۲۳.۴.۹۲

پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی


به دیدارم بیا هر شب، 
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است .

بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است .

بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی

بیا ای هم‌گناه من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ

به دیدارم بیا، ای هم‌گناه، ای مهربان با من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی‌گناهیها

و من می‌مانم و بیداد بی خوابی .

در این ایوان سرپوشیده‌ی متروک
شب افتاده‌ست و در تالاب من دیری‌ست

که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها

بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی

که می‌ترسم ترا خورشید پندارند

و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
و می‌ترسم همه از خواب برخیزند

و می‌ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی‌خواهم ببیند هیچ‌کس ما را

نمی‌خواهم بداند هیچ‌کس ما را
و نیلوفر که سر بر می‌کشد از آب

پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی

نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند .

شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری‌ست در خوابند

پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی

بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !

مهدی اخوان ثالث




هیچ نظری موجود نیست: