۸.۶.۹۲

آنچه که باید دانست ۳


سیف ذی یزن فرمان روایی یافت. سپهبد وهرز را از سوی انوشیروان دستوری رسید كه بازگردد و ملك به سیف بسپارد. چنان كرد. اما نوشیروان با پادشاه یمن پیمان ها بست و شرطها كرد.

از این پس یمن دوباره زیر فرمان ایرانیها درآمد و فرمان روایی ایرانیها در آن سرزمین آغاز گشت. سیف نیز هر وقتی خواسته و خراج به نوشیروان می‌ فرستاد و با ارمغان‌ها و پیش كش‌ها بندگی و فرمان برداری خویش را فرا می نمود.
وقتی كه زنگیان که از رومی ها بودند، از یمن بر افتاد ند ایرانی ها در همه كارهای سیاسی و نظامی دست اندركار بودند و سیف خود در دست آنان چون افزاری بود.

عده ای از حبشیان در کمین او نشستند و ناگهان بر او درافتادند و او را تباه كردند. و حبشیان از هر جا سر بركردند و از حمیران و اهل بیت مملكت و خویشان سیف خلقی بكشتند بسیار.
روزگاری برآمد و کس ... كس را نمیشناخت، هرج و مرجی عجیب در یمن افتاد..... خبر به نوشیروان شد. سخت تافته شد و باز وهرز را به یمن فرستاد با چهارهزار مرد و  حبشیان را بر سر جای خود نشاند و نظم برقرار کرد.

اما این بار فرمان روایی ایرانی ها بر یمن با تندی و سختی همراه بود. سپهبد وهرز با ستمکاران رحم نمی نمود. وهرز مرزبان یمن گشت و بدین گونه یمن در زیر فرمان روایی ایرانی‌ ها درآمد و خراج و ساو آن به درگاه خسرو گسیل گشت. مدت فرمان روایی وهرز در یمن درست روشن نیست،

دربارة فرجام زندگی او نیز آورده اند كه چون مرگ خویش را نزدیك دید تیر و كمان بخواست . پس كمان برگرفت و تیری بیفكند و گفت بنگرید تا تیر من به كجا افتد، دخمة من همان جا كنید. تیر او بدانسوی كنیسه افتاد، و آنجا را تا به امروز گور وهرز نام نهاده اند.


دربارة جانشین وهرز بین روایات تاریخ نویسان عرب اختلاف است. بلعمی و كسانی كه روایت خویش را از او گرفته اند، و نیز ابن اثیر و دیگران، گفته اند كه وهرز را پسری بود مرزبان نام، انوشیروان ولایت یمن بدو داد و او مانند پدر عادل بود و خراج یمن به درگاه خسرو می فرستاد. شك نیست كه مرزبان درآن هنگام نام خاصی نبوده است بلكه حاكی از منصبی است كه فرما نروایان زیردست شاهنشاهان و امپراوران ساسانی و كسانی كه از دست او در بلاد عرب و دیگر شهرها حكم می رانده اند بر عهده داشته اند.


حمزه ، این جانشین وهرز را ولیسجان و مؤلف البدء و التاریخ ، بنجان بن وهرز نوشته است و مسعودی ، مردی از ایرانیان كه سیحان می گفته اند ، ثبت كرده است.

در کتاب كامل ابن اثیر ، بعد از مرزبان "وهرز" از "بینجان مرزبان" نام رفته است و این نیز قطعاً صورتی از همان ولیسجان حمزه است.

آن چه تقریباً از همة این روایات برمی آید آنست كه جانشین وهرز از فرزندان او بوده است و این، با سنن حكومت امپراتوران ساسانی سازگار به نظر می‌رسد .

از روایت طبری و ابن اثیر چنین بر میآید كه تا وقتی پادشاه ساسانی باذان را به ولایت یمن فرستاد فرزندان وهرز در پی یكدیگر بر جای وی قرن‌ها بر یمن فرمان روایی كرده اند.

می نویسند كه چون وهرز درگذشت خسرو پسرش مرزبان بن وهرز را فرمان ولایت یمن داد و چون او بمرد پسر او را كه وینجان نام داشت به فرماندهی آن ولایت نشاند. پس از او پسری را از پس چند سالی ببود و او خور خسرو نامیده میشد را به مرزبانی یمن گماشت سپس به دلیل بی‌ عدالتی که در حکمی از او سر زد بر او خشم گرفت و كس فرستاد تا به بند كرد و از یمن بیاوردش.

هرمز خواست كه او را بكشد مردی از مهتران پارس كه به دست او جامه ای بود از آنِ انوشیروان ، كه وقتی او را به خلعت داده بود بیاورد و به سر خور خسرو برافكند. هرمز به حرمت جامه انوشیروان او را نكشت و او را به زندان فرستاد و به جای او مردی بفرستاد به نام باذان و او مرزبان و یا فرمانروای یمن بود تاآن گاه كه پیغمبر ما بیرون آمد . -۳۶ البدء و التاریخ ص ۱۹۴ -۳۷

گویند باذان تا عهد محمد بزیست و با مردمان یمن مسلمان شد.

گذشته از ولایت حیره كه از دیرباز در تحت حمایت تیسفون پایتخت امپراتوری ساسانی قرار داشت، سرزمین یمن نیز در زیر لوای امپراتوران ساسانی بود.

ملوك كنده (اکناف کوفة) قدرتی نداشتند و غسانی‌ها (وادی در یمن) نیز دست نشاندة رومیان بودند. در سایر بلاد عرب قدرتی و دولتی دركار نبود. در مكه و طائف و یثرب، عربان و یهودیان جز كشاورزی و بازرگانی و راه داری اندیشه ای نداشتند و این بلاد را خود قدر آن نبود كه دولت پرعظمت و باشكوه ساسانی را از آن دغدغ های و تشویشی به خاطر راه یابد. با این همه دولت ساسانی بر رغم شكوه و عظمت كه داشت،

به سختی از میان برفت و دلایل آن بر ما پوشیده است چرا که اکثر کتب پارسی به وسیله دیگران به یغما برده شده و پنهان گشته است، مانند اثاری که از زیر خاک درآمده است و میتوانسته به این پرسش پاسخ دهد.

آنچه که به عنوان فساد روحانیت و تضعیف سپاه امپراتوری ساسانی در تواریخ دروغین نوشته شده، خاک حماقتی است که غربی‌ها در چشم مردم دنیا پاچیده اند، و دلیل اینکه هر جا بنا و آثاری از عصر امپراتوری ساسانی بوده از بین برده و یا در شرف از بین بردن هستند، دلیل و اثبات این ادعا است. چرا باید آثار امپراتوری ساسانی پنهان شده، و یا به نام دیگران ثبت شود، اگر این امپراتور ضعیف گشته و طوری متزلزل شده بوده که با حمله عده‌ای پا برهنه از بین رفته چرا شواهد این ماجرا در دست نیست، و در عوض آنچه که به جای است حکایت از عظمت و شکوه این امپراتوری در جهان دارد؟

به هر حال در داستان سرای‌هایی‌ که غربی‌ها تحت عنوان تاریخ به خورد ما دادند، شرح مفصلی از جنگ‌ها و حمله اعراب داده شده است. در تاریخ‌ها داستان این جنگ‌ها را به تفصیل یاد كرده اند. اعراب كه پیش از آن در حكم بندگان و فرمان برداران ایران بودند نخست از این جنگ بیم و هراس فراوان داشتند و از شكوه و حشمت خسروان اندیشة تجاوز به سرزمین‌های پارس را نیز به خاطر نمی گذراندند.

در سالهایی كه ایران مشغول تنبیه قیصر‌های روم بود، قبیلة بكربن وائل، كه دركنارة فرات جایی داشتند و تحت حمایت رومی‌ها بودند ، گاه گاه فرصتی نگه می داشتند و بر آبادی‌ها و دهكده های مجاور مرز ایران تاختنی می كردند. و چون مورد تعقیب مرزبانان واقع می‌شدند به درون صحراها می گریختند و از تعقیب در امان می ماندند.

در روزگار خلافت ابوبكر دو تن از جنگ جویان این قبیله یكی مثنی بن حارثه و آن دیگر سویدبن قطبه به تحریک رومی ها در سرحدهای ایران دست به تجاوز و غارت زدند.

مثنی در حدود حیره رهزنی می كرد و سوید در حدود ابله بود. و چون این حملات برای دزدیدن نان و برای زنده ماندن انجام می‌گرفت، مرز بانان ساسانی اهمیت چندانی به آن نمیدادند، به همین سبب رهزنان هر روز دلیرتر و گستا ختر می شدند. مثنی نامه ای به ابوبكر نوشت و بی‌ اعتنائی مرزبانان را ضعف و سستی كار ایران را باز نمود و مدد خواست تا برای نشر اسلام در امپراتوری ایران به جهاد پردازد. مثنی طمع می داشت كه مگر ابوبكر لشگری تعبیه كند و او را بر آن لشگر امارت دهد.

اما ابوبكر خالد بن ولید را به این مهم نامزد كرد و مثنی را زیر حكم او قرار داد. خالد بر حیره دست یافت و با مردم آن بر خراج سالیانه صلح كرد. اندكی بعد خالد مأمور شام شد و كار عراق و حیره به مثنی ماند. بسیج جنگ وقتی عمر به خلافت نشست شدت یافت . یزدگرد شهریار در مدائن بر تخت نشسته بود .

عربان در حدود حیره مستقر شده بودند و تا كناره های دجله مرزهای ایران را تهدید می كردند. یزدگرد رستم فرخ هرمزد را كه سپهبد خراسان بود به درگاه خواست و فرمان داد تا برای راندن و فرو مالیدن اعراب به چاره جوئی بر خیزد.

مثنی بن حارثه نیز چون این بشنید آهنگ مدینه كرد تا از عمر مدد در خواهد. در مدینه مسلمانان از جنگ با ایران می ترسیدند و بدان رضا نم یدادند. مواجهة با ایرانی‌ ها برای آنان تصورپذیر نبود. زیرا از قدرت و شكوه ایران بیم بسیار داشتند و از سربازان پارسی هراس عظیمی‌ در دلم داشتند. اما مثنی بن حارثه آ نها را دل داد و گفت این كار را چنین بزرگ می گیرید كه ما تنها نیستیم و رومی‌ها با ما هستند، و ما با آنهادر سواد درآویختیم و بهترین آبادی های سواد را از آن‌ها بستدیم، پیش از این نیز امت های دیگر با این قوم پیكار كرد ه اند و ما هم به خواست خدا با آن‌ها پیكار كنیم.

باری در چنین پیكاری عرب را هم امید غنیمت بود و هم آرزوی ثواب. وقتی خلیفه بر منبر رفت و خطبه كرد و گفت ای مردم خداوند شما را به زبان رسول خویش گنج خسروان و قیصران وعده داده است برخیزید و جنگ با فرس را ساز كنید، مردم چون اسم فرس را شنیدند ساكت شدند الا ابوعبید بن مسعود ثقفی كه برخاست و گفت من اول كس هستم كه بدین مهم بروم. دیگران نیز به او تأسی جستند. عمر ابوعبید را بر آن‌ها امیر گردانید و این لشگر به همراهی مثنی ابن حارثه راه عراق را پیش گرفت

باری در چنین پیكاری عرب را هم امید غنیمت بود و هم آرزوی ثواب. وقتی خلیفه بر منبر رفت و خطبه كرد و گفت ای مردم خداوند شما را به زبان رسول خویش گنج خسروان و قیصران وعده داده است برخیزید و جنگ با فرس را ساز كنید، مردم چون اسم فرس را شنیدند ساكت شدند الا ابوعبید بن مسعود ثقفی كه برخاست و گفت من اول كس هستم كه بدین مهم بروم. دیگران نیز به او تأسی جستند. عمر ابوعبید را بر آن‌ها امیر گردانید و این لشگر به همراهی مثنی ابن حارثه راه عراق را پیش گرفت. ۵ این جماعت در حدود حیره و كسكر دوبار با مرزداران ایران درآویختند سپس در آن سوی فرات، با عده ای از سپاه ایران روبه رو شدند. پیلی از آن سپاه ایران ابوعبیده را با خرطوم در ربود و به زیر پا مالید. سپاه عرب از بیم بگریخت و اگر مثنی نبود همة آن سپاه عرب در فرات غرقه می شد. چون خبر این شكست در مدینه به عمر رسید ترسید و اندوهگین شد اما دیگر بار لشگری، به سرداری مثنی فرستاد.

هیچ نظری موجود نیست: