۳۰.۹.۸۷

بهشت کمدی الهی -مقدمه

سرود اول:

مقدمه بهشت

دانته مرحلهٔ اصلی‌ و نهایی سفر آن جهانی‌ خویش را آغاز می‌کند. این بار دیگه مسیر وی دره یا کوهی نیست که با همهٔ ژرفا و بلندای خود در مقابل مسیر این مرحلهٔ سومین بسیار ناچیز و حقیر مینماید، زیرا که این مرتبه مسافر بلند پرواز دیار خاک نشینان، راه افلاک بیکران را پیش گرفته است که کره‌ زمین خود در برابر آنها ذره‌ای است که در حساب نمیاید. این بار وی روی بدان فلکی دارد که از آنجا میتوان گفت: خشت زیر سر، و بر تارک هفت اختر پای.

۲۴.۹.۸۷

برزخ - سرود ۲۱ تا سی‌ و سوم یا آخر کتاب برزخ

سرود بیست و یکم
طبقه پنجم : خسیسان و مسرفین


در آخر سرود پیش، واقعه نادیدهٔ شگفتی اتفاق افتاده است، یعنی‌ کوهستان برزخ، ناگهان به لرزه درآمده بود. در این سرود دانته درمیابد که عامل بروز این لرزش، روحی‌ است که دوران چند صد سالهٔ کفارهٔ خویش را به سر رسانده و اکنون پاک و مجرد رو به فلک آورده است. این روح که در بقیه برزخ نقش مهمی‌ را از نظر دانته و ویرژیل دارد. روح استاسیوس، شاعر لاتینی است که اندکی‌ بعد از زمان ویرژیل در روم می‌زیسته است و اثر ادبی‌ مهمی‌ به نام تبایس از او به یادگار مانده است که بر سبک و سیاق انیس ویرژیل سروده شده است و از جنگل‌های معروف تبّ در یونان کهن حکایت می‌کند.

روح استاسیوس که ظاهراً با آیین رومی مرده است، ولی‌ دانته در اینجا او را با کیش مسیحی‌ میرانده است، ۱۲ قرن در قسمت مقدم برزخ و در این حلقه، بسر برده تا بالاخره در این هنگام قدرت از جای برخاستن و بالا رفتن را در خود یافته است، ولی‌ خوشحالی او از دیدن و زیارت ویرژیل بیش از آن حد است که از موفقیت خود در بهشتی‌ شدن، ابراز میدارد، یک مفسر معروف فرانسوی کمدی الهی می‌نویسد: آن احساس که دانته در اینجا آفریده است از احساس اصلی‌ که مصنف تبایید است، بسیار جالب‌تر و اصیلتر است.





سرود بیست و دوم
طبقه پنجم : خسیسان و مسرفین
طبقه ششم: شکم پرستان


دانته، ویرژیل و استاسیوس از طبقه پنجم به طبقه ششم بالا میروند و پلّکانی که ایشان را به این طبقه میبرد، بسیار بلند است به طوری که دو سوم سرود صرف گفتگوی ایشان بر روی پلکان میشود. در بالای پلکان این سه به سمت راست میچرخند و در طول حلقهٔ ششم به راه می‌افتند.

این موقعه نزدیک نیم روزِ سه شنبهٔ دوازدهم آوریل ۱۳۰۰ است. در این سرود استاسیوس، دانته و ویرژیل را آگاه می‌کند که اسراف کارن نیز در طبقه پنجم برزخ، سرنوشت خسیسان را دارند و او خود از زمرهٔ ارواحی است که به جرم افراط در گشاده دستی‌ در آن حلقه جأ گرفته است و نه به جرم تنگ چشمی.

برزخیان طبقه ششم، ارواحی بسیار رنجور و زار و نزار هستند که جز پوستی‌ بر روی استخوان ندارند و این کیفری است که بر اثر گناه شکم پرستی‌ می‌بینند که حواس ایشان را در روی زمین، یکسره معطوف به امر شکم و تنپروری داشته بود.

در سر راه ایشان، دو درخت پر میوه‌ای است که هر بار در گردش آنها، اشتهایشان را تحریک می‌کند، و بیشتر رنجشان میدهد.

طبق معمول برزخ، صداهایی ناشناس، شواهد و امثلی در تجلیل از میانه روی و خویشتن داری می‌آورند.





سرود بیست و سوم
طبقه ششم: شکم پرستان

سه شاعر همچنان در طول طبقه ششم پیش میروند و برزخیان این طبقه را می‌بینند که به خواندن مضمون پنجاهم داود مشغولند. این دعا، واقعه نسبتا جنجال برانگیزی از دوران جوانی‌ دانته را یادآور میشود و از نظر تاریخچه زندگی‌ دانته این سرود یکی‌ از جالبترین سرودهای کمدی الهی به شمار میرود، زیرا تا حد بسیار زیادی از ماهیتی بیوگرافیک برخوردار است و دانته اشارات صریحی به دوران بی‌ بندو باری زمان جوانی‌ خویش و ماجراهای که با فورزه دوناتی داشته است، دارد. در این سرود سه شاعر با ارواحی بسیار تکیده و لاغر رویارو میشوند که یکی‌ از آنان دانته را میشناسد.

دانته در اینجا با روح شخصی‌ به نام فورزه دوناتی برخورد می‌کند که در روی زمین آشنای او بوده است و با وی به تفصیل در باره‌ فساد فلورانس و مخصوصا بی‌ عفتی و پرده دری زنان آن گفتگو می‌کند. 





سرود بیست و چهارم
طبقه ششم: شکم پرستان


در این سرود سه شاعر بقیه راه خویش را در حلقهٔ ششمِ برزخ طی‌ میکنند و به پای پلّکانی میرسند که باید آنان را به طبقه هفتم یعنی‌ آخرین طبقه قبل از بهشت زمینی‌ برد. این موقعه اندکی بعد از ظهر روز سه شنبه ۱۲ آوریل ۱۳۰۰ میباشد.

قسمتی‌ از سرود صرف معرفی‌ و توضیح سبک شعر تازه‌ای میشود که در مکتب شاعران فلورانسی شکوفا شده است که دانته بزرگترین نماینده و شخصیت آن در ادبیات ایتالیا است. در این مورد این سرود عملا به جای وصف برزخ به یک گفتگوی دوستانه و خودمانی ادبی‌ میان دو شاعر هم دوره تبدیل شده است.

پیش از رسیدن به آخر راه، این عده با درخت دیگری که دیدار آن مایه تحریک اشتهای شکم باره گان و افزایش رنج کفارهٔ آنان است، برخورد میکنند و مثل سایر حلقه ها، در آخر این حلقه نمونهای از مجازات گناهکارن ارائه میشود.

فورزه سرانجام با سرعت به مسیر خود ادامه میدهد، اما پیش از رفتن، پیشگوئی مرگ فجیع برادرش، کورسو دناتی را می‌کند. در کنار دومین درخت نیز، گروهی ارواح گرسنه و لاغر، به تماشای آن مشغولند.

سرانجام فرشتهٔ عدالت ظاهر میشود، او پس از زدودن ششمین پ از پیشانی دانته، دعای خیری بر زبان جاری میسازد، و آنان را به سو‌ی گذرگاه بخشش و عفو هدایت می‌کند.

نه گفتگوی ما راه رفتنمان را کند میکرد و نه راه رفتن ما، گفتگویمان را





سرود بیست و پنجم
طبقه هفتم: نفس پرستان، شهوت رانان



در آخرین طبقه یا حلقهٔ برزخ، دانته، ویرژیل و استاسیوس، دستهٔ شهوت رانان و نفس پرستان را می‌بینند که در درون شعله‌های سوزان آتش روح خود را از آلایش گناه، پالایش میدهند، یا پاک میکنند. این کیفر آتش همان کیفری است که در دوزخ نیز، نسیب اهل لواط بود، منتها در آنجا به صورت باران آتش بود، و در اینجا صورت خود آتش را دارد. نفس پرستان این حلقهٔ برزخ، شامل دو طبقه اند که عبارتند از شهوت رانان طبیعی و آنان که اهل لواط هستند که در باره‌ این دسته اخیر، در سرود بعد از آنان سخن خواهد رفت.

در تمام طول حلقه، آتش سوزان شعله ور است، و به این ترتیب، برزخیان این طبقه پیوسته در درون آتش بسر میبرند، این آتش طبعا مظهر تمایلات و امیال آتشینی است که اینان را در روی زمین به دنبال لذات جسمانی‌ کشانده بود.

قسمت اعظم سرود به بحث مفصل و غامضی از جانب استاسیوس اختصاص یافته است که در آن وی اساس وجود بشری و منبع عواطف مختلف او و منبع معاد،،جوهر و ماهیت وجود پس از مرگ را برای دانته شرح میدهد و بی‌ آنکه اختصاصأ نامی‌ از ابن رشد ببرد، در باره‌ فرضی‌ معروف فلسفی‌ او بحث می‌کند. این بحث که بخصوص در باره‌ تکامل جنینی و وجودی آدمی‌ از لحظهٔ انعقاد نطفه تا زمان مرگ او و در باره‌ تحول بعد از مرگ او صورت می‌گیرد، شباهت تام با این گفته معروف مولوی دارد که:

از جمادی مردم و نامی‌ شدم ..... وضع نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی‌ و آدم شدم ..... پس چه گویم، چون ز مردن کم شدم

نوبت دیگر بمیرم از بشر ..... پس برآرم از ملایک بال و پر

بار دیگر از ملک پران شوم .... آنچه اندر وهم ناید آن شوم
(توضیح این اشعار را من در پستی به نام "منو باد صبا ، دو سرگردان بی‌ حاصل"، داده‌ام،)


منو باد صبا ، دو سرگردان بی‌ حاصل لینک


در باره‌ اینکه چرا این بحث مهم در کمدی الهی از زبان استاسیوس به میان آمده است، و اینکه منظور اصلی‌ دانته در این مورد ، زیرا مسلم است که شاعر تعمّد و نظر خاصی‌ در این باره داشته کدام است، تا کنون بحث‌های فراوان شده که هیچ یک به نتیجه قطعی نرسیده است.

به طور کلی‌ در کمدی الهی، ویرژیل که یک شخصیت بزرگ غیر مسیحی‌ است، مظهر عقل است که حل مشکلات را از خود می‌طلبد، و بئاتریس که نمایندهٔ یک مسیحی‌ تمام عیار و مومن است، مظهر ایمان است که حقیقت را از راه دل‌ و احساس در اختیار آدمی‌ میگذارد و با عقل و منطق کاری ندارد. ولی‌ استاسیوس از این نظر که یک شخصیت برجستهٔ غیر مسیحی‌ است، که در آخر کار مسیحی‌ شده است، در حقیقت حد فاصل این دو و معجونی از آنهاست، یعنی‌ ترکیبی‌ است از عقل و عشق، و زبان او زبانی‌ است که در آن منطق انسانی‌ با حقیقتی که از راه مذهب و احساسات متجلی میشود، در آمیخته است. و شاید نظر اصلی‌ دانته از اینکه او را مامور انجام چنین بحثی‌ کرده است، این باشد که باید معمای زندگی‌ را هم با منطق و هم با احساس یعنی‌ با ترکیب عقل و عشق حل کرد. و هیچ یک از این دو را به تنهایی قدرت حل این مشکل نیست.



سرود بیست و ششم

طبقه هفتم: نفس پرستان


دانته، ویرژیل و استاسیوس، همچنان در کنارهٔ باریکی که از شعلهٔ‌های آتش مصون است، به راه خود میروند این موقع نزدیک غروب روز سه شنبه عید پاک است.

گروه شهوترانان به دو دسته تقسیم شده‌اند. یکی‌ از گروه ها، که در سرود قبلی‌ با آنان مواجهه شدیم در همان جهتی‌ مشغول راه رفتن هستند که شاعران ما نیز گام برمیدارند. گروه دوم از جهت مخالف میایند.

در این راه پیمایی ایشان به دسته دوم از نفس پرستان بر میخورند که از جانب رو به رو به سو‌ی ایشان میایند و هنگام برخورد با دسته یه اول از برزخیان این حلقه که در جهت حرکت دانته و همراهانش در حرکتند، با آنها به گرمی‌ بوسه‌‌ای به نشان، محبت و صفا، رد و بدل میکنند و بعد به راه خود میروند. ( ارواح مانند مورچگانی که چون به هم رسند، شاخک‌های خود را به تندی به هم میمالند و به سرعت بوسه‌‌ای از عشق و محبت و صلح و دوستی‌ بر یکدیگر میزنند. در واقع می‌‌توان این دو گروه را به گروه شهوترانان طبیعی و یا زناکاران و شهوت رانان غیر طبیعی و یا لواط کاران تقسیم نمود)

این دسته که مثل دسته اول در تمام مسیر خویش در شعلهٔ‌های آتش روانند، دسته اهل لواط هستند که گناه افراد آن، نوع خاصی‌ از گناه شهوترانی را شامل میشود و برخورد این دو دسته در اینجا نشانهٔ طبری ایشان از آلایش بوسه‌‌های ناپاکی است که در روی زمین رد و بدل کرده اند.



سرود بیست و هفتم:
طبقه هفتم: نفس پرستان

شاعران طبقه هفتم را تا پای پلکان بسیار بلندی که باید آنان را به بهشته زمینی‌ برد، در می‌‌نوردند و به فرشته‌ای میرسند که نگهبان این طبقه است. در وسط پلکان شب فرا می‌رسد و مسافران را بر جای نگاه میدارد. دانته به خواب میرود و باز نزدیک صبحگاهان رویایی به سراغ او میاید.

این آخرین باری است که دانته در طول این سفر به خواب فرو میرود و رویایی مکاشفه گونه می‌بیند. او خواب لئا و راشل را می‌بیند.
وقتی‌ دانته بیدار میشود، خورشید طلوع کرده است، بعد از بیداری دانته، این سه نفر از بقیه پلکان بالا میروند، و در نخستین ساعات روز پا به بهشت زمینی‌ میگذارند، این موقع بامداد روز چهار شنبه روز ۱۳ آوریل است.

فرشته یه نگهبان طبقه هفتم، دانته را وادار می‌کند که پیش از اینکه پا به پلکان نهاد که می‌باید او را به بهشت زمینی‌ رساند، به درون شعلهٔ‌های آتش رود و از آن جانب دیگر سر برآورد، ( البته ویرژیل و استاسیوس هم ناگزیر به همین کار هستند و دانته از این کار بشدت واهمه دارد، اما طبق معمول ویرژیل با بردن نام بئاتریس، او را تشویق به این کار می‌کند) چون این تنها موردی در سراسر سفر آن جهانی‌ دانته است که او خود همراه دوزخیان و برزخیان عذاب می‌بیند، باید به احتمال قوی این اشاره را یک نوع اعتراف به گناه از جانب دانته دانست، یعنی‌ مفهوم عبور از این آتش سوزانی که کوره شیشه گران در برابرش خنک مینماید، اقرار وی به گناه نفس پرستی‌ دانست، و این نکته است که بوکاچیو در کتاب معروف خود یعنی‌ زندگی‌ دانته فصل بیست و پنجم، آنرا تائید می‌کند.

ویرژیل که دیگر ماموریتش به پایان رسیده (زیرا دانته را تا بهشت زمینی‌ هدایت کرده است)، بی‌خبر از مرید و شاگرد عزیزش، از دانته جدا میشود، بی‌ آن که دانته هرگز فرصتی برای خداحافظی با این شاعر بزرگوار پیدا کند. او دانته را شایستهٔ تنها گذاشتن میدادند و او را صاحب سرنوشت خویش مینامد. در پیش روی آنان، دشتی پر گًل قرار دارد که بهشت زمینی‌ را محصور کرده است.





سرود بیست و هشتم:
بهشت زمینی‌، بانوی من

دانته، ویرژیل و استاسیوس وارد بهشت زمینی‌ شده‌اند. این همان بهشتی است که در آغاز آفرینش بشر، آدم و حوا در آن مسکن داشته‌اند و مقرر شده بود که جاودانه در آن بمانند، و از سرما و گرما و پیری و گرسنگی و اندوه و بیماری در امان باشند. اما حوا فریب مار را خورد و به اغوای او میوه‌ی شجره ممنوعه را چید و به همراه آدم از بهشت رانده شد و بدین ترتیب، پدر نوع بشر روضه ٔ رضوان به دو گندم بفروخت، (ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم).

تنها کسی‌ که در این سرود با شاعران سه گانه رو به رو میشود، بانوی زیبای است که ماتیلدا نام دارد، ولی‌ اسم او تا آخرین صفحه برزخ برده نمی‌شود، و فقط در آنجا است که یک بار این نام به میان میاید. این بانوی زیبا و آسمانی راهنمای دانته میشود، تا او را در بهشت زمینی‌ که بعد از آدم و حوا دیگر هیچ آدمی‌ و آدمیزاده‌ای پای در آن ننهاده است، رهبری کند.

دانته این بانوی زیبا را در آن سو‌ی جویباری می‌بیند که جوی باریکی است ولی‌ آبی بسیار ذلال دارد، این همان رود لته یا رودخانهٔ فراموشی است که کوره راه بین برزخ و دوزخ از جریان آن در داخل کرهٔ عرض پدید آمده بود و تا کسی‌ از آب آن ننوشیده و گناهان گذشته را از یاد نبرده باشد، امکان ورود به بهشت را نخواهد داشت.

دانته و همراهانش به جنگل مقدس پا میگذارند و سرانجام به نهر آبی میرسند که در کنارش بانویی سرگرم جمع آوری گلهای وحشی و نغمه سرایی است. این بانو به پرسش‌های دانته در بارهٔ بهشت زمینی‌ پاسخ میدهد. و خبر میدهد که عصر طلایی مورد نظر شاعران که همواره در رویای آن به سر برده‌اند، خاطره‌ای پایدار از همین مکان بوده است که در مغز انسان باقی‌ مانده است و آنجا مکانی به شمار میرود که روزگاری انسان، کاملا شاد و معصوم بوده است. 





سرود بیست و نهم:
بهشت زمینی‌، سلوک عارفانه

برای همراهی آن بانوی زیبا که با گامهایی آهسته از کنار رود لته می‌‌گذارد، دانته به همراهی ویرژیل و استاسیوس برای لحظه‌ای به سمت جنوب پیش میرود، ولیکن نهر به سمت راست می‌پیچد و او دوباره مسیر شرق را دنبال می‌کند. صحنه‌ای که در پیش رویش قرار می‌گیرد، او را به زودی واددار به توقف می‌کند تا اوضاع اطرافش را بهتر ببیند.

بانوی زیبا و دانته که هر کدام در ساحلی جداگانه از نهر حضور دارند به زودی نور درخشانی می‌‌بینند و سپس موسیقی‌ گوشنوازی می‌شنود. این نور و این صدای دلنشین از داخل جنگل به سمت آنان پیش میاید. به زودی نمایش مذهبی‌ بسیار شادمانه و زیبائی از مراسم و آیین دینی مسیحیان در برابر دانته و آن بانوی زیبا آغاز میشود. تمام این نمایش در سمتی‌ که بانوی زیبا حضور دارد رخ میدهد و دانته از آن سو‌ی نهر، به تماشا میپردازد.

از این سرود به بعد، دانته ناظر واقعهٔ شگفت انگیز و پر هیجانی‌ میشود که در پیش روی او در بهشت زمینی‌ صورت می‌گیرد. این ماجرا عبارت از حرکت گردونه‌ای است که عده‌ زیادی از مردان و زنان در پیشاپیش آن و عده‌ دیگر در دو جانبش روانند و حیوانی‌ افسانه‌ای آنرا به پیش میراند. تمام این جریان که چهار سرود را به طور کامل شامل میشود ( سرود بیست و نهم تا سرود سی‌ و سوم)، صورتی‌ سمبلیک دارد و هر جز از اجزای این گردنه و همچنین مشأین همراه آن، مظهر نکته و امر خاصی‌ است. همهٔ این مجموعه به طور کلی‌ مظهر کلیسا است که نمایندگی آیین مسیح را دارد و در اینجا به پیشواز گناهکاری که رو به توبه آورده است میاید تا اعترافات او را بشنود و در دنبال آن وی را به جمع برگزیدگان بپذیرد.

دانته به دیدار این گردونهٔ عجیب، با حیرت به ویرژیل مینگرد تا از او حل معما بخواهد ولی‌ ویرژیل را می‌بیند که چون خود او به حیرت آمده است، زیرا که این مشکلی‌ نیست که با عقل و منطق قابل حل باشد. در سرود‌های بعد راجب این گردونه توضیح داده خواهد شد.





سرود سی‌ امّ
بهشت زمینی‌، بئاتریس

در تمام طول این سرود، هیچ حرکتی‌ از سو‌ی دانته سر نخواهد زد. او در ساحل چپ رود لته ایستاده و در برابر آن ارابهٔ مرموز، غرق در تماشای گروه راه پیمایانی است که سرگرم راه رفنتن هستند. در این سرود، ویرژیل با ظرافت و لطافت و بزرگ منشی خاصی‌ از مرید عزیزش جدا میشود به گونه‌ای که دانته، به هیچ وجه متوجه این امر نمیگردد. تنها هنگامی که دیگر ویرژیل در کنارش نیست ، به حقیقت پی‌ میبرد.

بئاتریس در میان گلهایی که فرشتگان بر او نثار میکنند، درون ارابه‌ای ظاهر میشود، دانته که تحت تاثیر تنها عشقش قرار گرفته به سو‌ی ویرژیل میچرخد تا راهنمایی شود و تا اندازه‌ای تسکین خاطر یابد، اما ویرژیل دیگر در کنارش نیست.

این سرود سی‌ امّ یک منزل مهم سفر آن جهانی‌ دانته است، زیرا در این سرود است که ویرژیل راهنمای فرزانه دانته که دست او را گرفته و از جنگل تاریک به دیار ظلمات برده، و از یکا یک طبقات دوزخ و در دنبال آن از هفت طبقهٔ برزخ گذرانده به بهشت زمینی‌ رسانده بود، ناپدید میشود و بئاتریس راهنامی بهشت دانته به جای او میاید، زیرا که عقل و ادراک بشری که ویرژیل مظهر آن است از آن حد که بهشت زمین یعنی‌ سعادت این جهانی‌ را برای کسان تامین کند، بیشتر نمیتواند رفت و از آن پس این وظیفه با حقیقتی است که باید با قلب آدمی‌ متجلی شود و نه از راه فکر و منطق او، به عبارت دیگر از اینجا به بعد کار کارِ عشق است و نه عقل.

ویرژیل که در سرود بیست و هشتم در لفافه با دانته خداحافظی کرده بود، بی‌ سر و صدا و بی‌ آنکه وی به غیبت او پی‌ ببرد، ناپدید میشود و دانته فقط وقتی‌ متوجه رفتن ویرژیل میشود که کار از کار گذشته است ولی‌ گریه بیختیار او از غم دوری ویرژیل با ملامت شدیدی از جانب بئاتریس رو به رو میشود.

ملامت های تند و صریح بئاتریس که در سرود بعد نیز ادامه می‌یابد، همراه با سرود اول دوزخ، روشن می‌کند که کمدی الهی چرا و به چه منظور پدید آمده است. و از این زاویه است که باید معنا و مفهم واقعی‌ این حماسهٔ عظیم را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.

بئاتریس توضیح میدهد که دانته چنان در لجنزار فساد و آلودگی‌ غرق شده بود که هیچ راهی‌ به جز چنین سفر به دنیای دیگر نمانده بود تا او را دوباره به راه راست بخواند. اشاره اصلی‌ شاعر به این حقیقت است که دیگر برای گناهکار راهی‌ به جز آنکه با نیروی عقل و عشق و با طلب فیض از جانب خداوند سفری به درون روح خویش کند، و در آن مراحل گناه، توبه، پشیمانی و رستگاری را یکایک مورد نظر قرار دهد و از آنها بگذرد، باقی‌ نبود.








سرود سی‌ و یکم:
بهشت زمینی‌، اعترافات دانته

ملامت‌های بئاتریس چنان سخت و تند است که دانته از فرط شرم و ناامیدی، مدهوش میشود و وقتی‌ به خود میاید، خوییشتن را در میان رود فراموشی می‌یابد و بانوی زیبای را که قبلا در بهشت زمینی‌ با او رو به رو شده بود می‌بیند که وی را به درون جویبار برده است و این بانو دانته را وادار می‌کند که کفی از آب این جوی را بنوشد. در سمت دیگر جویبار وی خود را در میان فرشتگانی که مظهر‌های حسنات اصلی‌ هستند می‌یابد و این فرشتگان او را به جانب گردونه و بئاتریس میبرند که دیده به گریفونه، حیوان افسانه‌ای دوخته است که گردونه را حرکت میدهد.

مفهوم واقعی‌ این حیوان، گردونه، فرشتگان و پیرمردان و آنچه در دو سرود بعدی خواهد آمد به ترتیب توضیح داده خواهد شد.

در بارهٔ خطای دانته و گمراهی مهمی‌ که در اینجا بئاتریس با لحنی چنین تند از آن سخن میگوید و در حقیقت دانته با همین تندی خوییشتن را از این گمراهی به باد ملامت گرفته است نیز توضیح داده خواهد شد.

دانته به گناهش اعتراف می‌کند و پس از نوشیدن از آب رود، متوجه شیر دال( گریفونه) میشود که گاه به عقابی کامل و گاه به شیری کامل تغییر ماهیت میدهد. بناب درخواست آن گروه پرهیزگار، بئاتریس نگاهش به دانته می‌افکند و به او لبخند میزند.

گناه دانته دقیقا چه بوده است، چه خطایی مرتکب شده بود که او را در چنین سطح تنزل یافته‌ای انداخته بود؟ به گونه‌ای که مستحق زیستن در دوزخ میشد؟ این گناه چه بود که بئاتریس را وادار میساخت تا بدین حد، با خشونت و شدت به توبیخ او بپردازد و کاری کند که دانته نه به عنوان سالک، بلکه به عنوان شاعر و سرایندهٔ کمدی الهی این ملامت‌ها را در دو سروده بعدی نیز به تفصیل بیان کند؟ در واقع سرود بعدی نیز تا اندازه‌ای همین مبحث را پیش می‌کشد. اما این بار لحن صدای بئاتریس، آرمتر و ملایمتر از قبل است.

در طی‌ قرون گذشته، مفسران آثار دانته، تفسیرات و تاویلات و نیز توضیحات بسیاری به خوانندگان کمدی الهی ارائه کرده‌اند. تنها میتوان به دو پرسش اکتفا نمود، آیا گناه دانته تخلف و عصیان از موازین و مقرارت عملی‌ و اخلاقی‌ بوده و یا آن که در اصل اعتقاد و اندیشه او در باره ی مذهب، شبه‌ای وجود داشته است؟ به نظر می‌رسد که بتوان بی‌ آن که مبالغه و یا به دور از حقیقت حرف زد به این نتیجه رسید که این گناه، آمیزه‌ای از هر دو بوده است. شک نیست که دانته چون مردان دورانش ( مردان قرن سیزدهم میلادی، آن هم در شهری چون فلورانس که مهد تمدن و شکوفایی هنر و ادب و فرهنگ به شمار میرفته است) از لذایذ جسمانی‌، عشق‌های غیر مجاز، و داشتن رابطه با دوستانی شرور و عیاش، بهره‌مند می‌شده است و از سو‌ی دیگر، شاید بیش از اندازه، در طلب شهرت و افتخار بوده است. شهرتی که شاید در دنیای سیاست می‌توانست آن را به سهولت به دست آورد و در باطن، احساس رضایت کند. از سو‌ی دیگر، شاید چون سایر مردان دوره ش، هواخواهی از یک حزب بخصوص را به عنوان کاری شایسته میپنداشته است. بدیهی‌ است که جانبداری کردن از چنان احزابی، نوعی حالت خشم، نفرت ، بی‌ عدالتی و شرارت نیز به همراه می‌اورد. به گونه‌ای که تمام احساسات و عواطف بسیار حقیر بشری، دانته را در گرد بادی از احساسات ناپاک و به دور از انسانیت سوق میداد و او را به چیزهای دنیوی و ناپایدار، علاقمند و وابسته میساخت. در واقع، دانته که نخست با قلبی سرشار از آرمانهای زیبای بشری که بر اساس شرافت و نجابت روح و ادب و احترام به هم نوع پایه ریزی شده بود، در این راه گام نهاده بود. شاید در آغاز صرفاً در طلب همان رستگاری بسیار شرافتمندانه‌ای بود که بئاتریس بعد‌ها برایش به ارمغان آورد.

از سو‌ی دیگر هر گونه انحطاط اخلاقی‌، معمولا با نوعی بحران مذهبی‌ همراه است. برخی‌ از دانته شناسان، بر این عقیده اند که دانته، در برهه‌ای از زمان، کافر و یا بهتر است گفته شود، لامذهب شده و دیگر آن طور که باید و شاید به بسیاری از حقایق هستی‌، باور نداشت. برخی‌ معتقدن که بزرگترین گناه دانته همین رویگردانی از دین و آیین مسیحیت بوده است. البته این فرضیه هرگز در طول تاریخ به اثبات نرسید. و تمام این گفته‌ها صرفاً حد حدس و گمان دارد.

در نتیجه کافی‌ است بگوییم که تفکرات فلسفی‌ دانته، موجب دوری او از مطالعه و بررسی‌ عمیق چیزهای بی‌ زوال و ابدی شده بود. و شاید دلبستگی بی‌ حد او به علم بشری، عشق به خدا را در وجودش از میان برده و تا اندازه‌ای نسبت به نظام عالم هستی‌ بی‌ اعتقاد شده بود، بویژه پس از مرگ بئاتریس که تنها عشق واقعی‌ دانته در سراسر عمر ش به شمار میرفت. شاید مرگ بئاتریس، چین تاثیر منفی‌ و مخربی در روح دانته برجا نهاده و موجب رویگردانی این شاعر از الطاف و رحمت الهی شده بود. بدینسان با جدایی جسمانیش از بئاتریس فانی، خود را از بئاتریس نمادین که همانا رستگاری و سعادت جاودانه است، جدا ساخته بود. 




سرود سی‌ و دوم:
بهشت زمینی‌، دگردیسی‌های ارابه

در این سرود سمبولیسم کمدی الهی در حد اعلا خود جلوه‌گر است. گریفونه که مظهر عیسی است ، گردونه را که مظهر مسیحیت و کلیسا است، به دیرختی که چون حوا میوه‌ی آن را چید، خشک شد و مظهر معرفت نیک‌ و بد است می‌بندد، و درخت بر عصر تماس با این گردنه، شاخ و برگ تازه بر می‌آورد. به غیر از آنها، هفت پری جنگلی‌ هنوز در کنارشان حضور دارند.

در این وقت دانته از شیرینی‌ و زیبائی آن ترانهٔ بهشتی‌ دوباره به خواب میرود و چون بیدار میشود بئاتریس را که مظهر تجلی‌ حقیقت الهی از راه مذهب و ایمان است، می‌بیند که بر روی زمین نشسته است و او را متوجه تغییراتی می‌کند که در گردونه پدید میاید و این تغییر شکل به صورتی‌ عجیب در برابر نظر دانته صورت می‌گیرد.

در این سرود دو واقعه خارق‌العاده رخ میدهد. تجدید حیات آن درخت و دگرگونی‌هایی‌ که در ارابه پدید میاید.

در بارهٔ مفهوم سمبلیک روییدن شاخ و برگ بر درخت، نظریات و تعبیرات بقدری مختلف است که شاید هرگز منظور اصلی‌ دانته از این اشاره روشن نشود، فقط میتوان احتمال داد که چون دانته خود این درخت را از نظر معنوی، نماینده عدالت الهی میشمارد، این شاخ و برگ نو، به این موضوع ارتباط داشته باشد. ولی‌ مفهوم تغییرات گردونه را به آسانی می‌توان دریافت، این گردونه مظهر کلیسا و تغییراتی که در شکل آن روی میدهد، نماینده تحولات ۱۳۰۰ سالهٔ تاریخ کلیسا تا زمان دانته است، در عصر این تغییرات، کلیسا در نظر دانته، به خاطر مال و منالی که تحصیل کرده، به صورت غولی درآمده است، و در این حال، برای خاندان پادشاهی فرانسه، مقام طعمه‌ای را یافته است.

کلیسای فاسد زمان دانته در این سرود به فاحشه‌ای نیمه عریان تشبیه شده که با نگاه‌های وقیحانه خود مشتری می‌طلبد و فیلیپ لوبد پادشاه فرانسه که پاپ را خریده و کلیسا را ملعبهٔ خود کرده بود در اینجا به صورت فاسق یا جاکش این فاحشه درآمده است.

در این سرود، استاسیوس هنوز هم همراه دانته است. گروه عارفان راه پیمایی که شاهد حضورشان در سرود بیست و نهم بودیم، و ارابه‌ای را حمل میکردند که بئاتریس در آن حضور داشت، بهشت زمینی‌ را ترک میکنند، این کار پس از آن که شیر دال، ارابه را به درخت تشخیص خیر و بدی می‌بندد صورت می‌گیرد. درخت مزبور بلافاصله بعد از این کار پر از شاخ و برگ میشود، حال آن که تا آن زمان خالی‌ از هر شاخ و برگی بود.





سرود سی‌ و سوم: پایان سفر برزخ
بهشت زمینی‌، سخن در پیرامن عددی مرموز

پس از تغییرات پیاپی وضع گردونهٔ مقدس، و در دنبال سرود‌های که در وصف صفات برجسته و نیکوی الهی و اعمال صالحه خوانده میشود، بئاتریس، ماتیلدا، دانته و استاسیوس، در طول رود لته پیش میروند تا به سرچشمهٔ آن میرسند که سرچشمهٔ هر دو رودِ بهشت زمینی‌ است. این رود دومین، اونویه نام دارد و همچنان که آب لته دارای این خاصیت است که یاد گناهان گذشته را از خاطر بیرون میبرد، آب اونویه این خاصیت را دارد که یاد ثواب کاریها را در دل نوشنده گان خود زنده می‌کند.

بئاتریس، دانته را با مفهوم درخت معرفت نیک‌ و بد آشنا می‌کند و خبر از ظهور نزدیک یک آزادی بخش و منجی میدهد که باید حقیقت را از نو پیروز کند. و به وی دستور میدهد که آنچه را که دیده است برای دیگر مردمان جهان شرح دهد و در واقع، دانته از طرف بئاتریس یا حقیقت الهی، ماموریت نوشتن کمدی الهی را پیدا می‌کند، تا داستان رستگاری او، وسیله‌ای برای رستگاری ابنأً بشر شود، زیرا خود دانته در اینجا یک آدم تنها نیست، بلکه سمبل و مظهر بشریت است.

در این آخرین سرود برزخ، مثل اولین سرود دوزخ، دانته با ایما و اشاره سخن از مردی به میان می‌آورد که باید با ظهور خود، عدالت را در جهان حکمفرما کند این مرد در دوزخ تازی‌ شکاری و در اینجا ۵۰۰ و ۱۰ و ۵ نامیده میشود و طبعا چنین معمای تمام مفسران و دانته شناسان را در طول چند صد سال به کار واداشته است یا سر کار گذاشته است تا مفهوم این اشارات را روشن کنند.

آخرین سرود برزخ، مانند آخرین سرود دوزخ با کلمهٔ ستارگان پایان می‌یابد و این کلمه یک بار دیگر نیز در آخر بهشت تکرار میشود. در آخر دوزخ، وجود این ستارگان مفهوم بازگشت دانته یعنی‌ بشر گناهکار را به دنیای روشنای و در اینجا مفهوم ارتقای روحی‌ او را به جانب کانون نور و فروغ دارد.

سرود وقتی‌ به پایان می‌رسد که دانته به نمایندگی بشریت پس از تصویه روح خویش از آلودگی گناه و شستن آن با آب پشیمانی و توبه، پاک و مجرد، آمادهٔ صعود به عالم فروغ جاودان یعنی‌ عالم رستگاری و آرامش روحی‌ شده است.

۲۲.۷.۸۷

برزخ- سرود ۱۶ تا ۲۱


سرود شانزدهم
طبقه سوم: ارباب غضب

دانته و ویرژیل در این حلقه سومین برزخ که خاصه کیفر اهل خشم و غضب است در درون دود سیاه و غلیظی حرکت میکنند که در آن چشم، چشم را نمی‌بیند و دانته را در برزخ به یاد دوزخ و ظلمت آن میاندازد. در درون این دود تیره و غلیظ ارواح اهل خشم و غضب بسر میبرند و این تیره‌گی از نظر سمبلیک مظهر تاریکی عقل و ادراک این کسان در دوران زندگانی‌ است. تقریبا تمام این سرود به بحث فلسفی‌ جالبی‌ در باره‌ جبر و اختیار اختصاص یافته که بحث‌های متمادی حکما و فلاسفهٔ ما را در این باره به خاطر می‌آورد.

این سرود و سرود بعد از آن درست در مرکز کمدی الهی قرار دارد، به این ترتیب که یکی‌ پنجاهمین و دیگری پنجاه و یکمین سرود از سرودهای صد گانهٔ این کتاب است. بین جهت تقریبا یقین است که دانته تعمداً این دو سرود را به بحث در باره‌ موضوع فلسفی‌ مهمی‌ که اساس کمدی الهی بشمار میرود اختصاص داده است.

کیفر و مجازات ارواح خشمگین، در اینجا دود است، چرا که تاثیر خشم این است که قوهٔ قضاوت را کور می‌کند و احساسات طبیعی را از میان برمی‌دارد به طوری که انسان دیگر نمیداند مشغول انجام دادن چه کاری است. بنابراین کیفر ارواح خشمگین، در این خلاصه‌ای میشود که همان گناه را دوباره تحمل کنند. دانته خشم را معمولا با تصاویری از دود و خفگی نشان میدهد. به ارواح دوزخی که در دایرهٔ پنجم دوزخ حضور دارند بیندیشید ( سرود هفتم دوزخ)، قلب آنان، با دودی تیره و کدر گرفته شده است و مجازاتشان این است که در بستر گًل آلود مرداب استیکس دراز بکشند و پیوسته احساس خفقان کنند.

دانته در این سرود فقط یک تصویر از ارواح خشمگین به خواننده نشان میدهد. شاید به این دلیل که در بخش دوزخ، قسمت زیادی را به این گروه اختصاص داده است و از انواع گوناگون خشمگین و خشن و تندخوو سخن گفته است. در این سرود دانته، مردی چون مارکو را معرفی‌ می‌‌کند، که موجودی سخاوتمند و گرم و آتشین مزاج است و دارای خلق وخوییی تند است و پس از آن که به سرعت خشمگین می‌شده است، دوباره آرامش خود را باز می‌‌یافته است. کسی‌ اطلأعات زیادی در باره‌ مارکو لمباردو ندارد، اما بنا به اظهارات نخستین مفسرانی که پس از دوران دانته بودند، او ظاهرا یک دربای فقیر و خوشرو و زرنگی بوده است.

ارواح این سومین حلقه، به دلیل گناهی که در زمین مرتکب شده‌اند، اکنون ناچارند که از وضعیتی عجیب در رنج باشند. دانته در این حلقه ، جرات نمیکند از کنار راهنامی فرزانه و خوبش جدا شود، و صرفاً با کمک گرفتن از منطق (ویرژیل) است که قادر میشود از آن مه‌ غلیظ دوباره بیرون بیاید و راه خروجی را بیابد و به نور و روشنایی قدم بگذارد.
چون کوری که در پس راهنما میرود تا راه گم نکند و با هیچ مانع بر نخورد، که موجب جراحت یا کشتنش گردد، من نیز آن گونه گام برمیداشتم، و در هوایی تند و کثیف پیش میرفتم و به فرمان راهنمایم که میگفت: زینهار از من جدا نگردی! گوش میدادم.

بره خدا، یکی‌ از القاب حضرت ‌عیسی یعنی‌ حیوانی‌ که مضهر آرامش است

ای موجود خدا که اینک، خود را از گناه پالایش میدهی‌، تا زیبا نزد آفریدگارت بازگردی.

دنیا کور است و تو هم از همانجا میای، یعنی‌ تو هم مثل دنیا کورکورانه زندگی‌ می‌کنید

یعنی‌ اگر قرار بود که فقط جبر باشد و اختیاری در میان نباشد در آن صورت خلاف عدالت بود که نیکو کارن در زندگانی‌ دیگر نکویی ببینند و بد کاران در آن جهان به دوزخ روند (بحث معروف جبر و اختیار در بین فلاسفه ایران)
اکنون قوانین وجود دارند ولی‌ کیست که به آن عمل کند؟ هیچ کس، زیرا شبانی که پیشا پیش گلّه میرود، نشخوار تواند کرد، اما شکافته سم نیست، این تعبیر از تورات است که در آنجا میگوید:از بهأیم اینها را بخورید: آنها که هم نشخوار کنندگان هستند و هم شکافته سم میباشند. مثلا خوک شکافته سم میباشد ولی‌ چون نشخوار کنند نیست نباید خورد، یا شتر و خرگوش که هر دو نشخوار کننده هستند ولی‌ چون شکافته سم نیستند، نباید خورد (تورات، سفر لاویان ، باب ۱۱). مراد از شبانی که پیشا پیش گلّه میرود، در اینجا پاپ است که شبانی پیروان عیسی را دارد و مفهوم کلی‌ این بند این است که: پاپ که باید رهبر مردمان به سوی صلاح باشد، علم دارد، یعنی‌ نشخوار میتواند کرد، اما بی‌ غرضی و عدالت خواهی ندارد، یعنی‌ شکافته سم نیست. نشخوار کردن اشاره به از بر داشتن و بر زبان آوردن آیات و ابواب کتاب مقدس، شکافته سم بودن، اشاره به قدرت تشخیص، شکافتگی میان خوبی‌ و بدی.

شرح حال امروز ایران در این سرود بخوبی مشخص و آشکار است: لاجرم مردمان که پیشوای خویش را صرفاً در بند آن مال و منال‌های دروغین می‌بینند که خود نیز آزمندانه در پی‌ انهایند، در همین چراگاه رخت می‌‌افکنند و به سراغ جای دورتر از آن نمی‌روند ( مثل حاکمان حریص و مال پرست میشوند و جور دیگری رفتار نمیکنند)، پس میتوانی‌ دید که سو‌ٔ اداره (حکومتی ناشایست) علت اصلی‌ فساد دنیاست، نه آنکه فطرت شما فاسد باشد، (دلیل شرارت و بدطینتی دنیاست نه آن که طبیعت شما چنین فاسد و بد گشته باشد.) روم که جهانی را نکو کرد ( یعنی‌ مرکز امپراطوری بزرگی‌ شد که قوانین آن راه را برای استقرار آیین مسیحی‌ باز میکرد،  ایران که مهد تمدن دنیا بود)، به داشتنِ دو خورشید، خو داشت ( عادت داشت) که این و آن راه (راه دنیوی و اخروی)را روشن میکردند، یکی‌ خورشید زمین بود و دیگری خورشید خداوند ( دو خورشید اشاره به امپراطور خورشید زمین و پاپ خورشید خدا). اکنون یکی‌ از آن دو، آن دیگری را خامش کرده ( پاپ جای امپراطور نشسته، آخوند بیسواد جنایت کار بی‌ وجدان، به جای شاه نشسته) و شمشیر به صلیب پیوسته است، ( به نام خدا آدم میکشند)، و به ناچار ترکیب این دو، جز تباهی در پی‌ نمیتواند داشت. پاپ صلیب و شمشیر را یکجا در اختیار دارد و اساس فساد روحانیت، هم همین است یعنی‌ در دست داشتن قدرت زمینی‌. زیرا که اگر این دو به هم بپیوندند، یکی‌ را از دیگری واهمه نخواهد داشت، اگر سخنم را باور نداری به خوشه‌های گندم بنگر، که هر گیاهی‌ را از بذرش میتوان شناخت ( یعنی‌ وقتی‌ ریشه فاسد شود، تمام محصول فاسد خواهد شد (انجیل متی باب هفتم))
قبلا (قبل از انقلاب و حکومت ملایان خبیث) جوانمردی و نزاکت حکمفرما بود، اما اکنون هر آنکس که پیش از این از روی شرم از سخن گفتن با مردمان نکو و نزدیک با آنان دوری می‌جست، بی‌ بیم و هراسی از آنجا می‌‌تواند گذشت، یعنی‌ پیش از این بدان از روی شرمنده گی‌‌، نزد مردمان نیکو نمی‌‌آمدند و خود را از انظار پنهان میداشتند، اما امروزه اخلاق عمومی چنان فاسد شده که هیچ کس از بدکاری خود شرم و نگرانی‌ ندارد.






سرود هفدهم

طبقه سوم: اربابان خشم
طبقه چهارم: تن‌ آسایی و تن‌ پروران

ویرژیل و دانته از میان دود غلیظی که اربابان غضب را در میان دارد بیرون میایند و رو به مغرب همچنان در حلقهٔ‌ سوم به راه خود ادامه میدهند تا به پلّکانی میرسند که باید ایشان را به طبقه چهارم ببرد، ولی‌ در بالای این پلکان شب فرا می‌رسد و ایندو ناگزیر به توقف میشوند و این توقف وسیلهٔ آن میشود که ویرژیل همچنان که در دوزخ کرده بود، طبقه بندی برزخ و انواع گناهانی را که در آن کیفر می‌بینند، طبق منطق عشق، که شامل عشق خوب و عشق بد میشود و انواع گناه کارن در برزخ، به حسب این تقسیم بندی مورد مجازات قرار دارند، برای دانته شرح میدهد.

نه فقط این سرود که دانته آنرا اساس برزخ قرار داده و سرود وسطای کمدی الهی است، بلکه این طبقه برزخ که دانته و ویرژیل در این هنگام در آن قرار دارند طبقه وسطای دنیای ماورای طبیعه دانته است، زیرا که در این موقعه این دو، در طبقه چهارم برزخ هستند که سه طبقه اول برزخ و سراسر دوزخ در زیر آن و سه طبقه آخر برزخ و سراسر بهشت در بالای آن است، بدین جهت دانته خود در این سرود تذکر میدهد که ما اکنون در وسط اثر او هستیم.
دانته پس از خروج از میان دود غلیظ که ارواح خشمگین را در برگرفته است، در مکاشفه ای الهام گونه، گناه خشم و غصب را به وضوح مشاهده میکند و سرانجام فرشته ی آن طبقه ، به استقبال شاعران میآید و سومین P را از پیشانی دانته می زداید

"مردی مصلوب بر من ظاهر شد که در مرگ نیز نگاهش تحقیر آمیز و وحشی مینمود و در پیرامن وی خشایار شاه کبیر و همسرش استر و مردخای عادل که گفتار و کردار ملامت ناپذیر داشت هویدا بودند"، .... این دو بند از این سرود اشاره است به استر دختر یهودی که بنا بر گفته تورات زن سوگلی خشایار شاه شد. و در نتیجه هامان وزیر خشایار شاه که با یهودی‌ها دشمن بود و توانسته بود از شاه فرمان قتل عام آنان را بگیرد، بر اثر نفوذ استر و مردخای، مغضوب شاه قرار گرفت و به دار آویخته شد ( به صلیب کشیده شد، ظاهرا این به صلیب کشیدن یکی‌ از مجازات‌های یهودیان بوده است)، این ماجرا به تفصیل در کتاب استر تورات که سراسر آن به شرح این واقعه میپردازد، شرح داده شده است. ولی‌ چون هیچ اشارهٔ دیگری در هیچ یک از تواریخ ایرانی، یونانی و رومی بدین واقعه نشده، معلوم نیست این داستان تا چه حد حقیقت داشته باشد.

نام پادشاه ایران در تورات اخشوروش آماده است که درست معلوم نیست آنرا با کدام یک از پادشاهان هخامنشی تطبیق میتوان داد ولی‌ از قرائن بیشتر احتمال میرود که منظور، خشایار شاه باشد.

قسمتی‌ از متن تورات در این باره چنین است، تورات کتاب استر، باب هفتم: در ایام اخشوروش چنین واقع شد: این همان اخشوروش است که از هند تا حبش بر ۱۲۷ ایالت سلطنت میکرد. پس پادشاه و هامان، نزد ملکه (استر)به ضیافت حاضر شدند و پادشاه در روز دوم، در مجلس شراب به استر گفت: مقصود تو چیست که به تو داده خواهد شد و درخواست تو کدام، اگر چه نصف مملکت باشد، بجا آورده خواهد شد. استر ملکه جواب داد و گفت:‌ای پادشاه اگر در نظر تو التفات یافته باشم و اگر پادشاه را پسند آید، جانِ من به مسئولِ من و جان قوم من به درخواستِ من، به من بخشیده شود، زیرا که من و قومم فروخته شده‌ایم تا که کشته، نابود و هلاک شویم و اگر به غلامی و کنیزی فروخته میشودیم، سکوت مینمودم، با آنکه مصیبت ما نسبت به ضرر پادشاه هیچ است.

آنگاه اخشوروش پادشاه، استر ملکه را خطاب کرده و گفت: آن کیست و کجاست که جسارت نموده است تا چنین عمل نماید؟ استر گفت: عدو و دشمن همین هامان شریر است. آنگاه هامان در حضور پادشاه و ملکه به لرزه درامد و پادشاه غضبناک شده از مجلس شراب برخاسته و به باغ قصر رفت.

پس هامان دید که بلا از جانب پادشاه برایش مهیا است. بر پا شد تا نزد استر ملکه برای جان خود تضرع نماید و چون پادشاه از باغ قصر به جای خود در مجلس شراب برگشت، هامان بر بستری که استر بر روی آن بود، افتاده بود. پس پادشاه گفت: آیا ملکه را در حضور من در خانه بی‌ عصمت می‌کند؟ سخن هنوز بر روی لبان پادشاه بود که روی هامان را پوشانیدند و هامان را بر روی داری که برای مردخای آماده کرده بود، مصلوب ساختند و غضب پادشاه فرو نشست.
اما همچنان که خورشید دیده گان ما را خیره می‌کند، و به خاطره همین درخشندگی، چهرهٔ خویش را از ما نهان میدارد، در اینجا نیز توانایی مرا، تاب پایداری نماند.

وی با ما چنان رفتار می‌کند که آدمی‌ با خویشتن(اصل فکر از انجیل میباشد، انجیل متی باب هفتم، آنچه خواهید مردم به شما کنند، شما نیز به ایشان کنید و همسایه خود را همچو نفس خود محبت نما)

و او به من گفت: در اینجا عشق به نیکی‌ از بیماری قصور در انجام وظیفه درمان می‌یابد، یعنی‌ آنان کز عهده پیمان عشق به خوبی‌ برنیامند، اینجا علاجش آشکار شود، یعنی‌ اینجا کسانی‌ به خاطر تطهیر خود کیفر می‌بینند که در زندگی‌ نیت خوب داشته‌اند ولی‌ در راه نیکویی سهلانگاری کرده‌اند و وظیفه‌ای را که عشق به نیکویی به عهده آنان گذاشته بود به خوبی‌ انجام نداده اند.

خالق و مخلوق هرگز بی‌ عشق نبوده اند و این عشق یا غریزی است و یا اکتسابی و تو خود از این نکته نیک‌ آگاهی‌. ( از اینجا بحث معروف ویرژیل در باره‌ عشق و طبقه بندی خاص آن که ساکنان هفت طبقه برزخ که از روی آن طبقه بندی شده اند شروع میشود. و این تقسیم بندی طبق منطق ارسطو صورت گرفته و دانته که کتاب فلسفه ارسطو را خوانده است قاعدتاً از این نکته نیک‌ آگاه است و بر این منطق وقوف دارد. عشق غریزی یعنی‌ عشق فطری و جاذبه‌ای که آدمیان و حیوانات و نباتات را به سوی هم میخواند. عشق اکتسابی یعنی‌ عشق ارادی که بشر طبق اختیار خود و از روی صلاح اندیشی‌ رو به آن می‌‌آورد. خالق و مخلوق هرگز بدون عشق نبوده اند یعنی‌ چه آفریدگار و چه آفریدگان کاری را جز از روی عشق، انجام نمیتوانند داد، منتهاا بعدا توضیح داده میشود که این عشق میتواند علاقه‌ای نیکو یا علاقه‌ای بد باشد. ) و عشق غریزی هرگز به راه خطا نمی‌رود اما آن دیگری به عکس، یا از ناشایستگی معشوق و یا از کمی‌ فزون از حد اشتیاق و یا از زیادی فزون از حد آن، در معرض خطا است. یعنی‌ عشق ارادی از سه راه اشتباه میتواند کرد، ۱- یا اینکه متوجه هدفی‌ شود که قابلیت و استحقاق آن را نداشته باشد، ۲- یا آنکه زیاد از حد حرارت بخرج دهد ۳- یا حرارت کافی‌ به خرج ندهد

در مزرعه وجود شما، عشق، بذر هر خوبی‌ و بذر هر بدی است

اما چون عشق به هر حال دست از خدمت به آنکس که در وجودش خانه دارد نمیتواند برداشت، به ناچار جمله کسان از کینه توزی به شخص خویش در امانند، ( تقسیم بندی اول: وقتی‌ که عشق به سمت بدی منحرف میشود ولی‌ چون این بدی نمی‌تواند به سمت خود شخص و یا به سمت پروردگار متوجه باشد به ناچار به صورت بد خواهی نسبت به دیگران در میاید، این چنین عشق خود به سه قسمت فرعی تقسیم میشود که هر یک از آنها مربوط به یک طبقه از سه طبقه نخستین برزخ است، طبقه اول غرور، طبقه دوم حسد، طبقه سوم خشم)

هر آدمی‌ طرحی مبهم از خیری که روحش را آرامش میتواند داد، بر لوح دل‌ دارد و چون خود را مشتاق آن میبیند، می‌‌کوشد تا بدان دست یابد ( یعنی‌ هر کسی‌ برای خود کمال مطلوبی دارد که در پی‌ آن است تا روح خویش را با وصول به آن از نعمت آرامش برخوردار بیند

تنها خدا است که ذاتاً خوب است.

خست، شکم پرستی‌ و شهوت رانی که گناهکارن مربوط به این سه گناه در حلقه‌های پنجم، ششم و هفتم برزخ مجازات می‌بینند.



سرود هجدهم برزخ
طبقه چهارم برزخ: تن‌ آسانان، تن‌ پروران


در این سرود دانته و ویرژیل با دستهٔ دیگری از برزخیان برخورد میکنند که دستهٔ تنبل‌ها نامیده می‌‌شوند. اینان ناگزیرند در تمام مدت کفاره ی خویش در طول حلقه‌ای که گرداگرد این کوه میچرخد به شتاب مشغول دویدن باشند، زیرا که در دوران زندگانی‌ خویش بر اثر تنبلی و تن‌ آسانی دست از کوشش در راه خدمت به خلق و تزکیهٔ نفس خود برداشته و کاری انجام نداده بودند.

دانته به این دست از ارواح برزخی که تنها دسته از برزخیانند که سرودی مذهبی‌ نمیخوانند، فقط ۵۰ مصرع اختصاص داده است و ظاهرا می‌خواهد بدین وسیله بی‌ اعتنایی خویش را نسبت بدیشان نشان داده باشد.

همچنان که در مورد ابن الوقتها در سرود سوم دوزخ چنین کرده بود، منتها در اینجا این حس تحقیر او خیلی‌ ملایمتر است.

در آخر سرود دانته برای دومین بار به خواب میرود تا خواب سمبلیک تازه‌ای ببیند.
مفهوم عشق را که تو هر نکویی و هر بدی را زایده آن میدانی‌ به من بنمای

کورانی که ادعای عصا کشی‌ دارند، در واقع اشاره به آن فلاسفه‌ای است که میگویند، عشق به هر صورت شایان ستایش است و هیچ نوع آن زاینده بدی نمیتواند شد (اصل فکر کوران عصا کش از انجیل گرفته شده است، انجیل متی باب پانزدهم: ایشان را واگذارید کوران راهنمایان کورانند و هر گاه کور، کور را راهنما شود، هر دو در چاه افتند)

روح که آمادهٔ محبتش آفریده اند، به محض آنکه جاذبهٔ لذت‌اش برانگیزد و به عمل خواند، روی به جانب آنچه مطلوب اوست میبرد، یعنی‌ عشق بالقوه در روح آدمی وجود دارد و وقتی‌ به صورت بالفعل درمیاید که جاذبه کسب لذتی آن را برانگیزد


قدرت ادراک شما از هر حقیقتی تصویری برمیاورد و آن تصویر را در درونتان می‌‌گستراند و از این راه روح را به سوی خویش میخواند، اگر روح که توجهش چنین معطوف شده است، مجذوب این تصویر شود، چنین جاذبه‌ای عشق است، عشقی‌ طبیعی که با کشش لذت این تصویر را از نو با روح شما پیوند میدهد. ( یعنی‌ قوهٔ ادراک آدمی‌ از هر چیز که میبیند تصویری به درون روح میفرستد و اگر این تصویر مورد پسند روح قرار گیرد در آن صورت عشق بوجود میاید و این عشق هنوز صورتی‌ طبیعی دارد زیرا که وارد مرحلهٔ عمل نشده است )

آنگاه همچو پیچ و تاب شعله آتش که به اقتضای طبیعتش، مشتاق صعود بدانجاست که در آن جوهر نار بیش از هر جای دیگر دوام می‌کند، روح مجذوب نیز روی به سوی میل میبرد که کششی معنوی است و در این راه باز نمی‌‌ایستاد مگر آنکه به محبوب دست یافته باشد ( یعنی‌ همچنان که آتش رو به سوی کرهٔ نار که زادگاه اوست دارد تا مگر بدان رسد، روح آدمی‌ نیز پس از آنکه در خود احساس عشق کرد به نیروی شوق و میل راه تلاش را در پیش می‌گیرد تا بدانجا رسد که هدف او و برنگیزندهٔ اشتیاق اوست.

لاجرم اکنون میتوانی‌ دید که تا چه اندازه حقیقت امر بر آن کسان که عشق را به خودی خود شایان تحسین میشمارند، پوشیده است. ( اشاره به پیروان عقیده اپیکور که معتقدند عشق به هر صورت که باشد محترم و شایان ستایش است. در اینجا دانته از زبان ویرژیل میگوید هر چند که نفس عشق همیشه خوب است ولی‌ اگر هدف آن چیزی ناشایسته باشد، نتیجه آن شایان ستایش نمیتواند بود. عشق خود قابل تقدیس است ولی‌ میتوان آنرا در راهی‌ به کار برد که مستحق ملامت باشد )

اگر عشق از خارج به سراغ ما میاید و روح ما پا به پا همراهیش نمیکند، در این صورت روح را هیچ هنری در رفتن یا نرفتن به راه راست نیست، یعنی‌ اگر عشق از عوامل خارجی‌ زاده میشود و روح در این میان فقط وقتی‌ رو به سو‌ی آن میبرد که تحت تاثیر این عوامل قرار گرفته باشد، در این صورت عشق امری است که مستقیماً به روح مربوط نیست و نباید بدی یا خوبی‌ آنرا از چشم روح آدمی‌ دید. و او به من گفت: من هر آنچه را که عقل در این باره تواند دید به تو می‌گویم اما در باره‌ آنچه از حوصلهٔ عقل برون است، انتظار پاسخ را جز از جانب بیاتریس مدار، زیرا که این کار، کار ایمان است.(اشاره بدان که ویرژیل مظهر عقل و منطق انسانی‌ است و چون در این بحث بیش از آنکه پای عقل در میان باشد، پای عشق و روح در میان است، پاسخ کامل این سوال را باید از بیاتریس یا مظهر عشق و عاطفه خواست.

و این درست مفهوم شعر حافظ است که میفرماید:

 دل چو از پیر خرد نقد معانی می‌جست ..... عشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشگل بود )

هر ترکیبی‌ که از ماده جدا و در عین حال بدان پیوسته باشد، صفت متمایز خاصی‌ دارد ..... هر حقیقت غیر مادی، مثلا روح، که با حقیقتی مادی، مثلا جسم، یکی‌ شده و در عین حالی‌ که استقلال خود را حفظ کرده، با آن پیوسته باشد، فقط از راه آنچه توسط این جسم قابل درک و رویت است، امکان تجلی‌ دارد، همچنان که نیروی حیاتی‌ درختان را جز از راه دیدار سرسبزی شاخسار و برگ‌های آنان در نمیتوان یافت از این رو در باره‌ غرایز و تمایلات و غرایز اولیه و اصلی بشر میتوان گفت که که این تمایلات و غرایز ارتباطی‌ با تجلی خاص از جانب روح او ندارند بلکه به طور فطری و ذاتی با نهاد او سرشته شده‌اند ( همانطوری که عسل ساختن با سرشت زنبور عجین شده است) و از بابت آنها نمیتوان روح را ملامت کرد و یا ستود، اما شما برای تطبیق آنان با تمایلات خویش قدرت عاقله‌ای را در وجود خویش دارید که راهنمای اعمالتان است و باید که این نیرو همواره در آستانهٔ رضا ماند ( قدرت عاقله اشاره به عقل و ادراک بشری که او را به جانب احتیاط و مدارا میخواند و باید که همواره در آستانهٔ رضا بماند یعنی‌ باید همیشه طوری رفتار کنید که این نیروی عاقله از شما راضی‌ باشد، مفهم این بند این است که غرایز و تمایلات ساده و اصلی‌ در اختیار ما نیستند اما برای اینکه بقیه عواطف و احساسات خویش را با این تمایلات فطری که بد نمیتوانند بود، وفق دهیم و از افراط و تفریط بپرهیزیم باید از عقل که ما را به میانه روی میخواند کمک بگیریم )

و همین قدرت عاقله است که عشق خوب را استقبال و عشق بد را ترد می‌کند و از این راه امکان اصلاح را به شما میدهد. یعنی‌ شایستگی و یا ناشایستگی شما وابسته بدان است که این قدرت عاقله را در چه راه به کار برید و آنرا صرف هدفی‌ کنید که از عشق به خوبی‌ زاده میشود یا از عشق به بدی.

کسانی‌ که در این باره اندیشیدند و به کنه این معضلات راه یافتند وجود این آزادی را برای روح مسلم دانستند و لاجرم برای جهانیان علم اخلاق را به یادگار نهادند. ( اشاره به فلاسفه بزرگ کهن و پیامبران)

نتیجه کلی‌ این بحث: به فرض آن هم که قبول کنیم هر نوع میل به صورت جبری و تحت تاثیر عوامل خارجی‌ در وجود آدمی‌ پدید میاید و ما را در پیدایش آن اختیاری نیست، ولی‌ به هر حال منکر آن نمیتوان شد که در صورتی‌ که این میل متوجه هدفی‌ نامشروع باشد، اختیار عدم پیروی از آن و خود داری از رفتن به راهی‌ که این میل نشان میدهد، با خودِ ماست، از نظر استعاری اشاره بدان است که علم الهی که بیاتریس در اینجا مظهر آن است در مورد بشر قائل به اختیار است و جبر مطلق را قبول ندارد ( در سرود پنجم بهشت، بیاتریس در این باره با دانته گفتگو می‌کند)

دانته سفر خود را به جهانِ دیگر در شب آدینهٔ مقدس شروع کرده بود که در آن ماه صورت بدر داشته است، بنابر این در این موقع که شب سه‌شنبه یعنی‌ شب هجدهم ماه قمری است، ماه زودتر از حوالی نیمه شب طلوع نمیکند، و در این هنگام تابش آن نور ستارگان را ضعیف میکنند

در کمدی الهی، دانته برای شرح حال هر دسته از گناهکارن در طبقات مختلف دوزخ و برزخ همیشه دو نمونه مثال میاورد که یک نمونه از تورات و انجیل و دیگری از متالوژی و تاریخ میباشد.

بشتابید تا مبادا با قصور در عشق وقت گرانبهایتان را به هدر دهیم زیرا که این ابراز شوق از نو برکت الهی را شامل ما خواهد کرد، یعنی‌ تلاش برای نیکو کاری، لطف الهی را افزون گرداند.

باربارا سا، یا فردریک ریش قرمز، امپراطور معروف آلمان که در بزرگترین جنگ صلیبی، مدتی‌ فرماندهٔ کل قوای صلیبی بود و در یکی‌ از زدو خورد‌های خود با مسلمانان، هنگامی که می‌خواست با اسب از رودخانه بگذرد، در آن غرق شد، عقیده برخی‌ از آلمانها این است که این امپراطور نمرده است بلکه در غاری در کوهستان کیپهویزر کنار تخته سنگی‌ نشسته است و هر وقت که ریش او آنقدر دراز شود که سه دور، دورِ تخته سنگ بپیچد، وی از غار بیرون خواهد آمد و دوباره دست به شمشیر خواهد برد. فردریک ریش قرمز در سال ۱۱۶۲ شهر میلان را آتش زد و آنرا ویران کرد.



سرود نوزدهم
طبقه پنجم: خسیسان و اسراف گران، مسرفین


قسمتی‌ از این سرود به رویای دانته و بقیه آن به خسیسان طبقه پنجم برزخ اختصاص دارد. این ارواح دست و پای بسته دارند و از رو به زمین خفته اند و ناگزیرند پیوسته به همین حال باقی‌ بمانند و سرودی را بخوانند که حاکی‌ از پشیمانی است، زیرا اینان در زندگی‌ پیوسته به مال و منال زمینی‌ وابسته بوده اند و روحشان چنان با زمین پیوستگی داشته که فراتر از آن را نمی‌‌نگریسته است، همچنین در اینجا قدرت نگاه کردن به آسمان از ایشان سلب شده است، زیرا در زندگی‌ از راه آزمندی جز به دانچه ناپایدار و موقتی بوده، ننگریسته بودند. در سرود ۲۲ برزخ تذکر داده میشود که خسیسان تنها دستهٔ ارواح ساکنان این طبقه برزخ نیستند، بلکه اسراف کارن نیز که درست جرم خلاف آنها را دارند در حلقه ایشان بسر میبرند. در طبقه چهارم دوزخ نیز این دو دسته با هم در یک حلقه جای داشته‌اند. دانته در این طبقه برزخ به تفصیل با یکی‌ از پاپ ها، آدریانو پنجم، گفتگو می‌کند. این موقع نخستین ساعات بامداد سه‌شنبه بعد از عید پاک است که طبق حساب دانته مطابق با ۱۲ آوریل سال ۱۳۰۰ است.

هنگامی که دانته از خواب بیدار میشود، خورشید طلوع کرده است. دو شاعر از پلّکانی که به پنجمین طبقه منتهی‌ میشود، بالا میروند و به سمت راست میچرخند. کمی‌ پیش از سحر دانته رویای زنی‌ لال و چپ چشم با پایی‌ لنگ و دستانی بریده با چهره‌ی سفید چون مرده را می‌بیند که ترانه‌ای میخواند( پری دریایی سمبل ظواهر زندگی‌ ) و سپس می‌بیند که ویرژیل بنا به درخواست بانویی( مظهر عقل)، نقاب از چهرهٔ آن موجود بر میدارد. رویاهای نزدیک سحر به عقیده دانته، رویاهای صادقه هستند یعنی‌ واقعی‌ میباشند. دانته با صدای ویرژیل بیدار میشود و پس از کمی‌ راه پیمایی، با فرشتهٔ تقوا و پارسایی رو به رو میشوند که دعای متبرکی را میخواند و آنان را به پلکان بعدی راهنمایی می‌کند.
ویرژیل سه بار او را صدا میزند تا دانته بیدار میشود و بانو که اینجا مظهر عقل است پیراهن پری دریایی را بر تنش می‌درد و شکم او را به دانته نشان میدهد که از بوی عفن وی دانته بیدار میشود. یعنی‌ مظاهر و امیال زندگی‌ با اینکه ظاهری خوب دارند ولی‌ در باطن باعث گمراهی فرد میشوند.

آخرین ساعت شب که سردتر از همه ساعات شب میباشند، زیرا بقایای گرمای روز گذشته دیگر قدرت تعدیل این سردی را که ناشی‌ از تابش ماه و گاه از تابش ستاره زحل است، که بامدادن در بالای افق پیدا میشود، ندارد. رویاهای این ساعت یعنی‌ ساعت نزدیک سپیده دم رویاهای صادقه اند.

ستارهٔ زحل در تمام شب‌های سال مرئی نیست و قدما عقیده داشتند که در فصولی که این ستاره قابل رویت باشد، سردی به همراه خود می‌آورد. قدما اعتقاد داشتند که ستارهٔ زحل، مظهر سنگ دلی‌، بدخواهی و سرد طبیعتی است.

زن لال، احوال ( چپ چشم)، با پایی‌ لنگ و دستانی بریده و چهره‌ای سپید، مفهوم سمبلیک دارد، در اینجا این ترکیب مظهر سه گانه یه ، خست، شکم پرستی‌ و شهوت رانی‌ است که گناهان سه طبقه آخر برزخ به شمار میروند. این زن با تمام این اوصاف زشت نیست، و این نماینده آن است که لذّات زمینی‌، با همهٔ فساد آلودگی خود، در ظاهر زیبا جلوه میکنند.
خورشید را در پشت سر داشتیم، یعنی‌ رو به مغرب حرکت میکردیم.

لذّات دنیوی از روزی که بشر پدید آمده است با او همراه بوده‌اند

این دومین رویا است که دانته در برزخ می‌بیند، رویائی که از هر سه رویا، عجیبتر و دشوارتر برای تعبیر و تفسیر کردن است. ویرژیل نام این پری دریایی را عفریتهٔ پیر می‌‌نهد، زیرا به دلیل فریبکاریهای او است که ارواح توبه کار، ناچارند در برزخ، کیفر شوند.






سرود بیستم
طبقه پنجم: خسیسان و مسرفین



این سرود مثل سرود قبل و دو سرود بعد، به طبقه خسیسان و اسراف کارن تخصیص دارد. ولی‌ سرود بیستم اختصاصأ شامل ادعا نامه‌ای از طرف دانته علیه خاندان سلطنتی فرانسه است. صدور این ادعا نامه یک علت خصوصی و یک علت کلی‌ دارد. دشمنی شخصی‌ دانته با خاندان سلطنتی فرانسه از آنجهت است که این خاندان با همراهی پاپ، فلرانس را اشغال کرد و دسته سیاسی سفید‌ها را که دانته جز آنان بود و از این راه مقامی بلند در شهر داشت، از آنجا راند و باعث دربدری و بی‌سر و سامانی بیست سالهٔ وی شد. دشمنی کلی‌ او با این خاندان از این جهت است که فیلیپ لوبل، مقر پاپ را رسما از واتیکان و روم به آوینیون در جنوب فرانسه انتقال داد و به این ترتیب بزرگترین مقام روحانیت و مسیحیت را بازیچهٔ خویش قرار داد و حرمت کلیسا را به نفع مقاصد و اغراض سیاسی خود از میان برد. این همان دورانی است که در تاریخ آن را اسارت بابلی نام داده اند و این اشاره است به دورانی که قوم اسراییل در اسارت بابلیان میزیست.

در این سرود در نقل حوادث مربوط به خاندان سلطنتی کاپسین فرانسه، دانته اشتباهات تاریخی‌ چندی کرده است که طبعا از نظر یک شاعر مهم نیست، ولی‌ مفسرین فرانسوی برای تسکین خشمی که از اصل سرود داشته اند، غالباً انگشت روی آنها گذاشته اند. در این سرود دانته بیش از هر چیزی از گناهانی که خاندان سلطنتی کاسپین در طول تاریخ مرتکب شده اند، بدگویی می‌کند. اکثر دانته شناسان، معتقدند که دانته در این سرود مرتکب نوعی لغزش هنریِ نابخشودنی شده است، زیرا در طول سرود، از انواع شایعات کثیف و نفرت انگیز داد سخن میدهد، آنها را به زبان می‌آورد و پیش از آن که به خواننده فرصت تفکر و اندیشیدن بدهد، نظر شخصی‌ خود را بیان میدارد.

تمام این سرود در طبقه پنجم رخ میدهد. آن هم پس از گفت و گوئی طولانی میان دانته و یک برگزیده. ناگهان پدیده‌ای که تا بالاترین حد ممکن، کنجکاوی شاعر را برمی‌ انگیزد، رخ میدهد، کوه برزخ با شدت هر چه تمامتر به لرزیدن می‌افتد و ارواح توبه کار شروع به خواندن دعای گلوریا میکنند.

روز سه‌شنبه عید پاک دوازدهم آوریل حدود ساعت هشت یا نوح بامداد است.
زیرا آن ارواح که از راه دیده گان خویش آن بلایی را قطره قطره برون میفرستند که جهانی‌ را آکنده دارد، فزون از حد به کنارهٔ برونی نزدیک بودند. زمین زیر پای دانته و ویرژیل پوشیده از ارواحی است که بر آن خفته اند و عبور از میان آنان به دشواری صورت می‌گرفت. یعنی‌ بلایی که جهان از آن آکنده است، خست و تنگ چشمی یا حرص و طمع، گناهی است که جهان را در بر گرفته و به کیفر این گناه آنقدر قطره قطره اشک میریزند که گناهشان ذره ذره بخشیده شود.

برزخ- سرود ۱۰ تا ۱۶


سرود دهم برزخ
طبقهٔ اول برزخ: مغروران
طبقهٔ اول برزخ، خاص کیفر یا کفارهٔ مغروران است. این ارواح که در زندگی‌، اهل غرور و خود خواهی‌ مفرط بوده‌اند، ولی‌ پشیمانی و توبه آنان را به جای دوزخ به برزخ آورده است، در اینجا کفارهٔ گناه خود را بدین صورت پس میدهند که، هر یک از آنان باری بسیار سنگین بر پشت دارد که در زیر آن سر تا زمین خم کرده‌اند و باید دیر زمانی‌ تا منتهای سرافکندگی باقی‌ بمانند تا از آلایش غرور و گردن فرازی پاک شوند.

دیواره و کفّ این طبقه پوشیده از تصاویر و حجاری‌های است که، در آنها شواهد و مثال‌های مذهبی‌ و تاریخیِ مربوط به گناه خاصِ افراد هر طبقه، به صورت‌های مختلف ارائه میشود و تقریبا در همه جا به تناوب، یک نمونه از تورات یا انجیل و یک نمونه از تاریخ یا متالوژی یونان و روم در کنار هم آورده شده اند. در توجیه این دستهٔ شواهد اخیر، یکی‌ از دانته شناسان بزرگِ قرن گذشته، به نام ، فردریک ازانا، مینویسد: دانته عمدا برزخ خود را وسیلهٔ حفظ و بقای خاطراتِ آن رنسانس و هنر شعری قرار داده که مایهٔ افتخار ایتالیای قرن سیزدهم است.

پس از آن که دانته و ویرژیل از دروازهٔ برزخ وارد میشوند، با مشقّت فراوان به نخستین طبقهٔ صعود میکنند، و در آنجا می‌بینند که بر دیوار مرمرین کوه، تصاویری برجسته که نمودار‌های تواضع و خضوع بود، نقش بسته است.

گروهی از ارواح، به نزد آنان میایند و دو شاعر مسیرشان را از آنان می‌پرسند، موقعیت‌های مختلفی‌ که دانته و ویرژیل در آنها قرار میگیرند، با دقت و وسواس تمام، یاداشت شده است.

روز دوشنبه عید پاک روز یازدهم آوریل ۱۳۰۰، بین ساعت نه تا ده بامداد است.

در لحظهٔ ورودشان به آن مکان، همه جا خالی‌ است و تا مدتی‌ که مشغول تماشای تصاویر سنگی‌ بر روی دیوارهای کوه هستند، گروهی ارواح که متهم به خود ستای و غرور بوده‌اند، از راه میرسند در حالی‌ که هر یک از حمل وزن سنگین سنگی‌ بسیار بزرگ و حجیم خمیده شده‌اند. ارواحی که در این طبقه پالایش میشوند، مجبورند، پیوسته راه بروند و نگاهشان بر زمین بدوزند و سر به گریبان داشته باشند.
با این سرود خواننده وارد برزخ حقیقی‌ میشود، که در واقع جایگاه اصلی‌، برای پالایش روح از آلایش گناه است. در دوزخ، گناه کارن پاسخِ گناهان و توبه نکردن خود را میگیرند، و در برزخ، گناهکار توبه کرده، به کمک قدرت و رحمت الهی، به معنا و زشتی کاری که کرده، آگاه میشود و این آگاهی‌ خود نوعی مجازات برای روح گناهکارِ توبه کرده است. هر قدر در دوزخ، گناهکاران را برای تاثیراتی که به بار آورده اند ، مورد مجازات قرار میدادند، در برزخ سعی‌ شده است به علل بروز این گناهان توجه نشان داده شود.

در این سرود این فرضیه فلسفی‌ شرح داده میشود که، عاملی که اساس کارهای خوب و بد بشر است، عشق میباشد و این عشق به دو صورت عشق خوب و عشق بد، تقسیم میشود. در همین رابطه، فیلسوف فرانسوی، سن فرنسوا دسیز میگوید: عشق و دلبستگی‌هایتان را منظم کنید،‌ای شمایی که دوستار من هستید.

راه پر پیچ و خام را راست جلوه میدهد، یعنی‌ گناه را در نظر ما دلپذیر مینماید. قبلا فرشته دربان برزخ، به دانته گفته بود که وقتی‌ از این در وارد شدی، نباید به پشت سر نگاه کنی‌، چرا که رنج‌های که تا به اینجا کشیدی بیهوده خواهد شد.

دانته از شکافی تنگ در دیوارهٔ صخره‌ای کوه، به آهستگی و کندی، صعود می‌کند، و این به عنوان نخستین پالایش روحی‌ برای دانته در راه توبه محسوب میشود، و هنگامی که از آن شکاف " که چون سوراخ سوزن تنگ است" ، بیرون میاد، ابتدا از خلوت بودن آن طبقه به شگفتی می‌افتد، در واقع آنجا خلوتر از یک مسیر بیابانی و صحرایٔی که در آن رفت و آمدی انجام نمیگیرد، است، و معنای تمثیلیِ آن این است که ، توبه کارانِ کمی‌ پیدا میشوند که سعی‌ کرده باشند خود را از گناه غرور ، رهایی بخشیده باشند، این قسمت یادآور جمله عیسی مسیح است که میفرماید: "دروازه‌ای باریک، و مسیری که به حیات ابدی منتهی‌ میشود، بس تنگ است و معدود بندگانی از خدا، میتوانند از آن درِ تنگ عبور کنند ... "

Polyclete مجسمه ساز و حجار بزرگ یونانی که در اوایل قرن پنجم پیش از مسیح متولد شده بود و در قرون وسطی از روی نوشته های سیسرون و سایر بزرگان ادبیات لاتین میتوان دریافت که وی دارای مقام بلندی بوده است. معروفترین مجسمه او که آنرا شاهکار وی و مجسمه سازی یونان نیز مینامند، مربوط به مجسمه یک سرباز گارد جاویدان هخامنشی است که پاسدار شاه نامیده میشد.
طبق عقاید مسیحی‌ از وقتی‌ که آدم با گناه خود از بهشت رانده شده بود، درهای بهشت بر روی مردمان بسته شده بود تا آنکه عیسی مسیح به شهادت رسید و گناهان بشر را با شهادتش پاک کرد.

اندیشه ات را در یک جا نگاه ندار.

آنکس که چیز تازه ندید، اشاره به خداوند میباشد که چون خود همه چیز را آفریده است، بنابر این برایش چیزی تازگی ندارد.

از تاسف و پشیمانی بر سینه گفتن.

واقف نیستید که هیچ نیستیم، مگر کرم‌هایی‌ که برای تشکیل پروانهٔ آسمان زاده شده‌ایم، پروانه‌ای که بی‌ دفاع سو‌ی عدالت در پرواز است، و یا مگر نمی‌بینید که ما حشراتی هستیم که زاده شده‌ایم تا خود زایندهٔ آن پروانهٔ ملکونی باشیم که بی‌ مهابا، و یا بدون هیچ دفاع و یا مقاومتی به سو‌ی آسمان ( خداوند)، پرواز می‌کند. در اینجا کرم نمایانگر جسم خاکی و پروانه نشان روح است که بدون پرده پوشی ( بدون وسیله دفاع) یا وسیله یا راهی‌ که بتواند خطا‌ها را بپوشاند، در برابر خداوند ظاهر میشود، معنای این اشعار این است که ما آدمیان در حقیقت، حال و یا حکم آن کرم ابریشمی را داریم که باید در درون خویش آن پروانه‌ای را که حاصل وجود و هستی‌ ما است، یعنی‌ روح را رشد دهیم تا او را روانه‌ی درگاه خداوند کنیم. ما در واقع کرم‌های تکامل نیافته ایم.

سرود یازدهم برزخ
طبقه اول برزخ: مغروران، غرور و خود ستایی

در این سرود دانته و ویرژیل همچنان در طبقه مغروران بسر میبرند و با عده‌ای دیگر از آنان گفتگو میکنند. این ارواح سرود مذهبی‌ خاصی‌ را میخوانند که مظهر حقارت و تواضع در مقابل خداوند است. قسمتی‌ از سرود صرف بحث از نقاشان و هنرمندان ایتالیایی معاصر دانته یا اندکی‌ پیش از زمان او شده است که در آن، وی در عینِ آنکه، در باره‌ ارزش کار آنان قضاوت می‌کند، بی‌ ارزشی شهرت‌های این جهانی‌ را متذکر میشود.
روز دوشنبه عید پاک روز یازدهم آوریل ۱۳۰۰، ساعت یازده بامداد است، ارواح توبه کار ، به نزدیک آنان میرسند و دعای پاتر را میخوانند. روح امبرتو آلدوبراندسکو، مسیر درست صعود را به آنان نشان میدهد و سپس داستان خود را تعریف می‌کند و التماس دعا دارد. دانته متوجه میشود که شبحی دیگر صدایش میزند و دانته بیدرنگ دوست نقاش خود ، آدریزی را میشناسد که در باره‌ خود ستایی و غرور ناشی‌ از شهرت و آوازه دنیوی لب به سخن میگشاید. او سپس یکی‌ از همراهانش به نام پرونزانو سالوانی را معرفی می‌کند. روحی‌ که به نام عشق و با رفتاری سرشار از تواضع و خضوع موفق میشود از آن مکان انتظار رهایی پیدا کند و بیدرنگ به داخل برزخ راه یابد.
در بند اول سرود، مغروران که در اینجا روحشان از گناه غرور پالایش می‌یابد، سرود مذهبی مسیحیان به نام "ای پدر ما"، خوانده میشود و تا هشت بنده اول این سرود، از این سرود مذهبی‌ جملاتی گفته میشود.

هر کس که بیش از روزیه مقرر بخواهد، روزی مقرر شده را نیز از دست میدهد.
دانته خود می‌باید کیفر غرور را که گناه اصلی اوست در برزخ ببیند، در این باره دانته در سرود سیزدهم به تفصیل سخن خواهد گفت.

هیاهوی عالم، هیچ جز باد نیست، که گاه به این سؤ، و گاه سو‌ی دیگر رود و هر بار با تغییر جا، نامش تغییر دهد. و یا نام و ننگ جهان وزش بادی بیش نیست، که گاه روی به یک جهت و گاه به جهت دیگر دارد، و با تغییر سمت، تغییر نام میدهد.
GIOTTO DI BONDONE ، جیو یو (۱۲۶۶ - ۱۳۳۷ میلادی )، نقاش معروف و پدره نقاشی مدرن ایتالیا، میباشد که دوست دانته بود و شهرت وی از استادش بالاتر رفت، وی تابلویی از دانته بر دیوار کاخ دادگستری فلورانس کشید، و این تابلو در سال ۱۸۴۰ از پشت یک روکش گچ به دست آمد و اصلاح شد، و اکنون نیز باقی است و اکثر تصاویر دانته از روی این تصویر کشیده شده است.
سر و پای خویش را لرزاندن یعنی‌ گدائی کردن


سرود دوازدهم
طبقهٔ اول: مغروران

دانته و ویرژیل، دستهٔ مغروران را که مشغول کفاره دادن هستند و بیش از آن حد که حوصلهٔ این دو نفر اجازه میدهد، آهسته میروند، ترک میگویند و به پلّکانی میرسند که روندگان را از طبقهٔ اول به طبقهٔ دوم برزخ بالا میبرد. این پلکان‌ها در فواصل طبقات هفت گانهٔ برزخ، حکم فرو ریختگی‌ها و سراشیبی‌های را دارند که هفت طبقهٔ اول دوزخ را به یکدیگر متصل می‌کند و این دو در سفر دوزخ از آنها پایین رفتند. در کنار پله کان فرشته نگهبان طبقهٔ اول یکی‌ از هفت نشان گناه را که مظهر گناه غرور است، از پیشانی دانته پاک می‌کند. در قسمت آخر این طبقه بر خلاف قسمت اول آن، تصاویر و حجاری‌های دیواره و کفّ حلقه مظاهر تاریخی و مذهبی غرور‌های مجازات شده را مجسم می‌کند. سایر طبقات نیز همیشه با ارائه نمونه‌های بخشش شروع و با نمونه‌های مجازات ختم میشوند.
روز دوشنبه عید پاک یازدهم آوریل ۱۳۰۰، و ساعت نزدیک به دوازده ظهر است. در مدتی‌ که دانته به جلو گام برمی‌دارد، بادقت به تصاویری که نمایشی از گناه خودستایی و غرور است، چشم میدوزد. فرشته‌ای که با آنان روبرو می‌‌شود، فرشته تواضع و فروتنی است. او نخستین پی‌ (یا گناه کبیره)، را از روی پیشانی دانته پاک می‌کند و دعایی مناسب با حال شاعر قرائت می‌کند و آنان را از گذرگاه بخشش و عفو عبور میدهد. از حالا و پس از زدوده شدن گناه غرور از روح او، گامهای توبه کار سبکتر شده است.
فرشته در این قسمت دعای BEATI PAUPERES SPIRTTU را میخواند.
آه ‌ای آراکنه دیوانه، تو را گریان دیدم که اینک نیمه عنکبوت، در باقیمانده شاهکاری که برای سیه روزیت تنیده بودی، اسیری...!
در این سرود دوازده داستان مختلف از مغروران کیفر یافته نقل میشود که شش تای آن مربوط به تورات و انجیل و شش تای دیگر مربوط به اساطیر یونان و روم باستان میباشد.
در برزخ پا به میان سرود خوانان میگذارند و در دوزخ پا به میان ضجه و ناله کنندگان.

از هر طبقه برزخ که بگذری، یک نشانِ گناه از گناهان کبیره از روی پیشانیت زدوده میشود و به همان نسبت خود را سبکتر می‌یابی تا آن وقت که هر هفت نشان گناه از روی پیشانیت محو شود.
گناهانی چون غرور و حسادت و خشم، به گناهان نفس تعلق دارند، به مراتب جدی‌تر و عمیقتر از گناهانی هستند که مربوط به تن‌ میباشند و عبارتند از خست، شکم بارگی و شهوت.

غرور گناه اصلی‌ و اولیه بشر و تنها علت سقوط او از بهشت بوده است و همچنین شیطان بر اثر غرور از آسمان رانده شد. حقیقت این است که تا زمانی‌ که روح قادر نشده باشد خود را از غرور نجات دهد، هیچ نوع رهایی و هیچ نوع پیشرفت و صعودی به سو‌ی نور الهی وجود نخواهد داشت.

این توبه کاران باید درست مانند کودکانی کوچک و معصوم شوند، و دعا‌های مخصوص، رسیدن به تواضع و خشوع را از نو بیاموزند. از همین رو است که پیوسته در حین راه رفتن، "دعای ای پدر مهربان که در آسمانها به سر می‌‌بری" را تکرار میکنند. آنها ناگزیر هستند که عدم کمال و نقص و نیاز و فرجام بد خود را پیوسته اعتراف کنند ( کاری که برای هر موجود مغروری، بی‌ اندازه دشوار است.)
TAMYRIS نام شهبانوی سیتیا SCYTHIA ، از قبایل ایرانی سیت که در ادوار قدیم در شمال ایران میزیستند، که بنا به گفته هرودوت مورخ معروف یونانی که نظر خوبی هم با ایرانیها نداشت، این ملکه ( وحشیان ) طی جنگی شدید و خونین با کوروش پادشاه هخامنشی ، نیمی از قوای ایران را از بین برد و کوروش نیز در همین جنگ کشته شد. (تاریخ هرودوت کتاب اول صفحه ۲۱۴ ). هرودوت مینویسد که به فرمان ملکه بجستجوی جسد کوروش برآمدند و چون پیکر بیجان کوروش را پیدا کردند این ملکه مشکی را پر از خون آدمی کرد و سر کوروش را در آن افکند و دشنام گویان بدو گفت: من زنده ام و تو را شکست دادم و با این وصف به دست تو از پای درآمدم، زیرا تو پسر منو کشتی و من به تو آنقدر خون میدهم که سیراب شوی . سپس هرودوت توضیح میدهد که میان تمام روایتی که از مرگ کوروش شنیدهام، این روایتی است که به نظر من بی اساس تر از بقیه میاید  ، دانته این داستان را از کتاب معرفی به نام " وقایع تاریخی کفار" نقل میکند و در اینجارفتار این ملکه رو با نظری نامساعد شرح میدهد . 

سرود سیزدهم
طبقه دوم: اهل حسد

در این طبقه یا حلقهٔ دوم برزخ، ارواحی جای دارند که باید دیر زمانی‌ گناه حسد را کفاره دهند. این ارواح جامه‌هایی‌ به رنگ کبود که مظهر حسادت است به تن‌ دارند، و چون در زندگی‌ با چشم غبطه و بدخواهی به دارایی و یا مقام و یا آراستگی دیگران نگریسته اند، در اینجا پلک‌های دیده گانشان برای تمام مدتی‌ که کیفر می‌بینند به هم دوخته شده است تا قدرت نگاه از ایشان ستانده شود، و در این ضمن صدا‌های از جانب فرشتگان.... نمونه‌های عشق و گذشت و احسان را برای ایشان نقل میکنند، دانته به پیروی از گفته سنت آگوستین که " حسد بود که دنیا را به سقوط معنوی کشاند و عیسی را به دست مرگ سپرد " ، از این دسته از برزخیان با سختگیری بسیار، سخن می‌گوید، و در یک جای این سرود تذکر میدهد که او اگر بعد از مرگ به برزخ آید به این طبقه نخواهد آمد، بلکه به طبقه اول خواهد رفت که مخصوص مغروران است ، و این به منزلهٔ اعتراف صریح دانته به خودخواهی و غروری است که از توجه به مقام بلند علمی‌ و هنری او به وی دست داده بود.
پس از رسیدن به بالای پلکان، که به دومین حلقه منتهی‌ می‌‌شود، دانته و ویرژیل، به سمت راست می‌‌پیچیند، و به شمال میروند، روز دوشنبه عید پاک یازدهم آوریل سال ۱۳۰۰، حدود ساعت یک بعد از ظهر است. در این حلقه، گناه حسد از روح آدمی‌، پاک می‌‌شود. جملگی این ارواح جامه‌ای زمخت و موین در بر داشتند و هر یک از آنان بر شانهٔ آن دیگری تکیه داده بود، و همه پشت به جدار صخره داده بودند، حال آن کورانی را داشتند تهیدست و بی‌ معأش که از شدت نیاز و برای رفع احتیاجات خویش صدقه میطلبند، که چهرهٔ دردمند و سر در گریبانشان نشان می‌‌داد و هر یک سر به سوی آن دیگری خم می‌کند که نه تنها با گفتار خویش بلکه از راه چشم که کمتر از گوش اثر نمیبخشد، در دیگران حس ترحم برانگیزد، و یا پوشیده در پارچه‌ای زمخت و خشن بودند، سرشان تکیه به شانه‌‌های یکدیگر ، و همه به دیوارهٔ کوه سنگی‌ ، تکیه داشتند.

 دانته با سایپا، که زنی‌ از اهالی سیه نا میباشد به گفت و گوی می‌‌پردازد، روح این زن، داستان زندگیش را برای شاعر نقل می‌‌کند. ساپیا نام زنی‌ است و در ایتالیا به زن عاقل ساویا میگویند (هم ردیفِ فرزانه به پارسی) به طوری که این دو کلمه به جز یک حرف با هم اختلاف ندارند و در لاتین همین یک اختلاف هم بین این دو کلمه نیست، این روح که با دانته سخن می‌گوید روح زن اشرافی ایتالیای است که در سال ۱۲۷۴ در شهر سیه نا مرد، این زن به شدت حسود بود، بطوری که وقتی‌ اهالی سیه نا در کله از فلورانسی‌ها شکست خوردند، وی از آنجا که با قالب همشهریان خود دشمن بود، از این شکست علناً اظهار شادمانی کرد.

برای رام کردن شاهین وحشی، نخست لازم است که چشمان پرنده را بسته نگاه داشت. در سرزمینهای شرق، این کار معمولا با قرار دادن یک پارچه بر سر پرنده انجام میشود، اما شیوهٔ بستن چشمهای پرنده به وسیله دوختن دو پلک پرنده، در زمان دانته هنوز متداول و رایج بوده است. این کار با کمک یک سوزن تیز و نخ ابریشمی موم اندود انجام میشد، شاهین باز بایستی‌ با دقت هر چه تمامتر، و بدون آن که چشمان پرنده را کور کند، نخ ابریشمی را از لبهٔ پایینی‌ پلک‌ها عبور میدهد و با کشیدن و سفت کردن نخ، پلک‌ها را بسته نگاه می‌داشت، او سپس باید این نخ را دور سر حیوان می‌بست. این شیوه دردناک برای رام کردن شاهین وحشی در غرب صورت می‌گرفت، و در مدتی‌ که از ترس پرنده به تدریج کاسته میشد، شاهین باز نیز کم کم اجازه میداد نور بیرون، به زیر پلک‌های پرنده رخنه کند، تا آن که چشمان شاهین در نهایت دوباره کاملا باز میشد، و در آن هنگام بود که می‌توانست شاهین باز میتواند، نخ را از پلک‌های پرندهٔ رام شده، بیرون بکشد، دانته از این وضعیت الهم گرفته، آنجا که می‌نویسد، پلک‌های حسودان را با سیم نازکی به هم دوخته بودند.


سرود چهاردهم
 طبقه دوم: اهل حسد

 این سرود نیز به وصف همان حاسدان، اختصاص دارد. دانته به گفت و گوی طولانی با دو روح دیگر میپردازد که شاهد گفتگویش با ساپیا بوده‌اند، و این گفتگو باز صورت انتقادی تند از وضع اجتماعی ایتالیای زمان دانته را دارد. پس از پایان این بحث، دو شاعر به طرف پلّکانی میروند که باید آنها را به طبقهٔ سوم، بالا برد. این زمان اندکی بالاتر از بعد از ظهره روز دوشنبه یعنی‌ فردای عید پاک میباشد. شخصیت‌های این داستان نیز، نابینایانی با پلک‌های دوخته شده هستند. یکی‌ از ارواح این سرود، به نام گوییدودل لوکا، به تلخی‌ از شهر‌های متعددی که در کنار رود آرنو واقع شده‌اند، سخن می‌‌گوید. او از فساد اخلاقی‌ خاندان اشرافی رومانیا، صحبت می‌کند، در حین عبور دو شاعر صداهایی میشنوند که نمونه‌هایی‌ از گناه حسادت را مورد توبیخ قرار میدهند.
از سرچشمهٔ رود آرنو تا مصب آن تمامی شهرهایی که در مجاورت این رود قرار دارند دچار فساد و تباهی هستند و پر از مردمان فاسد و ناپاکند (منظور شاعر بیشتر شهر فلورانس است)

گویی سیرسه آنها را به چراگاهشان آورده است ( سیرسه زن زیبای جادوگری بود که بنا به روایت هومر در کتاب ادیسه، ادیس و همراهانش در بازگشت از ترویا به جزیره که او در آن میزیست، افتادند و وی ایشان را بدل به خوکانی کرد و فقط ادیس را به صورت آدمی‌ نگاه داشت تا با وی عشقبازی کند، شرح این ماجرا در کتاب دوم انیس ویرژیل که منبع الهام دانته بوده است به تفصیل آورده شده است، این جمله یعنی‌ گویی این فلورانسی‌ها ادمیانی هستند که به دست سیرسه جادوگر تبدیل به چهار پایانی شده‌اند و خوی و رفتار حیوانی‌ دارند ).

گویی با سگ بچه گانی ترش خوی تر از آنی‌ که در خور توانایشان است مواجه میشود، و با بی‌ اعتنایی پوزه برمیگرداند، این کلمه سگ بچگانه ترش خوی در ایتالیایی به سگانی اطلاق میشود که جارو جنجال بسیاری میکنند و مرتباً واق واق میکنند اما کاری انجام نمیدهند، اشارهٔ دانته در اینجا به یک گروه خاص از ایتالیایها است که در کشمکش‌های سیاسی از خودشان خیلی‌ حرارت نشان میدادند ولی‌ قدرت آن را که ایجاد خطری برای مخالفین بکنند را نداشتند و در عمل کاری نمی‌کردند و دانته در اینجا تذکر میدهد که حتی رود آرنو هم در رابطه با اینها بی‌ اعتنایی بخرج میدهد و پوزه برمیگرداند یعنی‌ ناگهان تغییر مسیر میدهد تا آنان را تحقیر کرده باشد.

از خیلی‌ها زندگی‌ را میستاند و از خویشتن شرافت را (شرح حال امروز دولت ایران)
آن چه کاشتم، خرمنش را خواهم چید، یا این کاه را از آن تخمی که کاشتم میدروم(این جمله از انجیل است، رساله پولس رسول، باب ششم، زیرا هر که برای جسم خود کارد از جسم فساد را درو کند و هر که برای روح خود کارد از روح حیات جاودانی خواهد دروید، لیکن از نیکو کاری خسته نشویم، زیرا که به وقتش و در موسم آن درو خواهیم کرد، اگر ملول نشویم )، اصل این شعر دانته در ایتالیا ضرب المثل میباشد، مترادف آن در پارسی‌ بسیار است، مثلِ : ای نور چشم من، به جز از کشته ندروی، یا از هر دست که بدی از همون دست خواهی‌ گرفت، یا هر کسی‌ هر بذری کاشت همونو برمیچینه.

ای آدامیزاده گان چرا دل به آن مال و منالی می‌سپارید که سهمی از آن به دیگران نمیتواند رسید، یعنی‌ چرا دل به مال دنیا می‌دهید که بر خلاف نکویی و نیکو کاری که ثمرهٔ آن عاید همه میشود، فقط خود شما از آن سود میبرید و سهمی از آن به دیگران نخواهد رسید، و نتیجه این کار شما آن است که از این راه دیگران را به رشک و حسد وا میدارید (در سرود پانزدهم این نکته به تفصیل مورد بحث قرار خواهد گرفت)

هر آن که ملاقاتم کند، ناگزیر به کشتنم خواهد شد، و یا هر کس که با من برخورد، مرا خواهد کشت، این جمله‌ای است که قابیل پسرِ برادر کش آدم ابوالبشر، خطاب به خداوند به زبان میاورد، (تورات سفر پیدایش باب چهارم ) یعنی‌ در طبقات برزخ همه جا نمونه‌های بخشش با نمونه‌های مجازات دوشا دوش میروند، در آغازه این حلقه، صداهای به علامت بخشش در فضا طنین افکن شده بود، در اینجا صداهای که مظهر کیفرند به همان سان در فضا طنین می‌افکند.

آسمان بر گرد شما میچرخد و با نمودن زیبای‌های جاودان خود به سو‌ی خویشتان می‌‌خواند، و با این وصف، دیده گان شما جز به روی زمین، نمی‌‌نگرند، و این همان گناهی است که آن کس که بر همه چیز آگاه است به خاطر آن کیفرتان میدهد. (اشاره به خداوند، در احادیث اسلامی این لقب به خداوند داده شده است)


سرود پانزدهم
طبقه دوم: اهل حسد
طبقه سوم: اهل خشم

قسمت مهمی‌ از این سرود به توضیحات فلسفی‌ ویرژیل به دانته، و قسمت مهم دیگری از آن به ارائه نمونه‌های مهربانی و صمیمیت اختصاص یافته است.

دانته مجذوب دیدار این شواهد میشود، زیرا به طبقه رسیده است که ارباب غضب مجازات می‌بینند. در این سرود دانته و ویرژیل با هیچ روحی‌ از ارواح برزخی برخورد نمیکنند، و طرف گفتگوی دانته فقط فرشته‌ای است که نگهبان طبقهٔ سوم است.

دانته و ویرژیل از پلکان صعود و از دومین حلقه به حلقهٔ‌ سومین میروند، و شروع به راه رفتن در این ایوان جدید میکنند. روز دوشنبه عید پاک یازدهم آوریل ۱۳۰۰، در حدود ساعت شانزده است، دو شاعر با فرشته نورانی بخشش و کرم مواجه میشوند که دومین پی‌ را از روی پیشانی دانته پاک می‌کند، و آنان را به گذرگاهی که به سومین طبقه یا ایوان منتهی‌ میشود، هدایت می‌کند. در حین صعود از پلکان، ویرژیل نخستین سخنرانی فلسفی‌ خود را در باره‌ عشق ایراد می‌کند. در کنار درِ ورودی حلقه سوم، دانتهِ در حال مکاشفه درمیابد که این حلقه، مظاهری از صفت نیکوی فروتنی ارائه میدهد.

پس از کمی‌ راه پیمایی، آنها با ابری رو به رو میشوند که چون دودی غلیظ است و در امتداد ایوان به جلو می‌‌غلتد.
فرشته دومین حلقه یا طبقه، دعای BEATI MISERICORDES ( خوشا به حال رحیمان، (نقل از انجیل متا باب پنجم)) را میخواند.
دانته از مکاشفهٔ شیرینش، به راستی‌ لذت میبرد و سرانجام به جایی‌ میرسند که صفت ناپسند خشم، کیفر میبیند. هیچ روحی‌ ظاهر نمی‌شود و این قسمت بیشتر به گفته‌های ویرژیل، اختصاص دارد.

دو بند اول این سرود پیچیده و معنای آن مبهم میباشد:

ساعت سوم یعنی‌ سه ساعت از روز برآمده، ساعت آغاز روز یعنی‌ هنگام طلووع آفتاب، کره‌ای که پیوسته چون کودکی سرگرم بازی است، اشاره به مدار خورشید در آسمان که، همواره با گردش خورشید به دور خویش میچرخد، همان قدر راه در پیش روی خورشید بود، یعنی‌ خورشید می‌بایست چنین مسافتی را طی‌ کند، تا روز به پایان برسد. بنابراین معنای این دو بند این است که سه ساعت به غروب آفتاب باقی‌ است.

بر طبق کتاب برزخ دانته افق برزخ با روم ۹ ساعت اختلاف دارد.
تو از آنجهت که اندیشه را جز به چیزهای زمینی‌ نداده‌ای از فروغ حقیقت بغیر از تاریکی‌ بر نمیستانی.

در حلقهٔ‌ اول برزخ آنچه دانته دیده به صورت آثار حجاری شده بر زمین و دیوارهٔ حلقه مجسم بوده است، در حلقهٔ دوم این نمونه‌ها فقط به صورت صدا بدو گفته شده و در حلقهٔ سوم صورت رویا را دارد و دانته در رؤیا بانوی بزرگواری را میبیند که با لحن مهربان ِ مادری دلسوز می‌گوید: پسرم چه شد با ما چنین کردی....(منظور مریم است که خطاب به عیسی گفته است، نقل از انجیل لقا باب سوم)

اگر آنکس را که دوستمان میدارد محکوم کنیم، با آن کس که بدخواه ماست چه خواهیم کرد؟

مردمان غضبناکی که نوجوانی را سنگسار میکردند و بانگ میزدند بکش، بکش (در زمان عیسی این اتفاق افتاده و امروز تو کشور ما بعد از ۲۰۰۰ سال تکرار شد)

برزخ- سرود ۶ تا ۱۰


سرود ششم
طبقهٔ مقدماتی برزخ: دسته سهل انگارن

این سرود همچنان به دسته سهل انگاران اختصاص یافته است.
دانته و ویرژیل در بعداز ظهره پنجشنبهٔ پاک در قسمت مقدماتی کوه برزخ با عده‌ای تازه مواجه میشوند و با آنان به گفتگو میپردازند. در یک جا جمعی از این ارواح را می‌بینند و در جای دیگر با یک روح منزوی طرف صحبت میشوند. از آنجا که ارواح زیادی از دانته درخواست یاری میکنند، دانته دربارهٔ قدرت و تاثیر دعا از ویرژیل می‌پرسد و او پاسخی کوتاه دریافت می‌کند و در می‌یابد که بعدا توضیح کامل‌تری از سوی‌ بتاتریس، دریافت خواهد کرد.
یکی‌ از قهرمانان برجستهٔ برزخ و کمدی الهی روح مردیست به نام سردلو، که اهل مانتووا و از این راه همشهری با ویرژیل بود. وی آوازه خوانی دوره گرد ولی‌ از خاندانی نجیب بود که بعد‌ها عشق زیبا رویی او را به شاعری واداشت که به همین مناسبت هم توانست به معشوق خود بگوید که مرا معلم عشق تو شاعری آموخت. این آوازه خوان عاشق در سال ۱۲۰۰ میلادی به دنیا آمد و خیلی‌ زود هوس بازی پیشه کرد. اولین شکار او زن زیبایی بود به نام کنیتسا دارامانو که همراه او از خانه شوهرش فرار کرد. و شاید جای تعجب باشد که دانته با این زن در آسمان زهره در بهشت روبرو میشود. سپس محرمانه با دختر مردی که حامی‌ و سرپرست او بود ازدواج کرد و بعد دوباره به سراغ کنیتسا رفت و یکی‌ از عشّاق او شد، اما این بار برادر این خانم که به عکس شوهرش مردی غیرتمند بود، سخت به خشم آمد بطوری که سردلو فرار را بر قرار ترجیح داد و به پروانس و از آنجا به پرتغال و اسپانیا رفت و در آخر به پروانس برگشت و از آنجا با پسر پادشاه فرانسه به ایتالیا آمد و در آنجا به عللی که معلوم نیست زندانی شد، تا آنکه به دست پاپ کلمنت چهارم آزاد شد، و در سال ۱۲۶۹ در زمرهٔ اشراف درامد و ثروت و جایگاه بلندی به هم زد. چندی از مفسرین کمدی الهی اعتقاد دارند که وی بالاخره به دست برادر معشوقه اول خود کنیتسا کشته شد، از وی ۴۰ قطعه شعر بجا مانده که همگی‌ به زبان پروانسی میباشد.
دو شاعر با سردلو مواجه میشوند که ویرژیل را با لحنی دوستانه، همشهری مانتوایی خود مینامد، و او از دانته خواهش می‌کند که دربارهٔ نزاعی که سرزمین ایتالیا را به دو نیم کرده است به او توضیحی دهد، این توضیحات و کلا داستان ناگهان در وسط سرود قطع میشود و نیمهٔ دوم سرود تماما وقف حملهٔ نیش داری میشود که در آن خشم با استهزأ درامیخته است. این شدیدترین حمله‌ای است که دانته در کمدی الهی به فلورانس و ایتالیا و فساد اخلاقی‌ کشور خود می‌کند.

از آنجایی که ویرژیل (شاعر دوران باستان و کافری که به آیین مسیحیّت نگرویده است، که در اینجا رهنمای دانته و از نظر تمثیلی عقل بشری میباشد)، به تنهایی قادر نیست که از اسامی تمام ساکنان برزخ اطلاع داشته باشد و یا ساختار معنوی و یا نظام موجود، در برزخ را به درستی‌ به دانته توضیح دهد، پس حضور راهنمایی آگاه به این جزئیات در هر مرحله از این سفر لازم است تا این خلأ پر شود، در این قسمت از داستان، سردلو به عنوان راهنمای پیش برزخ انجام وظیفه می‌کند، کمی‌ بعد این استاسه یا استاسیوس است که این وظیفه را دنبال خواهد کرد و سپس نوبت به ماتیلدا خواهد رسید که توضیحاتی در باره‌ بهشت زمینی‌ ارائه خواهد داد، در این سرود ما هنوز در جایگاه ارواحی هستیم که با مرگی خشونت آمیز از دنیا رفتند.
توبه کنندگان آخرین لحظه،;از دانته درخواست کمک دارند. از شخصی‌ که ظاهراً بازی هستی‌ را بهتر از آنان انجام داده است، در نتیجه، شفاعت نقشی‌ موثر در این سرود بازی می‌‌کند، و این پرسش در ذهن دانته شکل می‌گیرد که نیروی عامل اصلی‌ در شفاعت چیست. بویژه هنگامی که ویرژیل این واقعیت را در کتابش منکر شده بود. دانته میل دارد بداند چگونه ممکن است، دعا‌هایش برای این ارواح، موثر واقع شود. از سوی‌ دیگر، پاسخ ویرژیل در باره‌ شفاعت به مانند "آتش عشق" توصیف شده است، یعنی‌ انرژی موجود در حس برادری معنوی که قادر است در عرض یک دقیقه، کاری را انجام دهد که روح توبه کار باید سالها وقت برای آن بگذارد. او همچنین توضیح میدهد که دعای پالیناروس، به گوش خداوند متعال نمی‌رسید، زیرا او یک کافر بود و کافرانی که در دوران باستان می‌‌زیستتند، فراسوی هر نوع رحمت و امرزش الهی به سر می‌‌برند. معنای مثبت آن این است که شفاعت همان رحمت در عمل است. یعنی‌ رحمتی جاری و موثر در بین ارواح زنده. این همان رحمتی است که نشانگر حس برادری قدیسان و طاهران می‌‌باشد. معنای منفی‌ آن هم به این قرار است که اخراج کافران از رحمت الهی، که برای دانته تا این اندازه غیر قابل درک و پرسش آفرین است و از مخالفت دانته برای پذیرفتن توضیحات ویرژیل در باره‌ این "مبحث بسیار مهم"، داد سخن میدهد و این موضوعی است که فقط بتاتریس قادر است در باره‌ آن توضیحاتی به دانته دهد.
دانته با شنیدن نام بتاتریس، برای نخستین بار از زمان شروع سفر ماوارای دنیای مادی، بسیار مشتاق میشود که به صعود از کوه ادامه دهد و بر این گمان است که همان روز، به ستیغ کوه خواهند رسید. این به نشانهٔ توهم موجود در ایمانی پر شور است و او در می‌یابد که مسیر تقدس، طولانیتر از آن چیزی است که او می‌‌اندیشیده و آمیزه‌ای از نور و تاریکی و تلاش و استراحت و صبر میباشد.

در طول قرون، بحث‌های زیادی در باره‌ شخصیت سردلوی دانته و سردلویی که در تاریخ به راستی‌ وجود داشته، انجام شده است. نام او هنوز هم برای بسیاری، ناشناخته است. سردلو واقعی‌، یکی‌ از آن شاعران ایتالیایی بود که در قرن سیزدهم در حفظ اشعاری به سبک پروانسی، تلاشهایی انجام داده بود. او ماجراجویی بیقرار و همیشه در حال سفر بود و از زندگی‌ رسوا کنندهٔ یک شاعر خوش سیما و باهوش که در دربار‌های پادشاهان گوناگونی چون دربار ایالت لمباردی و یا پیه من و همینطور هم اسپانیا و فرانسه حضور داشته است و سرانجام هم شخص کنت دو پروانس، را به عنوان حامی‌ و دوستاری مقتدر یافته بود. کمی‌ بعد او به خدمت شارل دانژو، شاه ناپل درآمده و به موجود ثروتمند و مقتدر و موقری درآمده بود. او در سنین پیری، و احتمالاً در دوران کودکی دانته از دنیا رفت. ظاهرا در حدود چهل شعر به سبک پروانسی بر جا نهاد. این تنها اطلاعاتی‌ است که از این شاعر قرون وسطایی در دست است. و باید به این نتیجه برسیم که دانته یقینا اطلاعات بیشتری از او در اختیار داشته است. بویژه در باره‌ سالهای آخر عمر سردلو در ایتالیا، تا او را به عنوان چهره‌ای شاخص در بخش برزخ خود آورده باشد. دانته او را نخست به عنوان روحی‌ منزوی که دورتر از بقیه نشسته و حالتی‌ موقر و بی‌ اعتنا نسبت به اطرف خود داشت و در حالی‌ که به سان شیری در حال استراحت بود معرفی‌ می‌کند.
وظیفه او در سرود بعدی، به عنوان راهنمایی دو شاعر برای ورود به دشت پر گًل شهریارن، به خاطر شعر معرفی‌ است که در واقع نوعی نوح خوانی برای یک بارون پروانسی بود و این شاعر در آن از تمام حاکمان اروپا خواسته بود که از قلب این قهرمان از دنیا رفته بخورند تا از شجاعت و مردانگی و قدرت او تا حدودی بهره‌مند شوند.

بدین سان، دانته در بین دو شاعر، یکی‌ به عنوان بزرگترین شاعر دوران باستان که در مدح و ستایش از امپراتوری روم شعر سروده بود و دیگری به عنوان شاعری معاصر که به نصیحت کردن حاکمان دوران خود مبادرت ورزیده بود، به راه خود ادامه میدهد. درین قسمت، دانته نه تنها راوی داستان، بلکه شاعر و معلم و سالک نیز هست.

سخنان حمله آمیز و حتی تا حدودی طعنه دار او، تصویری تاریخی است که با کمک آن، میشود تحلیلی دقیق و روشن از شرایط سیاسی ایتالیای سالهای ۱۳۰۰ به دست آورد. تصویری از قدرت استبدادی پاپ در راه اندازی جنگی داخلی‌، و گمگشتگی امپراطوری در برابر این اوضاع و تفرقه و جدایی موجود در بین ساکنان شهر‌های گوناگون ایتالیا و سقوط نجبایی که پیرو حزب گیبلین هستند و راه‌اندازی حکومت دموکراتیک گلفها، که سعی‌ در چنگ انداختن و فتح دولت‌های رو به سقوط دارند و بالاخره تصویری از فلورانسی رو به فنا که با شهروندانی فاسد و مغرور انباشته گشته است.

دانته با چنان طنز و لحنی نیشدار از این نکات سخن می‌‌گوید که خواننده بی‌ اراده به قدرت قلم دانته سر تعظیم فرود میاورد و بدون ذرّه‌ای درنگ سعی‌ دارد که گفته‌های دانته را در این مورد بی‌ چون و چرا بپذیرد.

در اینجا دانته چون عاشقی واپس خورده، از "فلورنس من" سخن می‌‌گوید و لحنی تلخ به کار میبرد. او سه بار، فلورانس را مخاطب قرار میدهد و از ساکنان آن به عنوان "ساکنانت، اتباعت و نجبایت" سخن می‌گوید، زیرا فلورانس برای دانته به مراتب بیش از شهروندان فاسد و منحرفش، ارزش و اهمیت داشته است، و هنوز هم در قلبش فلورنس من میبوده است.
دریغا ای ایتالیای برده، ‌ای میهمان خانه رنج، ای کشتی بی‌ ناخدا که در میان طوفانی سهمگین ر‌ه میسپاری، تو دیگر ملکهٔ سرزمین‌ها نیستی‌، فاحشه خانه‌ای هستی‌ ( این بند از سرود که در آن دانته به طور آشکار ازردهگی خود را از وطن نشان میدهد، و در آن وی نیز مانند حافظ که می‌گوید: معرفت نیست در این قوم خدایا مددی و یا دلم از ظلمت زندان سکندر بگرفت و یا به قول سعدی کبیر و شیرین سخن که می‌فرماید: نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم، از معروفترین بند‌های کمدی الهی است، و غالباً در ادبیات ایتالیا مورد نقد و اقتباس قرار گرفته است. این چند بیت شرح حال امروز ایران رو به راحتی‌ نشون میدهد، ‌ای ایران برده، ای میهمان خانهٔ رنج، ای کشتی بی‌ ناخدا که در میان طوفانی سهمگین ر‌ه میسپاری، تو دیگر ملکهٔ سرزمینها نیستی‌، دریغ ایران که ویران شد،‌ای تفو بر این سرنوشت ).
سرود هفتم
طبقهٔ مقدماتی برزخ: درهٔ پادشاهان
سرود هفتم مثل سه سرود پیش مربوط به دسته سهل انگاران است ولی‌ این بار این سهل انگاران شاهان و شاهزادگانی هستند که توجه به امور دنیوی و جاه و جلال این جهانی‌ آنان را از توجه به معنویات باز داشته و از خدا غافل کرده است و فقط در دم مرگ دریافته اند که سعادت جاوید را فدای قدرت ناپایدار و بی‌ ارزش جهانی‌ کرده‌اند و این توجه آنان را به پشیمانی و توبه واداشته است. این دسته از ارواح در درون درهٔ پر گًل و خرّمی جای دارند که در دامنهٔ سنگلاخ وحشی کوهستان برزخ قرار دارد ولی‌ از جایگاه بقیه ارواح مجزا و نسبت به آن ممتاز است و تقریبا همان صورتی‌ را دارد که جمع فیلسوفان و هنروران دوران کهن در درون قلعه با صفا و روشنی در میان ظلمات طبقهٔ چهارم دوزخ دارند. (رجوع شود به سرود چهارم دوزخ)

در این سرود دانته و ویرژیل با شوخترین روح کمدی الهی که روح شاعر و آوازه خوان دوره گردی به نام سردلو میباشد، همراه میباشند و سردلو آنان را با این قانون کلی‌ برزخ آشنا می‌کند که در کوهستان برزخ چون خورشید غروب کند دیگر از کوه برزخ بالا نمیتوان رفت تا وقتی‌ که دوباره خورشید سر بر زند. بنابر این ... این دو مسافر دیار جاودان ناچاراً باید شب را در همانجا بیتوته کنند و صبحگاهن دوباره به راه افتند، معنای این از نظر تمثیلی انست که در تاریکی‌ جهل و بی‌خبری رو به سوی روشنی و رستگاری معنوی نمی‌توان رفت و این سیر رو به کمال باید در روشنای اطلاع و وقوف صورت گیرد و نه کور کورانه و از روی پیروی و تقلید.
سردلو خم شده و پای ویرژیل را میبوسد چنان که کوچکتران با بزرگتران کنند.
دانته دو شب دیگر را نیز به همین ترتیب مجبور به توقف میشود (سروه‌های ۱۸ و ۲۷ دوزخ)، ظاهراً اصل این فکر از انجیل گرفته شده است ( انجیل یوحنا باب دوازدهم: آنگاه عیسی بدیشان گفت: اندک زمانی‌ نور با شما است، پس مادامی که نور با شما است راه بروید تا ظلمت شما را فرو نگیرد و کسی‌ که در تاریکی راه میرود نمیداند به کجا میرود). در طول برزخ، خورشید اغلب به عنوان نماد الهی در نظر گرفته می‌‌شود. در نتیجه از دیدگاه مجازی داستان، معنای قانون کوه برزخ که هر نوع صعودی را از غروب آفتاب تا طلوع روز بعد آن منع می‌‌کند، بدین قرار است که هیچ نوع مراحل پالایش از سوی روح ممکن نیست تا زمانی‌ که خدای متعال اراده نکرده باشد و نور رحمت الهی بر سر فرو نتابیده باشد. تا هنگامی که چنین نوری نتابد، روح توبه کار فقط قادر است وقت گزرانی کند و منتظر بماند ( در همانجا که هست بماند، پایین برود یا در اطراف کوه برزخ بچرخد). چنانچه روح در زمانی‌ که در کمال بردباری به انتظار درخشش دوبارهٔ نور مانده است، بی‌ حوصله و منحرف از مسیرش نگردد، میتوان به امید روزی دیگر باشد، بدینسان، شبهای برزخی به معنای تاریکترین شب روح است که ارواح تازه به راه آمده را اغلب دستخوش سردرگمی و پریشانی و نامیدی عمیق می‌کند.
تقوا و پاک دامنی ارمغانی است که از سوی خدا به آدمی‌ داده میشود و فقط بدان‌ها داده میشود که تقاضای دریافت آنرا داشته باشند، و خیلی‌ کم پیدا میشود که تقوا و پاک دامنی به طور ارثی به فرزندان منتقل شود.
Salve Rengina دعایی است که در ان از حضرت مریم عذرا طلب نجات و رستگاری میشود.
قدیمی‌ترین تفسیر کمدی الهی در قرن ۱۴ نوشته شده است.

کدامین حلقهٔ‌ دوزخ شایستهٔ توست

ناله‌ای که از دهان آنان بیرون میاید از نأمیدی آنان است و نه از رنجی‌ که میبرند.

جامه حسنات ثلاثه را بر تن‌ نکردم .... حسنات ثلاثه سه پایه اصلی‌ دین مسیحیّت یعنی‌ ایمان، امید و احسان.

تاریکی(جهل) سدی در برابر نور اراده بوجود می‌آورد

آن گیاه بدتر از بذری است که آنرا پدید آورده است، همچنین میتوان گفت، آن گیاه برتر از آن بذری است که پدیدش آورده است.
در پایان سرود سردلو فهرستی از ارواح درهٔ پادشاهان و کارهایشان را به دانته عرضه میدارد که در آن جنبهٔ نیشخند و مزاح بر جنبهٔ تکریم و تحسین میچربد

دیر یا صومعه توابان(توبه کننده گان): ارواحی که مشغلهٔ ذهنی‌ داشته‌اند، این ارواح سومین گروه از دیر توابان هستند که در زمان حیاتشان، وظایف معنوی و روحانی خود را به دلیل کار و مسئولیت‌های دنیوی به دست فرامشی سپرده اند. آنها در اینجا یعنی‌ مقدمهٔ برزخ قرار دارند، زیرا نگرانی‌‌ها و دل‌ مشغولیّت‌های آنها برای خودشان نبوده بلکه برای دیگران بوده است. سایر ارواح مقدمه‌ برزخ، هنوز هم با گناهی که بدان لکه در شده بودند ، همراه هستند و در همین خصوص به بحث و گفتگو می‌‌پردازند و نگران خاندان و یا ملت خویش میباشند، همان گونه که بعدا در بخش بهشت خواهیم دید، دانته در این مکاشفه، صرفاً سعی‌ دارد مشهورترینها و سرشناسترین‌ها را در هر دسته معرفی‌ کند، از همین رو نیاز نیست که از خود بپرسیم در این قسمت چه ارواحی حضور دارند. حقیقت این است که به غیر از شاهان و دولت مردان و سیاستمدارن برجستهٔ تاریخ، نمونه‌های پایین تری نیز وجود دارند که شاید بتوان از والدینی که پیوسته نگران فرزندانشان هستند، نام برد. همینطور هم کسانی‌ که چنان عجول و شتابزده هستند که حتی در هنگام اجرای مراسم مذهبی‌، سعی‌ دارن هر کاری را با عجله به پایان برساندند. جالب اینجاست که دانته در کتاب "میهمانی" خود دقیقا از همین وضعیت سخن می‌گوید و با کسانی‌ که کاملا گرفتار کارهای خانوادگی، دولتی و یا مدنی هستند به طوری که فرصتی برای اندیشه‌های معنوی و روحانی ندارند، با نوعی دلسوزی صحبت می‌کند.
حیات در برزخ، به نشانهٔ زندگی‌ مسیحی‌ و زندگی‌ در زیر لقای رحمت ارزانی‌ شده و نیز در زیر لقای اندکی‌ از محدودیت‌های زمینی‌ می‌‌باشد. بنابرین، با نزدیک شدن به دشت شهریاران که تا بدین اندازه از ماهیتی مسیحی‌ برخوردار است، و فضای موجود حکایت از کیفر و دعا و آرزو‌های نیک معنوی دارد، شایسته است که شاعرانی چون ویرژیل کافر و سردلوی مسیحی‌ در آن حضور داشته باشند. ولی‌ ویرژیل به جای اینکه در اینجا باشد در طبقه مقدماتی دوزخ است، در اینجا مقایسه بین تجربیات کافران با تجربیات مسیحیان، به صحبت ویرژیل در باره‌ اعراف دوزخ (سرود چهارم دوزخ) به خوبی‌ مشهود است، زیرا در آنجا، ناله‌ها نه به فریاد‌هایی‌ دردمند، بلکه به آه‌های حسرتی تبدیل گشته اند، حال آن که در دشت شهریاران و آن گلستان زیبا، آه و ناله‌های حاکمان توبه کار، به دعا مبدل شده و اشتیاق و میل و امیدشان، همه یکی‌ است. این شهریارن و حاکمان توبه کار در دشتی پر گًل، با صفا، معطر، و شاداب که سبدی از جواهرت در مقابل آن دشت، مانند کودکانی که در برابر بزرگان خود سر تعظیم پاأین میآورند میماند، آرزو و شوقشان خواندن دعا‌های مخصوص نماز غروب مسیحیان است که در آن مؤمن التماس کنان می‌گوید: "‌ای مریم مقدس،‌ای زندگی‌ ما،‌ای تنها امید ما، ما کودکان از هر سؤ رانده شدهٔ حوا هستیم و برای تو اشک میفشانیم، برای تو آه می‌‌کشیم و ناله می‌کنیم و درین "دشت ندبه"، میگریم، برای ما دعا کن تا بتوانیم مستحق وعده‌های خدایمان باشیم"
دانته در این سرود از هشت شهریار سخن میگوید و دلیل انتخاب این هشت شهریار از سوی‌ دانته مشخص نیست. اما رحم و شفقتی که دانته در آخرین قضاوتی که دربارهٔ آنها ارائه میدهد، به دور از علایق سیاسی آنان و یا تعلق خاطری که به حزب‌های گوناگون داشته اند و یا حتی خصوصیات ویژهٔ شخصیشان میباشد و این ثابت می‌کند که دانته بدون هیچ تعصب و تبعیضی آنان را انتخاب کرده است. تمام این حاکمان در زمان نوجوانی دانته بدرود حیات گفته بودند به غیر از شاه هنری پادشاه انگلستان که در تنهایی نشسته، و به اشکال گوناگون درگیر مبارزات سیاسی بسیار کثیف و شدید دربارش بوده است.

در بین این شهریارن، چهار دشمن دیرینه نیز وجود دارند که اکنون در عالم برزخ، با هم آشتی‌ کرده‌اند: امپراطور رودلف و شاه اتوکار که دشمن یکدیگر بودند از سویی و از طرف دیگر پیر داراگون که روزی از دشمنان سر سخت و مقتدر شارل دانژئوو بوده است اکنون در کنار همین شاه، به خواندن سرود‌های مذهبی‌ مشغول است.

در اواخر سرود، دانته اعلام میدارد که " ارزش و لیاقت یک مرد، نه در موقعیت اجتماعی و تولدش، بلکه در وجود باطنیش میباشد، و این همان چیزی است که این شهریارن معروف که همواره از قدرت و موقعیت اجتماعی بالای برخوردار بوده‌اند، و خود را بر اساس این ویژگی‌‌ها ارزشمند میدانسته اند، اکنون باید در کمال خضوع بیاموزند، که حتی یک شاه قدرتمند هم فقط یک روح بشری است و بس، و فرقی‌ با دیگر ابنأ بشر ندارد، و تا آن زمان که این ارواح این نکته را یاد نگرفته اند، نمیتوانند قدم به برزخ واقعی‌ بگذارند."

دانته در آخرین ابیات این سرود، میگوید که وجود فساد و شرارت و خودخواهی و جاه طلبی‌های این حاکمان است که باعث میشود، ملت‌ها تقاص پس دهندو اشک فشانند و رنج ببرند.
سرود هشتم
طبقه مقدماتی برزخ: درهٔ پادشاهان( شهریاران دشت گلستان)
در این سرود دانته و ویرژیل به راهنمایی سردلو به درهٔ پادشاهان میروند، زیرا که شب رسیده است و این دو دیگر به سمت بالا نمیتواند رفت. هنگام آغاز سرود غروب روز یکشنبه عید پاک، دهم آوریل سال ۱۳۰۰ میباشد و پایان آن سه ساعت از شب گذشته است.

در این سرود دانته فقط با دو روح طرف گفتگو میشود که هر دو شاهانی سهل انگار و غافل بوده اند. ولی‌ قسمت مهم سرود، صرف یک بحث سمبلیک عالی‌ یعنی‌ وسوسهٔ نفسانی و کمک الهی میشود که به صورت زور آزمایی مار و فرشته گان تجلی‌ می‌کند. این مار همان است که روزگاری در بهشت زمینی‌، حوا را واداشت که میوهٔ درخت ممنوع را بچیند و در این موقع که تاریکی شب فرا رسیده و نوبت جهل و غفلت شده است، برای اغوای ارواح میاید اما دو فرشته که در اینجا مظهر تنبه روحی‌ و جدال با نفس هستند، مار را که مظهر وساوس نفسانی است، به فرار وا‌ میدارند.

ورود نابهنگام مار، در این دشت خرم و با صفا، این سؤال را در ذهن خواننده بیدار می‌کند که آیا به راستی‌ ارواحی که در طبقه مقدماتی برزخ حضور دارند، هنوز احتمال وسوسه شدنشان وجود دارد و آیا ممکن است که دوباره به گناه آلوده شوند؟ احتمالاً دانته می‌خواهد بگوید که شاید وسوسه در سطح ناخودآگاه ذهن، و در منطقهٔ رویاها که هنوز تسلیم اراده نیست، هنوز دارای قدرت باشد، به این ترتیب، مداخله‌ای مخصوص از جانب رحمت الهی، لازم است تا روح توبه کرده را از هر گونه وسوسه‌ای محافظت کند. اما ارواحی که در برزخ حضور دارند، قطعاً دور از چنین وسواسه‌هایی‌ هستند و دیگر امکان این که به گناه آلوده شوند، وجود ندارد، (سرود یازدهم بخش برزخ)
لباس‌های سبز فرشتگان به نشانهٔ امید است. بویژه امید به رستگاری و نجات. شمشیر‌های آتشین آنها هم ما را به یاد شمشیر شعله وری می‌‌اندازد که در کتاب پیدایش از آن سخن گفته شده است. و در کنار دروازهٔ عدن (دروازهٔ بهشت)پس از بیرون رانده شدن آدم و حوا، نصب شده است. اما این شمشیر ها، از نوکی تیز برخوردار نیستند، شمشیر‌های کند همواره به معنای رحمت الهی در برابر عدالت و قضاوت است. اما در این قسمت از داستان، علت کند بودن شمشیر به این دلیل است که محافظت فرشتگان از ارواح در برابر مار، صرفاً ماهیتی نمادین دارد، و نیازی نیست که حیوان را بکشند، بلکه فقط کافی‌ است که او را از آن مکان بیرون برانند. یعنی‌ به گناه گفته میشود که جای در این مکان ندارد و دارای قدرتی نیست، در واقع گناه، صرفاً توهومی است که قادر است موجب ناراحتی‌ شود و نه ایجاد فساد و گناه. این وضعیت، از نظر تمثیلی شاید به این معنا باشد که مادامی که اراده، به راستی‌ قصد توبه و کیفر دیدن را دارد، پس هیچ مومنی نباید ( و نیازی هم نیست) که نگران باشد و بترسد که شاید دوباره دست به کار خطایی غیر ارادی و گناه بزند، کافی‌ است به خدای بزرگ توکل کند و از ایمان و اعتقادی راسخ برخوردار باشد و بداند که به این وضعیت رسیدگی خواهد شد.
از این سرود، همواره به عنوان یکی‌ از استادانه‌ترین آثار نظم ایتالیایی یاد شده است.

در قرون وسطی شرق همواره قبله تمام کلیساهای دنیا بود، زیرا رو به جانب بیت المقدس یعنی‌ شهادت گاه عیسی داشت، برای همین جهت شرق مثل جهت جنوب یا همان قبله در ایران جهت مقدسی میبوده است.

ای آن که این خطوط را میخوانی، نگاهت را تیز کن، حجاب حقیقت آنچنان نازک و شفاف است که اندیشه ات به آسانی به آن راه پیدا می‌کند.‌ای خواننده در اینجا دیدهٔ بصیرت بگشا تا حقیقت را ببینی‌، زیرا پرده چنان لطیف است که بیگمان از آن آسان میتوان گذشت. یعنی‌ حقیقتی که در سخنان من پنهان است و باید آن را از لابلای سطور دریابی، بقدری روشن است که بی‌ زحمت به درک آن توفیق خواهی‌ یافت. یا به گفته یکی‌ از دانته شناسان قرن ۱۶ که بر خلاف دیگر دانته شناسان گفته است، درک این سخنان چنان دشوار است که گذاشتن از آنها راحتتر بنظر میاید، البته اکثرا بر روی معنی‌ اولی‌ توافق دارند.

فکر شمشیرهای آتشین از تورات گرفته شده است (تورات سفر پیدایش باب سوم)

شمشیر کند که نوکش شکسته و آتشین است نشان آن است که خداوند در عین حال که بخشنده است، قهار هم میباشد
اگر پیوسته نگاه‌ها و نوازش‌ها بر آتش عشق زنی‌ دامن نزنند، این آتش چه آسان فرو می‌نشیند، آه که آتش عشق چه کوتاه در قلب زنی‌، پایدار میماند.

این بگفت و بر چهره ش، همان خشم بجایی که همواره در دلهای پاک و سخاوتمند جای دارد، نمایان گشت یعنی‌ اثر غیرت مردان که پا از میدان خود بیرون نگذارد و نه آن خشمی که از حسادت برمیخیزد.

در طول این مدت، دانته متوجه میشود که ستارگان چهار گانه ( اشاره به ستارگان مجموعه صلیب جنوبی که مظاهر زندگانی‌ مثبت و عملی‌ در طول روز بودند و اکنون جای خود را به سه ستاره که مظاهر زندگی‌ درونی و معنوی شب هستند میدهند، قبلا از این چهار ستاره در آغاز سرود اول برزخ نام برده شده است. )‌ای که قبلا دیده بود، اکنون افول کرده اند و به جای آنها سه ستارهٔ‌ دیگر در آسمان غروب، ظاهر شده‌اند. این سه ستاره به نشانهٔ فضائل سه گانه یا رحمت سه گانه هستند که عبارتند از ایمان، امید و احسان (انفاق، نیکی‌ به دیگران)
روح دو حاکم با دانته سخن میگویند که یکی‌ از آنها فردی است به نام نینو وسیکونیتی که یکی‌ از طرفداران فعال و پر شور گلف و دیگری هم کنراد مالاسپینا است که به یک خاندان معروف گیبلینها تعلق داشته است. نینو که در سال ۱۲۹۶ بدرود حیات گفت در موقعیت‌های گوناگون به فلورانس سر زده و در دوران نوجوانی دانته به آنجا رفت و آمد داشته است و دانته را چون دوستی‌ قدیمی‌ خطاب می‌‌کند. شش سال پس از تاریخ مکاشفه، اما پیش از آن که این بخش از برزخ نگاشته شود، دانته در هنگام تبعید، به عنوان مهمانی محترم و عزیز در خاندان مالاسپینا، مورد استقبال قرار گرفت و در اینجا، مراتب حقشناسی و سپاس دانته را از این خاندان مشاهده می‌کنیم.

کنراد پیر هم که برادر زن مانفرد بود، در عصری زندگی‌ کرده بود که به نظر دانته از تمام ایده‌آل‌های جوانمردی و نظام شووالیه‌ای بهره‌مند بوده است. اما کنراد جوان، خود را به عنوان شاخه‌ای از این درخت کهنسال می‌‌دانست و معتقد بود که هنوز هم از صفات شایستهٔ قدیم برخوردار است، و از همین رو، در پاسخ از خاندان مالاسپینا زبان به ستایش می‌‌گشاید که "هنوز زنده هستند". دانته در اینجا سعی‌ دارد که بیشترین تعریف و تجلیل را از آنان انجام دهد و از این رو اظهار میدارد که: " خاندان مشهورتان، از افتخار و شرافت مال و شمشیرش، هیچ از دست نداده است". این هم به آن دلیل است که استفاده از ثروت خانوادگی و داشتن شناخت و آگاهی‌ دقیق از بازیهای رزمی، از صفات برجستهٔ نجبا، و نظام شوالیه گری آن دوران به شمار میرفت.
خروس نشان خانوادگی شوهر اول بئاتریس و افعی نشان خانوادگی شوهر دوم این خانم بود و وقتی‌ بئاتریس مرد، هم نشان خروس و هم نشان افعی را بر روی گورش نقش زدند.
سردلو در نخستین توضیحش دربارهٔ درهٔ پادشاهان، به ویرژیل می‌گوید: "من شما را به حضور آنان خواهم برد، و آنها با خوشحالی با شما ملاقات خواهند کرد...." و ویرژیل پاسخ میدهد: " ما را به جایی‌ رهنمون باش که بیشترین لذت و خشنودی را برایمان به ارمغان خواهد آورد." و سردلو مجددا از لذتی که آن پادشاهان از مصاحبت آن دو شاعر احساس خواهند کرد، سخن می‌گوید. این شیوهٔ دانته برای تعریف از حاکمان و پادشاهانی است که او در طول زندگیش افتخار آشنایی با آنها را داشته است. او سعی‌ دارد از لذت و شادی شاعران هم دوره‌ای ش سخن بگوید که چون او از ملاقات و مصاحبت با شاهان تحصیلکرده و خوش ذوق و هنر دوست بسیار خوشنود میشودند. پادشاهانی که از شاعران تبعیدی چون او، پذیرائی و استقبال می‌‌کردند، و در اوج درگیریهای سیاسی و فساد اخلاقی‌، سعی‌ داشتند درباری شایسته با موازن دقیق نظام شوالیه گری قرون وسطایی داشته باشند و پناهگاهی برای متفکران و هنرمندان بزرگ دورانشان باشند.
سرود نهم
از طبقهِ مقدماتی برزخ تا طبقهِ اصلی‌ برزخ
در این سرود دانته برای اولین بار در سفر خود به دنیای جاوید، به خواب میرود و این خواب او تا اندکی‌ بعد از طلوع آفتاب روز بعد به طول میانجامد. دو بار دیگر نیز در شب‌های بعد وی در طبقات مختلف برزخ، میخوابد، زیرا که به هنگام شب، ناچار است برجای توقف کند. در این هر سه بار، دانته نزدیک صبحگاهان خواب‌های میبیند که به حقیقت رویاهای صادقه اند و هر کدام از آنها پیشگوئی‌های هستند که از حقیقتی خبر میدهند. در این سرود، خواب او در واقع رویا نیست، بلکه تجلی واقعیتی است، زیرا وی همان اتفاقی را در خواب میبیند که عملا در همان موقعه و با همان نتیجه برای او روی داده است. این هر سه رویای دانته صورت و مفهوم سمبلیک دارند. و هر بار از واقعیتی عالیتر و کاملتر خبر میدهند. نکتهٔ قابل توجه این است که سه رویای دانته در برزخ، در سه سرود نهم، هجدهم، و بیست و هفتم، توصیف شده اند که از لحاظ ریاضی‌ مرادف هستند با ۱ ضربدر ۹، و ۲ ضربدر ۹، و ۳ ضربدر ۹، و با توجه به فصل بیست و نهم کتاب معروف دیگر دانته به نام زندگانی‌ نو، که در آن تذکر داده شده است که رقم نه‌، رقم مورد علاقه بئاتریس و طلسم خوشبختی او بود، و رقم سه نیز ، رقم مقدس مسیحی‌ است که اساس کمدی الهی بر آن است، میتوان دریافت که این تقارن، صرفاً زادهٔ تصادف نیست، و دانته در آن تعمد داشته است. در آخر سرود، دانته که با دست سانتالوچیا قدیسهٔ آسمانی به کنار مدخل اصلی‌ برزخ رسیده است، پس از آن که فرشتهٔ پاسدار برزخ، داغ هفت نشان و علامت گناهان کبیرهٔ بر پیشانی او نقش میزند، به همراهی ویرژیل پا به برزخ اصلی‌ میگذارد، که در هفت طبقه آن، هفت دسته از گناهکارانی که پیش از مرگ توبه کرده‌اند، و یا اصولأ شایستهٔ بهشتی‌ شدن تشخیص داده شده اند، به گذراندن دورانی که باید، صرف تهذیب و تزکیه ارواح آنان شود، مشغولند.

مطلع این سرود یعنی‌ سه بنده اول آن حاوی مفاهیم پیچیده و بسیار مشکلی‌ است که از قدیم مفسرین کمدی الهی را گرفتار دردسر بسیار کرده است. این معمای پیچیده را به طور کلی‌ نه تنها پیچیده‌ترین معمای مفهومی‌ در کمدی الهی بلکه در تمام ادبیات ایتالیا شمرده و بدان عنوان بسیار دشوار داده‌اند. یکی‌ از بزرگترین مفسرین کمدی الهی در این باره مینویسد: دانته این سرود را با ذکر مطلبی آغاز کرده است که هیچ شاعر دیگر در هیچ زمان و مکانی آن را نه گفته و نه در عالم تخیل آورده است. و به همین دلیل این سرود یکی‌ از آن سرودهای کمدی الهی است که بیش از همه مورد تفسیر و تعبیر قرار گرفته است.

توضیح بند اول: تیتون در افسانهٔ خدایان یونان، پسر لومدانه و برادر پیریاموس (به ایتالیای پیریامو)، پادشاه ترویا بود که داستان جنگ‌های ترویا و یونان و ایلیاد حماسهٔ معروف هومر، مربوط به او است. این تیتون، رب النوع سپیده دم را که دل‌ به او داده بود، به زنی‌ گرفت و به مناسبت این زناشویی خدای خدایان، زندگانی‌ جاوید را به تازه داماد که تا آنوقت بشر خاکی بیش نبود، به او ارمغان داد، ولی‌ جوانی‌ جاوید را به دو ارمغان نداد، بدین ترتیب تیتون پیر و دوباره جوان میشد، و از همین رو است که وی در آغاز این سرود لقب کهن یا به ایتالیای انتیکو را گرفته است. در صورتی‌ که زن او یعنی‌ سپیده دم جوانی جاویدان داشت. دانته در اینجا به سپیده دم یعنی‌ زجهٔ تیتون لقب هم خوابه را داده است و این از نادر مواردی است که عنوان همخوابه را به جای زن یا همسر آورده اند.

بیرون از بازوان یار خویش یعنی‌ زمانی‌ که این زن و شهر در کنار همدیگر نبودند، زیرا شوهر هر شب پیر میشد و سحرگاه دوباره جوان میگشت. حافظ در همین زمینه میگوید: تو شبی تنگ در آغوشم کش، تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم.

آن حیوان سرد بدن که آدمیان را با دم خود ضربت میزند: به عقیده اکثر مفسرین، اشاره است به عقرب که در آغاز شب در آسمان برزخ یعنی‌ هنگام سپیده دم در آسمان زمین، مجموعه ستارگانی که نام آنرا دارند، برج عقرب (صورت فلکی کژدم). در متالوژی یونان، تیتان‌ها دیوانی بودند که پیش از خدایان فرمانروایان زمین بوده‌اند و تیتان کهن اشاره‌ای است به خورشید که تتیس یا زن اقیانوس همخوابه او بود. به طور کلی‌ تنها در ۱۰ سال آخر قرن نوزدهم، یازده تفسیر مختلف در باره‌ این سه بند منتشر شده است. یعنی‌ به طور متوسط سالی‌ یک تفسیر صورت گرفته است و البته باید منتظر تفاسیر جدیدتر و بیسابقتری بود.

در متالوژی یونان و بنا بر افسانه‌های خدایان، پرستو در آغاز یکی‌ از پریان بود که فیلمنا نام داشت، و چون برادر شوهرش پرئوس با او عشق بازی کرد، و شوهرش شکایت نزد خدای خدایان برد، این پری تبدیل به پرستویی شد که هر بامدادان به یاد بدبختی خود ناله سر میدهد.

در افسانه خدایان یونان، گانیمده جوان زیبای بود که بنا به فرمان خدای خدایان، ژوپیتر، پریان او را از بلی کوه آیدا که وی در آنجا شبانی میکرد، ربودند و به آسمان بردند تا در آنجا ساقی خدایان شود. دانته در خواب میبیند که او را نیز همچین گانیمده از بالای کوهی چون آیدا برداشتند و رو به بالا میبرند.

بنا بر متالوژی یونان، آشیل قهرمان نامی‌ یونانی که نقشی‌ شبیه رستم را در ایلیاد هومر در جنگ های معروف ترویا به عهده دارد، دوران کودکی خود را تحت پرورش و تربیت کرونه (سنتور مشهور یا عصب آدمی‌ روی، رجوع شود به دوزخ،)، بسر برد و اسب سواری و جنگاوری را نزد او آموخت. اما چون وی جوانی برومند شد، یک روز مادرش تتیس زن خدای اقیانوس که اکیلوس فرزند نامشروع او بود، وی را از خانه کرونه ربود و در آغوش گرفت و همچنان خفته وی را تا بندر اسکیروس، برد و در آنجا به وی جامه زنانه پوشانید، تا مانع آن شود که وی به طرفداری از سپاه یونان، وارد پیکار شود، ولی‌ در این بندر اولیس و دیمدس، دو پهلوان معروف یونانی، به حیلهٔ تتیس پی‌ بردند و آشیل را دوباره جامه مردان پوشاندن و به میدان جنگ روان کردن، و اشاره دانته به اینکه اندکی‌ بعد یونانیان راهیش کردند، به همین است. دانته کلا طرفدار ترویای‌ها بود که یونانیان خود را از اعقاب آنها می‌دانستند، و به همین مناسبت از اولیس و دیمدس ناراضی‌ بود و شاید علت اینکه این هر دو را در یک شعلهٔ‌ آتش در دوزخ جای داده همین باشد.

به نظرم چنین آمد که عقابی زرین بال مرا از زمین برداشت و به بالا برد.... من سنتا لوچیا هستم، بگذارید این خفته (اشاره به دانته که در درهٔ پادشاهان به خواب رفته بود) را برگیرم تا طی‌ راه را بر او آسانتر کرده باشم.(سنتا لوچیا قدیسهٔ مسیحی‌ که در قرن چهارم میلادی، در جزیره‌ سیسیل به شهادت رسید، وی در کمدی الهی مظهر لطف و یاری الهی است و قبلا نیز یک باره دیگر در دوزخ از جانب مریم مقدس ماموریت یافته بود که بئاتریس را به کمک دانته که در جنگل تاریک سرگردان شده بود، برانگیزد)
درِ برزخ برخلاف دوزخ، بسیار کوتاه و تنگ است به طوری که از دور شکافی به نظر میاید، اصل این فکر از انجیل گرفته شده است(انجیل متی باب ۷)، درِ بسیار کوچک و تنگ، و در پایین این در، سه پله که هر کدام به یک رنگ است و دربانی که هیچ نمی‌گفت.

در دوزخ فراخ است و آسان میتوان از آن وارد شد و کسی‌ مانع از ورود به آن نمی‌شود، اشاره به آن است که به راحتی‌ میشود گناه کرد ولی‌ درِ رستگاری و ورود به مرحلهٔ پاکی و صفای نفس دشوار است چرا که مستلزم شهامت و گذشت میباشد
چهره دربان با فروغی درخشان پوشیده شده بود و نمیتوانستم مستقیم به او نگاه کنم و تحمل دیدن وی را نداشتم، دربان شمشیری برهنه در دست داشت که فروغش با برقی خیره کننده بر ما می‌تابید، چندان که به کرات بدان نگریستم و هیچ ندیدم (یعنی‌ درخشندگی آن قدرت تشخیص را از من گرفته بود و شمشیر برهنه نشان و مظهر عدالت الهی است، اصل این فکر هم از انجیل میباشد، رسالهٔ پولس: شمشیر روح را که کلام خدا است بردارید، و همچنین از تورات، سفر پیدایش باب سوم: پس خداوند آدم را از بهشت بیرون کرد و کروبیان را به طرف شرقی‌ باغ عدن مسکن داد و شمشیر آتش باری را که به هر سؤ گردش میکرد تا درخت حیات را محافظت کند).
پلهٔ اول از مرمری سفید بود و چنان صیقلی و درخشان بود که دانته می‌توانست تصویر خویش را در آن ببیند. این سه پل مظهر سه مرحلهٔ استغفار و اعتراف و آمرزش یعنی‌ پشیمانی از گناه، اعتراف به گناه و بخشایش گناه هستند.

پلهٔ دومین تیره و رنگی‌ تقریبا سیاه داشت، و از سنگی‌ ناهموار و گداخته ساخته شده بود، که در آن دو شکاف طولی و عرضی دیده میشد، ( اصطلاح رنگ تیر را دانته یه بار دیگر نیز در دوزخ در وصف رنگ آب رودخانهٔ جوشان استیج به کار برده است، این پلهٔ دومین چنان که گفت شد مظهر اعتراف به گناه است، در هنگام اعتراف همیشه سختی قلب و غرور شکست می‌خورد و دو شکاف طولی و عرضی این پله نشان این شکست هستند)

سومین پله که ابعادی فزونتر از آن دوی دگر داشت، به نظرم از سنگ سماقی آتشین فام به رنگ خونی که از رگی بیرون جهد، آمد ( سنگ سماق و رنگ آتشین آن اشاره به اشتیاق و حرارتی است که باید توبه کننده در به کار بستن دستور های کشیش اعتراف گیرنده به کار برد تا از راه ریاضت روح خویش را طاهر کند) جنس در برزخ از نظر دانته از جنس سنگ الماس بوده است. الماس مظهر استحکام و صلابت معنوی و روحیه کشیشی که به اعتراف گناهکاران گوش می‌کند.

راهنمای من به خواست خودم مرا از هر سه پله بالا برد و گفت: خاضعانه از وی بخواه که قفل را به رویت بگشاید، یعنی‌ اراده و تمایل قلبی گناهکار به اعتراف و استغفار و آمرزش از شروط قطعی چنین آمرزشی میباشد و تا وقتی‌ که خود خواهان چنین استغفار نباشد، الزام او نتیجه‌ی ندارد.

قفل در برزخ: مفهوم واقعی‌ این است که گشایش در توبه و پشیمانی به روی دل‌ گناهکاری است که متوجه خطای خود شده است.
دانته از پنج تن‌ نام میبرد که منظورش از پنج تن‌ اینها میباشند: ۱- دانته، ۲- ویرژیل، ۳- سردلو، ۴- نینو ویسکنتی، ۵- کورادومالاسپینا

به زانو در افتادند و سه بار دست به سینه زدن، از مراسم آیین کاتولیک در هنگام اعتراف به گناه است.

وی با نوک شمشیر خویش هفت نشان به پیشانی‌ام کشید و گفت: چون داخل شوی، کاری کن که این زخم‌ها را بشویی،
در اینجا از نشان P استفاده شده است که اختصار کلمه لاتین PECCATUM میباشد و به معنی گناه است. فرد توبه کار( در اینجا دانته)، لازم است که این هفت P را به تدریج در هفت طبقه کوه برزخ، از پیشانی خود پاک کند تا به تواند به بهشت برود، این علائم به نشانه اعتقاد توبه کار به گناهانی است که مرتکب شده است ، و ان هم به این معنا که گناه ، چیزی مانند جراحاتی بر روح است که شمشیر( کلام الهی)، بر وجود توبه کار پدید آورده است. فرشته نگهبان در برزخ، با شمشیر هفت P بر روی پیشانی دانته میکشد کنایه از این مطلب میباشد.
غرور، حسد، خشم، تنبلی، خست، شکم پرستی‌ و شهوت رانی‌ میباشد هفت گناه کبیره است که دانته در هر طبقه از طبقات هفت گانهٔ برزخ از آلایش یکی‌ از این گناهان پاک میشود، و در نتیجه هر بار فرشته‌ای یکی‌ از این علامات یا نشانهٔ پی‌ را از روی پیشانیش پاک می‌کند.

در اینجا از دو نوع کلید یا پالایش از گناه و بخشش سخن رفته است، کلید طلایی به نشانهٔ قدرت الهی است که به کلیسا داده شده است تا گناه را از روح توبه کار بزداید. این همان کلید ارزشمندتر است زیرا بهای آن را عیسی با خون خود داده است. کلید سیمین یا نقره‌ای هم نشان باز شدن گره سخت گناه در قلب انسان است و این مستلزم هنر و شایستگی زیادی از جانب کلیسا و روحانیت مربوط به آن میباشد، بویژه در هنگامی که روحانیون مراسم توبه را برای توبه کاران انجام میدهند. هر دو کلید بنا به گفته فرشته باید به خوبی‌ در قفل پچرخند تا توبهٔ گناهکار پذیرفته شود.
جامه ش به رنگ خاکستر و یا رنگ خاک شکافته بود، از این جامه کلیدی دو برکشید ( این رنگ خاک مظهر فروتنی کشیشی است که از گناهکار اعتراف می‌گیرد و ماموری است از جانب خداوند و نه اینکه خود امتیازی داشته باشد) این دو کلید کلید‌های قلمرو آسمان یعنی‌ کلید‌های بهشتند که در حقیقت دو مظهر گشایش باب پاکی از آلایش گناهان بشمار میروند (اصل فکر از انجیل است، انجیل متی باب ۱۶)، یکی‌ از کلید‌ها از زرّ و دیگری از سیم بود، اشاره به دو جنبهٔ روحانیت و علم که دو صفت ممیز کشیش اعتراف گیرنده میباشد، کلید طلا مظهر شخصیت روحانی و کلید نقره مظهر شخصیت روحانی او میباشد.

عیسی کلید‌های بهشت را به حواری خود پطرس داد و به همین مناسبت وی پطرس کلید دار لقب دارد، و در اینجا این وظیفه کلید داری از طرف پطرس به فرشته برزخ واگذار شده است.