۲۶.۲.۹۱

تا كه عشقت مطربی آغاز كرد ........ گاه چنگم گاه تارم روز و شب

در هوایت بی قرارم روز و شب 
سر ز پایت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون كنم 

روز و شب را كی گذارم روز و شب

جان و دل از عاشقان می خواستند 

جان و دل را می سپارم روز و شب

تا نیابم آن چه در مغز منست 

یك زمانی سر نخارم روز و شب

تا كه عشقت مطربی آغاز كرد 

گاه چنگم گاه تارم روز و شب

می زنی تو زخمه و بر می رود 

تا به گردون زیر و زارم روز و شب

ساقیی كردی بشر را چل صبوح 

زان خمیر اندر خمارم روز و شب

ای مهار عاشقان در دست تو 

در میان این قطارم روز و شب

می كشم مستانه بارت بی خبر 

همچو اشتر زیر بارم روز و شب

تا بنگشایی به قندت روزه ام
تا قیامت روزه دارم روز و شب

چون ز خوان فضل روزه بشكنم
عید باشد روزگارم روز و شب

جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب

تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب

زان شبی كه وعده كردی روز بعد
روز و شب را می شمارم روز و شب

بس كه كشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشكبارم روز و شب....

حکیم گرامی ایران زمین محمد بلخی, مولانا جلاالدین 




هیچ نظری موجود نیست: