۹.۱۱.۹۲

لختی نشست و رفت


دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد
وز معبر قوافل ایام رهگذر
با میوه ی همیشگیش ،‌سبزی مدام
ناژوی سالخورد فرو هشته بال و پر
او در جوار خویش
دیده ست بارها
بس مرغهای مختلف الوان نشسته اند
بر بیدهای وحشی و اهلی چنارها
پر جست و خیز و بیهوده گو طوطی بهار
اندیشناک قمری تابستان
اندوهگین قناری پاییز
خاموش و خسته زاغ زمستان
اما
او
با میوه ی همیشگیش ، سبزی مدام
عمری گرفته خو
گفتمش برف ؟ گفت : بر این بام سبز فام
چون مرغ آرزوی تو لختی نشست و رفت
گفتم تگرگ ؟ چتر به سردی تکاند و گفت
چندی چو اشک شوق تو ، امید بست و رفت .

مهدی اخوان ثالث

هیچ نظری موجود نیست: