۳۱.۳.۹۱

ای برادر تو همان اندیشه ای , ما بقی خود استخوان و ریشه ای

گاهی ما مرد‌ها فراموش می‌کنیم از کجا آمده ایم و عاقبت به کجا می‌رویم. گاندی 



آن خانه لطيفست نشانهايش بگفتيد
از خواجه‌ي آن خانه نشاني بنماييد

يك دسته‌ي گل كو؟ اگر آن باغ بديديد
يك گوهر جان كو؟ اگر از بهر خداييد

با اين همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس كه بر گنج شما پرده شماييد



گر جنین را کس بگفتی در رحم
هست بیرون عالمی بس منتظم

یک زمینی خرمی با عرض و طول
اندرو صد نعمت و چندین اکول

کوهها و بحرها و دشتها
بوستانها باغها و کشتها

آسمانی بس بلند و پر ضیا
آفتاب و ماهتاب و صد سها

از جنوب و از شمال و از دبور
باغها دارد عروسیها و سور

در صفت ناید عجایبهای آن
تو درین ظلمت چه‌ای در امتحان

خون خوری در چارمیخ تنگنا
در میان حبس و انجاس و عنا

او بحکم حال خود منکر بدی
زین رسالت معرض و کافر شدی

کین محالست و فریبست و غرور
زانک تصویری ندارد وهم کور

جنس چیزی چون ندید ادراک او
نشنود ادراک منکرناک او

همچنانک خلق عام اندر جهان
زان جهان ابدال می‌گویندشان

کین جهان چاهیست بس تاریک و تنگ
هست بیرون عالمی بی بو و رنگ

هیچ در گوش کسی زیشان نرفت
کین طمع آمد حجاب ژرف و زفت

گوش را بندد طمع از استماع
چشم را بندد غرض از اطلاع

همچنانک آن جنین را طمع خون
کان غذای اوست در اوطان دون

از حدیث این جهان محجوب کرد
غیر خون او می‌نداند چاشت خورد.


مولانا - مثنوی معنوی » دفتر سوم 

هیچ نظری موجود نیست: