۲۳.۱۰.۹۱

که از من نگیری صفای دلم را



الهی به مستان جام شهود

به عقـل آفرینـان بزم وجود
به آنان که بی باده مست آمدند
ننوشیـــده می می پرست آمدند
دلم مجمر آتش تور کن
گلم ساغـر آب انگور کن
به ساغـرکشان شــراب ازل 
به می خوارگان می لم یزل
به عشقـــی کـه شـد از ازل آشکـار
به حسنی که شد عشق را پرده دار
دلم مجمر آتش تور کن
گلم ساغر آب انگور کن
در این حال مستی صفا کردم
تو را ای خــــدا من صدا کردم
از این روزگاری که من دیده ام
چه شبهـــــــا خـدایا خدا کردم
نهادم سر سجـــده بر خاکت
به درگاهت امشب دعا کردم

شرار عمر فانی من فروغ جاودان تویی تو
نشان ناتوانــی من توان بی نشان تویی تو
تو شور عشقم داده ای مرا تو رسوا کرده ای
به کوی اهل دل مرا تو مست و شیدا کرده ای
کجا روم که چاره ساز ای خدا تویی
نیــاز هـر چه بی نیـــاز ای خدا تویی

سبب گر بسوزد مسبب تو هستی
سبب ساز این جهان تویی

در این حال مستی صفا کردم
تو را ای خدا من صدا کردم
از این روزگاری که من دیدم
چه شب ها خدایا خدا کردم
نهادم سر سجده بر خاکت
تو را ای خدا من صدا کردم
که از من نگیری صفای دلم را
به راه محبت، تو دانی خدایا چه ها کردم
سبب گر بسوزد مسبب تو هستی
سبب ساز این جهان تویی
ز دست که آید که دستم بگیرد
مرا سایه ی امان تویی
در این حال مستی صفا کردم
تو را ای خدا من صدا کردم
از این روزگاری که دیدم
چه شب ها خدایا خدا کردم
نهادم سر سجده بر خاکت
تو را ای خدا من صدا کردم
معینی کرمانشاهی.


هیچ نظری موجود نیست: