۲۱.۷.۸۶

شیطان و دوشیزه پریم


The Devil and Miss Prym by Paulo Coelho

شیطان و دوشیزه پریم
کتاب شیطان و دوشیزه پریم، نوشته پائولو کوئیلو نویسنده برزیلی است. داستان کتاب حولِ محور، مبارزه خوبی‌ برعلیه بدی، فرشته در مقابل شیطان، ایمان در مقابل ناامیدی می‌گذرد. مبارزه‌ای که از آغاز افرینش انسان تا به امروز وجود داشته و همچنان ادامه خواهد داشت. 
خواندن کتاب احساس شگرفی را در انسان ایجاد می‌کند ، شبیه همان احساسی‌ است که تماشگری بیطرف دچارش آن گشته، هنگامی که شاهد یک مسابقه و جدال بین دو مبارزی است، که تماشاگر با آنها از قبل کمی‌ آشنای دارد ، و بهمین دلیل هم نمیتواند دقیقا بگوید که طرفدار کدام یک هست.
 و توانای که هر کدام در مبارزه از خود نشان میدهند ، جهت طرفداری تماشاچی را تعیین می‌کند و این طرفداری گاهی‌ جانب بدی را می‌گیرد و گاهی با خوبی‌ هم پیمان میشود. 

 به اعتقاد من داستان کتاب بیشباهت به داستان صلیب کشیدن عیسی نیست و اینکه یک تن برای نجات یک دهکده میبایستی قربانی شود ، همانطوری که عیسی بخاطر نجات بشریت بصلیب کشیده شد. 
ولی‌ در انتها، این خرد هست که میانجی میشود و بین این دو نیرو وساطت می‌کند و نشان میدهد که برعکس آنچه که همیشه بما گفته شده که یا باید خوب بود یا بد، راه سومی‌ هم وجود داره که همانا خرد است و بس. و انسان ناگزیر است که به نیروی درونی‌ خود اعتماد کند و از این نیرو برای پیشبرد زندگی‌ خویش بهره بگیرد ، چرا که تجربه تاریخ زندگی‌ بشر ثابت کرده است که درگیر شدن در کشاکش بین بدی و خوبی‌ تنها اتلاف وقت و انرژی بوده و در واقع انسان را از مسیر طبیعی زندگی‌ خودش جدا نموده و او را از مسیر اصلی‌ منحرف کرده است.

یاد داشتهای من از کتاب:


-در عشق هم مسئلهٔ زمان مطرح است.

اگر فرصت افتادن در دام یک وسوسه را پیدا کنیم، در آن می‌افتیم، بسته به شرایط، همهٔ آدمهای روی زمین به انجام بدی تمایل دارند

کسی‌ که چیزهایی دیده که هیچ کس به خواب هم نمی‌بیند، کسی‌ که تا فراتر از مرزهای لذت و شناخت رفته است. مردی که بهشت را زمانی‌ شناخت که خود را اسیر دوزخ روزمرّگی و یکنواختی می‌دانست، کسی‌ که دوزخ را وقتی‌ شناخت که می‌توانست از بهشت و آزادی مطلق لذت ببرد

سرگذشت یک انسان سرگذشت تمامی انسانهاست

چرا آدمهای بیکار اینقدر به آب و هوا علاقه دارند

میخواهم داستانی را بگویم که همه میدانند جز یکی‌ و داستان دیگری که هیچ کس نمیداند جز یکی‌
چقدر احمقانست که فکر کنیم با انجام بدی به خوبی‌ دست پیدا می‌کنیم با کمک اعدام میتوانیم انسانهای درست تربیت کنیم

کسی‌ که در انتظار پاداشی، عشق بورزد، وقتش را تلف می‌کند

میخواهم بدانم ما نیک‌ هستیم یا بد. اگر نیک‌ باشیم، خدا عادل است و مرا به خاطر هر کاری که کرده‌ام می‌‌بخشد، به خاطر بلایی که می‌‌خواستم بر سر کسانی بیاورم که می‌‌کوشیدند مرا نابود کنند، به خاطر تصمیم‌های نادرستی که در لحظه‌های مهم گرفتم ..... چون او بود که مرا به سوی تاریکی راند.... اگر بد باشم، پس همه چیز رواست، من هرگز تصمیم نادرستی نگرفته ام، ما پیشاپیش محکومیم، و کرده‌های ما در این زندگی‌، کمترین اهمیتی ندارد، پس رستگاری فراتر از پندارها یا کردارهای انسانی‌ است

آدمها میخواهند همه چیز را تغییر بدهند، و در همان حال مایلند همه چیز همان گونه بماند
احمق‌ها نمیدانند چقدر مهم اند. نمیدانند هر بار که هر کس در هر جای دنیا لقمه‌ای غذا به دهان میگذارد، مدیون آدمهای مثل اهالی روستا است، که از صبح تا غروب کار میکنند و با عرق بدنهای خسته‌شان زمین را میکارند، و با بردباری وصف ناپذیری به دامها میرسند. اینها برای دنیا مهمتر از تمام کسانی‌ هستند که در شهرهای بزرگ زندگی‌ میکنند و با این وجود طوری رفتار و احساس میکنند که انگار پست، عقب افتاده و بی‌ فایده اند

آیا میتوان گفت، نیکی‌ و بدی یک چهره دارند، همه چیز به این بسته است که هر
 
کدام کی‌، سر راه انسان قرار بگیرند

همه نادان بودند، خام بودند، سازگار بودند، هیچ کدام حاضر نبودند چیزی جدای از باورهای رایج‌شان را باور کنند. همه از خدا می‌‌ترسیدند. همه از جمله خودش، زمانی‌ که میتوانستند سرنوشت را تغییر دهند، ترسو بودند. اما نیک‌ سرشتی حقیقی‌ وجود ندارد .... نه در زمین آدمهای ترسو، نه در آسمان خدای قادر متعال، که یک سره رنج میکارد، تنها برای آن که سراسر زندگی‌ مان را به التماس برای رهایی از بدی بگذرانیم

نقش یک روح نیکوکار را بازی کردن، فقط کار آنهایی بود که در زندگی‌ از تصمیم گیری می‌‌ترسیدند. پذیرفتن نیک‌ سرشتی خود همیشه آسانتر از رویارویی با دیگران و جنگیدن برای حقوق خود است. شنیدن یک توهین و پاسخ ندادن همواره آسانتر است تا درگیر نبرد با شخصی‌ نیرمندتر از خود شدن، همواره میتوانیم بگویم سنگی‌ که دیگران سوی ما انداخته اند، به ما نخورده است، و تنها شب هنگام، وقتی‌ که تنهائیم و زن یا شوهرمان، یا هم اتاقی مان در خواب است، تنها شب است که می‌‌توانیم در سکوت به خاطر جبن مان بگرییم

در آغاز دنیا هم بیداد کوچک بود. اما هر کس از راه رسید، چیزی به آن اضافه کرد، و همیشه فکر میکردند مهم نیست و ببینید امروز به کجا رسیده ایم

هر گاه میخوای به چیزی برسی‌، چشم‌هات رو باز نگه دار، تمرکز کن، و مطمئن باش که دقیقا می‌‌دانی‌ چه می‌‌خوای. هیچ کس با چشم‌های بسته به هدف نمی‌‌رسد

دو نوع احمق وجود دارد: آنان که به خاطر یک تهدید، از انجام کاری دست می‌‌کشاند، و آنان که گمان میکنند می‌‌توانند به کاری دست بزنند، چون تهدیدگران است

یکی‌ از روسا از او پرسید و گفت:‌ای استاد نیک‌، چه کنم تا وارث حیات سرمدی گردم؟ و ‌عیسی وی را گفت: چرا مرا نیکو می‌گویی، هیچ کس نیکو نیست، جز یکی‌، و آن خداوند است. ( انجیل لقا، باب ۱۸، آیه ۱۸-۱۹)

بهترین شیوه برای ناتوان کردن حریف، این است که به او بباورانی طرفدارش هستی‌

معمولان حتی وحشی‌ترین جانوران هم به انسان حمله نمیکنند، مگر در شرایطی استثنایی‌ مثل حفاظت از بچه هاشان. اما اگر حمله کنند و خون انسان را بچشند، خطرناک میشوند، همیشه باز هم خون میخواهند، دیگر جانوران وحشی نیستند، قاتلند. (این گرگ در نهاد انسان هم خفته هست. مریم)، خارجی‌ فکر کرد که این سرگذشت خود من است

میخواهم معمایی برایت بگویم، از روز‌های زندگی‌ کدام روز هرگز نمی‌‌رسد؟ فردا، اما ظاهراً تو خیال می‌‌کنی‌ فردا می‌‌رسد، و مدام انجام کاری را که از تو خواستم، به تأخیر می‌‌اندازی

حتی خدا هم دوزخی دارد، عشقش به نوع بشر

پیروزی و شکست بخشی از زندگی‌ هر کسی‌ هست .... به جز ترسوها، چون اینان هرگز نه شکست میخورند و نه پیروز میشوند

حقیقت این است که از زمان غار نشینی، انسان سلاح را به کار می‌گرفت، اول برای کشتن جانوران، و بعد برای غلبه بر دیگران. جهان بدون کشاورزی، بدون دامداری، بدون مذهب، بدون موسیقی وجود داشته است، اما بدون سلاح، هرگز، و قلوه سنگ اولین سلاح بشر بوده است که مادر طعبیت، سخاوت مندانه به انسان تقدیم کرده است. اگر این سنگ وجود نداشت، جانوران گوشت خوار و قاتل او را می‌‌بلعیدند و صدها میلیون انسان به دنیا نمی‌‌آمدند

او هرگز سعی‌ نکرد کسی‌ را متقاعد کند، چون ذات انسانها را میشناخت، آنها شرافت را با ضعف اشتباه می‌گرفتند، و خیلی‌ زود در قدرت تردید میکردند. در واقع میل به پیروی از قانون نیست که باعث می‌‌شود همه طبق نظم اجتماعی رفتار کنند، بلکه ترس از مجازات است. هر کدام از ما چوبه دار را درون خودمان داریم

نیکی‌ هیچ پاداشی جز تحسین ندارد. تعریف و تمجید نه شکمهای گرسنه را سیر می‌‌کند و نه شهر‌های رو به نابودی را باز سازی می‌‌کند

سرنوشت دامی برای تو چیده و تو می‌‌دانی‌ که سزاورش نبوده ای. تو دنبال این نیستی‌ که دوباره نور را ببینی‌، تو دنبال این باوری که جز تاریکی‌ هیچ چیزی وجود ندارد

نیکی‌ وجود ندارد، پارسائی فقط یکی‌ از چهره‌های وحشت است. اگر انسان این را بفهمد، پی‌ می‌‌برد که این دنیا، چیزی فراتر از یک شوخی‌ خدا نیست

وحشت از تنها ماندن، وحشت از تاریکی که تخیل را پر از دیو‌ها می‌‌کرد، وحشت از انجام هر کاری که در کتاب راهنمای رفتار نیک‌ نبود، وحشت از داوری خدا، وحشت از حرف‌های دیگران، وحشت از عدالتی که هر خطایی را مجازات می‌‌کرد، وحشت از خطر کردن و شکست خوردن، وحشت از پیروزی و زندگی‌ را به تحمّل حسادت دیگران گذراندن، وحشت از عشق ورزیدن و واپس رانده شدن، وحشت از بیشتر خواستن، از پذیرفتن یک دعوت، از رفتن به مکانهای ناشناخته، از ناتوانی‌ در سخن گفتن به یک زبان بیگانه، از ناتوانی‌ در تاثیر گذاشتن بر دیگران، از پیری، از مردن، از توجه دیگران به نقص هاشان، از بی‌ توجهی‌ دیگران به شایستگی هاشان، از بی‌ توجهی‌ دیگران، چه به خاطر نقص‌ها و چه به خاطر شایستگی ها، وحشت، وحشت، وحشت، زندگی‌ حکومت وحشت بود، سایه گیوتین

تلاش برای کشف دلیل وجودی ات بی‌ فایده است. اگر توضیحی می‌‌خواهی‌، میتوانی‌ به خودت بگویی: "من روشی‌ هستم که خدا برای تنبیه خودش یافته است، تنبیه خودش به خاطر این که در یک لحظه غفلت، تصمیم گرفت جهان را خلق کند"

خدایا من سزاور آن چه بر سرم آمد نبودم، اگر تو با من چنین کردی، من هم میتوانم با دیگران چنین کنم، عدالت همین است

به خاطر جایی‌ که ترکش کردهیم، دل‌ تنگیم و اندوهگین هستیم، چون سزاوار آن نبوده‌ایم که هدیهٔ پدرانمان را به نسل بعد تحویل بدهیم

دینی که در آن، قربانی شدن فقط یک نفر، سراسر بشریت را نجات میداد

انسان نیازمند پست‌ترین پستیها در وجودش است، تا به عالیترین عالی‌ وجودش دست یابد

چیزی که روح مرا نابود کرده، این احساس ناتوانی‌ است. نه می‌‌توانم آن طور که می‌‌خواهم، خوب باشم، و نه آن قدر که لازم است بد

مشکل تو دقیقا عدل الهی نیست. بیشتر این واقعیت است که تو، خودت همیشه انتخاب می‌‌کنی‌ که قربانی شرایط باشی‌

مردمی که چیزی ندارند تا از دست بدهند، هرگز به زندگی‌ ابدی فکر نمیکنن و به دنیای دیگر

تنها ترسوها پشت سکوت پنهان میشوند

حاضر بود تا انتها پیش برود، و خودش را برای قربانی شدن، تسلیم کند، به شرط آن که مردم آن قدر عبث نبودند، آن قدر به سادگی‌ بازیچه نمیشدند

خودش را رها کرده بود تا بی‌ انگیزگی مطلق، تسخیرش کند

هیچ نظری موجود نیست: