۲۷.۳.۹۲

تا به كی پنجه در هوا


آه ، آدم دلش كه پر باشد ، دوست دارد به كوچه ها بزند
برود از خودش فرار كند ، به همه چيز پشت پا بزند

دوست دارد به مرگ فكر كند ، زندگی را حجاب ميداند
دوست دارد كه بی حجاب شود ، حرف را با خود خدا بزند

توی مغزت مدام ميشنوی ، منطقی فكر كن ضعيف نباش
مرد بايد به درد تكيه كند ، بيخودی خوب نيست جا بزند

دل به دريا زدی و طوفان شد، به غرور نهنگ ها برخورد
موج منفی گرفت دريا را ، كه سرش را به صخره ها بزند

فكر كن سفره ماهی پيری ، كه تنش خسته از پذيرايی است
با چه انگيزه از ته دريـــــــا ، مرد صياد را صــــــدا بزند

فكر كن بچه لاك پشتی كه روی ريلی به پشت افتاده
وقطاری به سمت او راهی است...خنده دار است دست و پا بزند

زندگی رو به قبله خوابيده ، مرگ همبستر قديمی اوست
زندگی تشنه ی همآغوشی است ، يك نفر مرگ را صدا بزند

هر چه گشتند هيچ چيز نبود ، هرچه گشتيم هيچ چيزی نيست
آدميزاد نا اميد شده ، تا به كی پنجه در هوا بزند

آسمان بر سرم سوار شده ، دل من آلت قمار شده
زندگی مثل زهرمار شده ، يك نفر چارپايه را بزند . . .

سعید حیدری ساوجی-ازمجموعه ی اینجا نمی شود.



هیچ نظری موجود نیست: