سپس دو خاندان بزرگ با بنی امیه به نبرد برخاستند: یکی عباسیان ( پسران عباس عموی بنیانگذار اسلام) و دیگری علویان( پسران علی).
عباسیان بنیاد کار خود را به زمینه چینی نهاده چون ناخرسندی ایرانیان را از بنی امیّه میدانستند ( بعد از قتل عام ایرانیها، انتظار خرسندی از ایرانی داشتن؟) و از آمادگی آنان به شورش آگاه میبودند، نمایندگانی به ایران فرستادند که در اینجا نهانی به کوششهایی پردازند و دستههایی از پیروان پدید آورند. لیکن علویان بسادگی برمیخاستند و جنگ میکردند و کشته میشدند، چنانکه زید بن علی، یحیی پسر او، محمد نفس زکیه، برادرش ابراهیم، حسین صاحب فخّ و دیگران کشته شدند ( تاریخ اسلام مترادف با کلمه جنگ و کشتار و قتلعام و خون ریزی است، و جالب اینجاست که به این دین میگن دین رحمانی، مگر اینکه رحمانی به معنی ذاتاً جانی باشد). از این رو بنی عباس کار را پیش بردند و با دست ابومسلم بنیا بنی امیه را بر انداخته، خود بجای ایشان خلیفه گردیدند.
کوتاه سخن آنکه از نیمهٔ دوم سده نخست تاریخ هجری، کشاکشهای بسیار سختی بر سر خلافت پیدا شده، نبرد و جنگ بسیار میرفت، آرزومندان خلافت از هیچگونه کوشش در راه آرزو باز نمیایستادند.
خونها از هم میریختند. خاندانها بر مینداختند. دروغ و نیرنگ به کار میبردند ( تازه این همه قتل و کشتار و بی رحمی در بین خودشان که همگی عرب و از یه ریشه بودهاند، میبوده، ببین وقتی به ایرانی که از خودشان نبوده، رسیدن با چه قساوت قلبی، چه جنایت پیشه گی و چه پلیدی برخورد کردهاند)
در این کشاکش، پیروان علویان، شیعه نامیده میشدند که بهمان معنی، پیروان میباشد. شیعیگری از همانجا آغاز گردیده.
شیعیگری - احمد کسروی
یعنی احتیاج به دانش و سطح شعور بالا نیست تا بتوان این نکته را درک کرد که: کسانی که به نوهٔ بنیانگذار اسلام، پیغمبر برگزیده خدا، محمد عبدالله، رحم نکردند، و سر او، خانواده و افراد قبیله ش را گوش تا گوش بریدند، و حتی به گلوی کودکان شیر خوارش رحم نکرده با تیر زهرآگین آنرا سوراخ کردند و همگی اینها را در حالی که از تشنگی ضجه میزند به چنین وضع فجیعی، قتل عام کردند....
آنچنان قساوت قلب، بیرحمی و درندگی که حتی در بین گرگهای که دچار بیماری هاری شده اند نیز دیده نشده است،
مسلمانانی که با نوهٔ پیغمبرشان چنین کردند، آنهم به فاصلهٔ کوتاهی که از مرگ پیغمبرشان میگذشته است، و هنوز کسانی به عنوان شاهدان زنده بر رسالت او، در بین اعراب وجود داشتهاند،
اعرابی که حتی به دختر پیغمبر رحم نکردند و پهلوی او را بخاطر یک تکه زمین خشک و بیحاصل، از هم دریدند،
انتظار داری با پدر مادر منِ ایرانی، که آنان را آتش پرست میدانستند، مجوس میدانستند، نجس میدانستند، و از طرف رهبرانشان فتوایی با این مضمون گرفته بودند که خوردن خون ایرانی حلال تر از شیر مادر است، رحم میشد، و آنان را با رحمت و عطوفت خدای رحمان و رحیمشان مسلمان میکردند؟ کسانی که با مادر خود زنا کردند، انتظار داری به مادر ایرانی، مصری.... با روشی که در بین آدمیزاد معمول است رفتار میکردند؟
یعنی آدمی باید سقف حماقت را زده باشد تا از یک طرف به واقعهی عاشورا اعتقاد داشته باشد و عاشورا را با این شدتی که آنرا شرح میدهد، قبول داشته باشد و از طرف دیگر، هنوز مدعی این مطلب باشد که ایرانیها با رحمت و عطوفت به این دین تحملی گرویدند.
عباسیان بنیاد کار خود را به زمینه چینی نهاده چون ناخرسندی ایرانیان را از بنی امیّه میدانستند ( بعد از قتل عام ایرانیها، انتظار خرسندی از ایرانی داشتن؟) و از آمادگی آنان به شورش آگاه میبودند، نمایندگانی به ایران فرستادند که در اینجا نهانی به کوششهایی پردازند و دستههایی از پیروان پدید آورند. لیکن علویان بسادگی برمیخاستند و جنگ میکردند و کشته میشدند، چنانکه زید بن علی، یحیی پسر او، محمد نفس زکیه، برادرش ابراهیم، حسین صاحب فخّ و دیگران کشته شدند ( تاریخ اسلام مترادف با کلمه جنگ و کشتار و قتلعام و خون ریزی است، و جالب اینجاست که به این دین میگن دین رحمانی، مگر اینکه رحمانی به معنی ذاتاً جانی باشد). از این رو بنی عباس کار را پیش بردند و با دست ابومسلم بنیا بنی امیه را بر انداخته، خود بجای ایشان خلیفه گردیدند.
کوتاه سخن آنکه از نیمهٔ دوم سده نخست تاریخ هجری، کشاکشهای بسیار سختی بر سر خلافت پیدا شده، نبرد و جنگ بسیار میرفت، آرزومندان خلافت از هیچگونه کوشش در راه آرزو باز نمیایستادند.
خونها از هم میریختند. خاندانها بر مینداختند. دروغ و نیرنگ به کار میبردند ( تازه این همه قتل و کشتار و بی رحمی در بین خودشان که همگی عرب و از یه ریشه بودهاند، میبوده، ببین وقتی به ایرانی که از خودشان نبوده، رسیدن با چه قساوت قلبی، چه جنایت پیشه گی و چه پلیدی برخورد کردهاند)
در این کشاکش، پیروان علویان، شیعه نامیده میشدند که بهمان معنی، پیروان میباشد. شیعیگری از همانجا آغاز گردیده.
شیعیگری - احمد کسروی
یعنی احتیاج به دانش و سطح شعور بالا نیست تا بتوان این نکته را درک کرد که: کسانی که به نوهٔ بنیانگذار اسلام، پیغمبر برگزیده خدا، محمد عبدالله، رحم نکردند، و سر او، خانواده و افراد قبیله ش را گوش تا گوش بریدند، و حتی به گلوی کودکان شیر خوارش رحم نکرده با تیر زهرآگین آنرا سوراخ کردند و همگی اینها را در حالی که از تشنگی ضجه میزند به چنین وضع فجیعی، قتل عام کردند....
آنچنان قساوت قلب، بیرحمی و درندگی که حتی در بین گرگهای که دچار بیماری هاری شده اند نیز دیده نشده است،
مسلمانانی که با نوهٔ پیغمبرشان چنین کردند، آنهم به فاصلهٔ کوتاهی که از مرگ پیغمبرشان میگذشته است، و هنوز کسانی به عنوان شاهدان زنده بر رسالت او، در بین اعراب وجود داشتهاند،
اعرابی که حتی به دختر پیغمبر رحم نکردند و پهلوی او را بخاطر یک تکه زمین خشک و بیحاصل، از هم دریدند،
انتظار داری با پدر مادر منِ ایرانی، که آنان را آتش پرست میدانستند، مجوس میدانستند، نجس میدانستند، و از طرف رهبرانشان فتوایی با این مضمون گرفته بودند که خوردن خون ایرانی حلال تر از شیر مادر است، رحم میشد، و آنان را با رحمت و عطوفت خدای رحمان و رحیمشان مسلمان میکردند؟ کسانی که با مادر خود زنا کردند، انتظار داری به مادر ایرانی، مصری.... با روشی که در بین آدمیزاد معمول است رفتار میکردند؟
یعنی آدمی باید سقف حماقت را زده باشد تا از یک طرف به واقعهی عاشورا اعتقاد داشته باشد و عاشورا را با این شدتی که آنرا شرح میدهد، قبول داشته باشد و از طرف دیگر، هنوز مدعی این مطلب باشد که ایرانیها با رحمت و عطوفت به این دین تحملی گرویدند.