۵.۱۱.۹۱

حالِ قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یکی بر تخته‌ای بمانند


عکسی از جوانی دکتر مصدق





بعد از اشغال ایران توسط اعراب دسته دسته کودکان ایرانی را لیف خرما بر گردن نهاده با پای پیاده به عنوان برده به کشورهای عربی می بردند.
پیروز نهاوندی که سال ها قبل به اسارت درامده بود و اینک به عنوان برده در مدینه به کار گماشته می شد. همیشه به این کودکان تازه از راه رسیده و یتیم آب می داد و دست نوازش بر سرشان می کشید.

روزی پیرمرد که کاروان اسیران خردسال ایرانی را می دید به دوستش گفت:

"عمرجگرم را به آتش کشید"
سوگندکه قلبش را در می آورم در این لحظه بود که جرقه های انتقام از فرمانده دشم در دلش دمیده شد.

پیروز اولین بار نبود که اسیر شده بود یک بار در نبرد با رومیان نیز به اسرات در آماده بود.
پیرمرد به بردگی مغیره بن شعبه گماشته شد مغیره بدلیل اینکه پیرمرد دستان قدرتمندی داشت آهنگری و نجاری بلد بود و هنر های بسیار داشت به او لقب ابولولو داد.در آن زمان عمر ورود ایرانیان را به مدینه ممنوع کرده بود اما با اسرار های فراوان مغیره و بدلیل اینکه هنرهای فراوانی را بلد بود با ورود عمر به مدینه موافقت کرد.

وقتی که زنان و دختران ایرانی را در کوچه های شهر می دید که دسته دسته به کنیزی اعراب گرفته می شدند روحش در آتش می سوخت.

بعدها می گویند فیروز به بردگی عمر در آمد و تا آنجا که عمر روزی دو درهم به او می داد که مبلغ بسیار زیادی بود و تا آنجایی توانست اعتماد عمر را بدست آورد که اجازه می داد در پشت سر او و در کنار یاران پیامبر نماز بخواند.

روزی عمر از او پرسید می گویند تو بسیار هنرمند هستی می توانی برای من آسیاب بسازی؟

فیروز نهاوندی لحظه ای اندیشید ظاهرا فکری به ذهنش رسیده بود بعد از درنگ گفت:

"چنان آسیابی برایت بسازم که آوازه اش درایران و روم طنین انداز شود."

در اینجا دو نظریه وجود دارد که نظریه دوم به نظر درست تر می آید:

عده ای معتقد هستند که فیروز همزمان با ساخت آسیاب خنجر دوسری را ساخت و وقتی عمر برای دیدن آسیاب آمده بود با آن خنجر عمر را کشت و در هنگام فرار با دلاوری تمام شش تن از محافظان عمر را نیز هلاک کرد و شش نفر دیگرشان را زخمی کرد.

گروه دوم نیز معتقد هستند که فیروز در مسجد به عمر حمله کرد و با سه ضربه او را کشت سپس به سرعت از میان جمعیت عبور کرد و به هر کس که می خواست بر او شمشیر بکشد ضربتی وارد نمود.

عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد:

توطئه قتل عمر که بعضی از ایرانیان ساکن مدینه در آن دست اندرکار بودند در ماه ذی الحجه بامداد سپیده دم عمر به نماز بامداد بیرون شد به مزیگت(گرگ و میش)و همه یاران پیامبر صف کشیده بودند و این فیروز نیز پیش صف اندر نشسته و کاردی حبشی داشت.
دسته به میان اندر چنانکه تیغ هر دو روی بود.و راست و چپ بزند و اهل حبشه چنان دارند چون عمر پیش صف آید و فیروز شش ضرب زد از راست و چپ بر بازو و شکم و یک زخم از آن بزد زیر ناف از آن زخم شهید شد و فیروز بجست.
پیروز پس از گریختن از مدینه یازده سال در ایران بطور پنهانی زندگی کرد زن و فرزندانش را سپاهیان اعراب پیدا کردند و به بهانه انتقام جویی از عمر کشتند پس از سالها روز مکان وی نیز لو رفت و به محاصره در آمد و کشته شد عده ای نیز معتقد هستند وقتی خود را در محاصره اعراب دید خودکشی کرد.




ریز علی خواجوی و فانوس مشهورش
او در سن سی‌ودو سالگی در نزدیکی یکی از روستاهای آذربایجان ،شب هنگام در حالی که در کنار ریل قطار حرکت می‌کرد، متوجّه مسدود شدن مسیر قطار به علت ریزش کوه شد. در آن هنگام برای نجات قطار و مسافران آن، کت خود را آتش زد و به سمت قطار حرکت کرد.
این کار نتوانست مسئولین قطار را آگاه سازد و در نهایت با شلیک چند گلوله از تفنگ شکاری خود توانست باعث توقف قطار شود.

به گفتهٔ او پس از توقّف قطار مردم ناراضی از قطار پیاده شدند و او را کتک زدند. تا اینکه او آنها را متوجه خطری که در انتظار آنها بود ساخت. پس از آنکه مسافرین با چشم خود ریزش کوه را دیدند به تشکر و عذرخواهی از او روی آوردند.

در زمان شاه فقید ایران از وی بسیار تجلیل شد و داستان او در کتاب درسی‌ دبستان به عنوان سرمشق و معرفی‌ یک قهرمان به کودکان ایران آموزش داده میشد.
در سال ۱۳۸۵ در سومین همایش اعطای تندیس ملی فداکاری از وی تجلیل شد و این تندیس در تالار امینی دانشگاه تهران به او اهدا شد.

هیچ نظری موجود نیست: