۳۰.۱۲.۹۱

شرط سبز بهاران شکفتن است .... تا نشکفی ، بهاری و گلبو نمی شوی


ای دل ! چرا بهاری و گلبو نمی شوی ؟
آبی است آسمان، تو پرستو نمی شوی ؟

در می زند بهار و تو در وا نمی کنی
گل می چکد ز باغ و تو گلبو نمی شوی

در آرزوی گل شدن و دیدن ِ بهار
مانند غنچه گرم تکاپو نمی شوی

چشم از جمال شرقی گل بسته ای، دریغ
خواهان وصل خال لب او نمی شوی

مثل جوانه، دل به شکفتن نمی دهی
مثل درخت، سلسله گیسو نمی شوی

یک جرعه از طراوت شبنم نمی خوری
همسفره تبسم شب بو نمی شوی

از کوچه باغ لاله گذر می کنی، ولی
مست از شمیم آن گل مینو نمی شوی

یادی تو از شقایق عاشق نمی کنی
سنگ صبور داغ دل او نمی شوی

تا با غریزه همسفری در شب پلنگ
هرگز اسیر جلوۀ آهو نمی شوی

فیضی ز ناز ِ شرقی ِ آهو نمی بری
مجذوب آن دو چشم و دو ابرو نمی شوی

وقتی که مست می شوی از خواندن کلاغ
با نغمه های چلچله، جادو نمی شوی

تا آن زمان که زاغ و زغن همنشین توست
تو بلبل ادیب و سخنگو نمی شوی

وقتی که ارتفاع قفس آسمان توست
هرگز در آسمان تو پرستو نمی شوی

القصه، شرط سبز بهاران شکفتن است
تا نشکفی ، بهاری و گلبو نمی شوی.


رضا اسماعیلی












هیچ نظری موجود نیست: