم زدن و خمیر کردن بهتر از دست بر سینه گذاشتن و پیش مخلوق دیگری مثل نوکر ایستادن و مدح گفتن.

عمر گرانمایه درین صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا ( صیف = تابستان،  ... شتا = زمستان)

زندگی‌ با ارزش و گران بها تماماً در این فکر و راه خرج شد که تابستون چی‌ بخورم، زمستان چی‌ بپوشم، یعنی‌ یکضرب در فکر و دغدغه مادیات، بسر بردم.

ای شکم خیره بنانی بساز
تا نکنی‌ پشت، بخدمت دوتا

ای شکم حریص و فاسد، به نانی راضی‌ باش و مرتباً دنبال خوردن و آب و علف نباش تا به خاطره خوردن و شکم  و چند روز عمر مجبور نشی‌ جلو هر کسی‌ تعظیم کنی‌ و پشتت را دولا کنی‌ و نوکر صفتی تو را از شئونات و شرف انسانی‌ خالی‌ کند.

حکایت ۳۶، باب اول، در سیرت پادشاهان، گلستان سعدی

هیچ نظری موجود نیست: