خرداد ۰۸، ۱۳۹۷
خرداد ۰۷، ۱۳۹۷
من کجا، خاک فراموشی کجا
در شب تردید من، برگ نگاه
می روی با موج خاموشی کجا؟
ریشه ام از هوشیاری خورده آب
من کجا، خاک فراموشی کجا
دور بود از سبزه زار رنگها
زورق بستر فراز موج خواب
پرتویی آینه را لبریز کرد
طرح من آلوده شد با آفتاب
اندهی خم شد فراز شط نور
چشم من در آب میبیند مرا
سایه ترسی بره لغزید و رفت
جویباری خواب میبیند مرا
در نسیم لغزشی رفتم براه
راه، نقش پای من از یاد برد
سرگذشت من بلبها ره نیافت
ریگ باد آورده ای را باد برد.
سهراب سپهری
Nina Simone- Everything Must Change
ساخت کوره ذوب آهن از هیچ در آفریقا
مردمی که در غرب قاره شگفت انگیز و زیبای آفریقا زندگی میکنند با هوش سرشار و با بهرهگیری از آنچه که از نیاکان خردمندشان بجا مانده(۱) و با استفاده از مواد بسیار ابتدایی یافت شده در طبیعت محیط زیستشان، کوره ذوب آهن میسازند و توسط آن آهن را از سنگ جدا ساخته و با آهن جدا گشته، وسائل و ابزار آهنی مورد نیاز خود را تهیه مینمایند. همینکار را غربیها با قتل و غارت و دزدی مواد و انرژی زیرزمینی و معدنی مانند نفت و گاز و آهن و طلا و مس و اورانیوم و و و از ایران بزرگ، انجام میدهند که علاوه بر آلودهگی آب، هوا و خاک کره زمین، معنویت و انسانیت و فرهنگ را در جوامع بشری از بین برده و تنها مادیات را هدف بدنیا آمدن و گذران روزگار آدمی قرار میدهد.
خرداد ۰۶، ۱۳۹۷
سایه اش را بپایم ریخت
در نهفته ترین باغها
دستم میوه چید
و اینک
شاخه نزدیک
از سر انگشتم پروا مکن
بیتابی انگشتانم شور ربایش نیست
عطش آشنایی است
درخشش میوه درخشانتر
وسوسه چیدن
در فراموشی دستم پوسید
دورترین آب
ریزش خود را براهم فشاند
پنهانترین سنگ
سایه اش را بپایم ریخت
و من
شاخه نزدیک
از آب گذشتم
از سایه بدر رفتم
رفتم ، غرورم را بر ستیغ عقاب- آشیان
شکستم
و اینک در خمیدگی فروتنی
بپای تو مانده ام
خم شو، شاخه نزدیک.
سهراب سپهری
خرداد ۰۴، ۱۳۹۷
خرداد ۰۳، ۱۳۹۷
پرده روشن بود، او تاریک خواند
می تراوید آفتاب از بوته ها
دیدمش در دشتهای نم زده
مست اندوه تماشا، یار باد
مویش افشان، گونه اش شبنم زده
لاله ای دیدیم لبخندی بدشت
پرتویی در آب روشن ریخته
او صدا را در شیار باد ریخت
جلوه اش با بوی خنک آمیخته
رود تابان بود و او موج صدا
خیره شد چشمان ما در رود وهم
پرده روشن بود، او تاریک خواند
طرحها در دست دارد دود وهم
چشم من بر پیکرش افتاد، گفت
آفت پژمردگی نزدیک او
دشت دریای تپش، آهنگ ، نور
سایه میزد خنده تاریک او.
سهراب سپهری
خرداد ۰۲، ۱۳۹۷
در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست
میتازی، همزاد عصیان
بشکار ستارهها رهسپاری
دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار
اینجا که من هستم
آسمان خوشه کهکشان میآویزد
وکو چشمی آرزومند؟
با ترس و شیفتگی
در برکه فیروزهگون
گلهای سپید میچینی
و هرآن بمار سیاهی مینگری
گلچین بیتاب
و اینجا افسانه نمیگویم
نیش مار نوشابه گل ارمغان آورد
بیداریت را جادو میزند
سیب باغ ترا پنجه دیوی میرباید
و قصه نمیپردازم
در باغستان من ، شاخه بارور خم میشود
بی نیازی دستها پاسخ میدهد
در بیشه تو، آهو سرمیکشد
بصدایی میرمد
در جنگل من از درندگی نام و نشان نیست
در«سایه - آفتاب» دیارت
قصه «خیر و شر» میشنوی
من شکفتن را میشنوم
و جویبار از آنسوی زمان میگذرد
تو در راهی
من رسیده ام
اندوهی در چشمانت نشست، رهرو نازکدل
میان ما راه درازی نیست
لرزش یک برگ.
سهراب سپهری
اشتراک در:
پستها (Atom)