۶.۱.۹۱

سیزده بدر...... دزدی که نسیم را بدزدد دزد است



در بارهٔ روز ۱۳ فروردین و فلسفهٔ آن، دکتر الهی قمشه‌ای که به دست اراذل و اوباش رژیم در خانه ش و همراه با همسرش به قتل رسید چنین می‌‌گوید:

سلیمان فرزند داود،انگشتری داشت که اسم اعظم الهی برنگین آن نقش شده بود و سلیمان به برکت آن اسم اعظم الهی ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها میساختند (قرآن/ سبا /١٣) این دیوان، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح در آیند، خادم دولتسرای عشق شوند . و این داستان سلیمان همان داستان جمشید شاه پارسی است که جهان را بنا نهاد و جام جم، و انگشتر جم، این پادشاه پارسی‌ مشهور است.

روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به حمام رفت. دیوی از این واقعه باخبر شد. فوراً خود را به صورت سلیمان درآورد و انگشتر را ازکنیزک طلب کرد . کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند وبر جای او نشست و ادعا کرد که او سلیمان است و خلق از او پذیرفتند ( از آنکه ازسلیمانی فقط ظاهری می دیدند.) و چون سلیمان از حمام بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت ، گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه بر جای من نشسته ، دیوی بیش نیست. اما خلق او را انکار کردند و گفتند ما عکس او را در ماه دیده ایم. و سلیمان که به حکومت و ملک و دنیا اعتنایی نداشت و درعین سلطنت خود را"مسکین و فقیر"می دانست ، به صحرا و کناردریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد. حافظ می گوید:


دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود،چه غم دارد؟


اما دیوچون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک براو مقرر شد، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد ،آن را در دریا افکند تا به کلی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند. چون مدتی بدینسان بگذشت، مردم آن لطف و صفای سلیمانی را دررفتار دیو ندیدند و در دل گفتند.


که زنهار از این مکر و دستان و ریو
به جای سلیمان نشستن چو دیو


بتدریج ماهیت ظلمانی دیو بر خلق آشکار شدوجمله دل از او بگردانیدند و درکمین فرصت بودند تا او را ازتخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی رابه جای اونشانند که به گفته ی حافظ :


اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ، دیو سلیمان نشود
و
بجز شکر دهنی ، مایه هاست خوبی را
به خاتمی نتوان زد دم از سلیمانی


و به زبان مولانا :
خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرق هاست


و در این احوال ، سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت . روزی ماهی ای رابشکافت و از قضا ، خاتم گمشده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد .سلیمان به شهر نیامد ، اما مردم از این ماجرا با خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی ، بیرون شهر است.


پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت باز گردانند . و اینروز ، بر خلاف تصور عامه ، روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است . و نحس برای کسی است که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهربیرون نیاید .

و شاید رسم ماهی خوردن در شب نوروز ، تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیزبهار همراه است و از همین روی ، نسیم نوروزی نزد عارفان همان نفس رحمانی عشق است که از کوی یار می آید و چراغ دل را می افروزد :


ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل بیفروزی


ما همه فانی و او پا برجاست.. عشق را می گویم.. بی گمان عشق خداست..
در انتشار آنچه خوبیست و ردی از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید.


استاد اللهی قمشه ای


البته انگشتری سلیمان در واقع همان «خاتم جم»، «خاتم جمشید»، «انگشتری جم» و «انگشتری جمشید» است و آنچه را که به سلیمان نسبت میدهند، در واقع مربوط به جمشید پادشاه اسطوره‌ای ایران است.


و چون بعد از هجوم اعراب و تحمیل اسلام به عنوان دین به ایرانیها، بردن نام ایران، تاریخ ایران، اسطوره‌های ایران و کلا هر چه که نشان و نماد ایرانی‌ در آن تجلی‌ داشته است، همیشه جرم محسوب می‌شده و مجازات داشته است، در نتیجه ایرانی‌ها برای زنده نگاه داشتن پیشینه خودشان مجبور شدند، آنها را به مذهب تحمیلی نسبت بدهند. این داستان هم در واقع داستان جمشید است که دیوان را به خدمت خودش داشت و آنها از او فرمان می‌بردند و جام جم و انگشتر جمشید و چشمهٔ آب حیات، از جمشید به ایرانیان به ارث رسیده است. و روز ۱۳ و کلا عدد ۱۳ در ایران نه تنها نحس نبوده، بلکه عدد مقدسی نیز به شمار میامده است.