کار تو داری صنما قدر تو باری صنما
ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما
دلبر بیکینه ما شمع دل سینه ما
در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما
هر کی ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا
آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما
نیست مرا کار و دکان هستم بیکار جهان
زان که ندانم جز تو کارگزاری صنما
خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر
کیست خبر چیست خبر روزشماری صنما
روز مرا دیدن تو شب غم ببریدن تو
از تو شبم روز شود همچو نهاری صنما
باغ پر از نعمت من گلبن بازینت من
هیچ ندید و نبود چون تو بهاری صنما
جسم مرا خاک کنی خاک مرا پاک کنی
باز مرا نقش کنی ماه عذاری صنما
فلسفی این هستی من عارف تو مستی من
خوبی این زشتی آن هم تو نگاری صنما
مولوی » دیوان شمس » غزلیات
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر