دست صبا برفروخت، مشعلهٔ نوبهار
مشعله داری گرفت، کوکبهٔ شاخسار
صبا، بادى كه از شرق بغرب ميوزد. مشعله نو بهار، خورشيد. مشعله دارى، فتو سنتز در گياهان، بر اثر وزش باد و نور خورشيد. است . همچنين به خورشيد، لقب شحنه ٔ دریای عشق و يا شحنه ٔ چهارم حصار، هم داده اند، به اعتبار اینکه خورشيد، در آسمان چهارم میباشد. و مسلمين لقب شحنه ٔ چهارم کتاب را به محمد دادند، چرا كه قرآن را چهارمين كتاب الهى ميدانند.
ز آتش خورشید شد، نافهٔ شب نیم سوخت
قوت از آن یافت روز، خوش دم از آن شد بهار
نافه شب يعنى نيمه شب و نيم سوز شدنش، كنايه از كوتاه شدن شبها و طولانى تر شدن روزها(قوت يافتن روزها)پس از نوروز و اعتدال بهار است. اينجا باز هم نجوم ايرانى است كه خودنمايى كرده و كوتاه و بلند شدن شبها و روزها را به تابش خورشيد(آتش خورشيد) و گردش زمين بدور آن، نسبت ميدهد.
خامهٔ ما نیست طلع، چهره گشای بهار
نایب عیسی است ماه، رنگرز شاخسار
خامه يعنى قلم. نی تحریر ، کِلک . و کلمات زیر را از صفات قلم و خامه می داند: «مشکبار، مشکبوی ، مشک سود، مشک فشان ، مشکین رقم ، نافه گشای ، پریشان رقم ، معجزرقم ، سحرآفرین ، صورت آفرین ، معنی آفرین ، دانشور، نکته سنج . سخن طراز، سخن پرداز، ترزبان ، شیرین زبان ، شعله ٔ تحریر، جهانسوز، تهی مغز، شکربار، شکرآمیز، شکرفشان ، گهربار، لؤلؤبار، ابرنوال ، سیه مست ، جادواثر». و کلمات زیر را از مشبه به های آن ذکر می کند: «طوطی ، طاووس ، کبک ، بوقلمون ، نخل ، شاخ ، جوی ، کوچه ، شمع، انگشت »
طلع يعنى جاييگاه طلوع خورشيد از پس كوه. وقتى خورشيد از پشت كوه بالا ميآيد. خامه ما نيست طلع، چهرگشاى بهار، يعنى قلم من از وصف بهار عاجز است و نميتواند تمامى زيباييهاى آنرا روشن و بازگو كند. قلم من مانند پرتو روشن ساز خورشيد نيست كه بناگاه از پشت كوه درآمده و شب را به روز تبديل سازد.
مصراع دوم كه ميگويد: نايب عيسى است ماه، رنگرز شاخسار، يعنى آنكه شاخه هاى مرده را دوباره زنده ميكند كسى است كه پس از عيسى، جانشين و نايب اوست. اين نايب عيسى داستان فلسفى بزرگى را در پشت خود دارد. كه در نسخ تحريف شده مثنوى جلالدين محمد بلخى، كه در اختيار ماست، بنام پادشاه جهود كه از روى تعصب نصرانيان را ميكشت، آورده شده است. و هرچند شيوه اى كه در اين داستان از آن استفاده شده، مرامنامه اقوام ذليل گشته و اين اقوام ذليل كه در ميدان كارزار مردانه، توانايى حضور نداشته، و به هيچ هم حساب نشده و بسيار عاجزند، از اين شيوه، نه تنها استفاده، بلكه بارها و بارها سوء استفاده كرده و توسط اين شيوه به تمامى اهداف خود نائل گشته اند. ولى بهر حال اين داستان ربطى به اقوام سرگردان يهود ندارد. چرا كه اولا، در تمامى طول تاريخ بشر، حتى يك يهودى وجود ندارد كه پادشاهى كرده باشد، و دوم اينكه داستان نايب عيسى در اصل داستان پيمانى است كه ابليس با پروردگار خود ميبندد. و داستان اصلى بدين گونه است كه: پس از جدايى ابليس از پروردگار خود، ابليس از اينكه از عرش به فرش سقوط كرده بسيار نا اميد ميشود. و او كه از پرهيزگار ترين و وفادارترين ملائك خداوند بود، به پاس حق ديرين از خداى خود مهلت ميخواهد تا بدو ثابت كند كه آدم، كه خدا او را بسيار عزيز ميدارد، حتى با وجود هو، و يا دم خداى كه در او دميده شده، لياقت مهر و لطف خداى را ندارد. پس شيطان در لباس فردى بسيار مهربان و مومن به اصول انسانيت و جوانمردى در بين آدميان ظاهر ميگردد. (گول ظاهر را نخور) مردم به او علاقمند شده و به او احترام ميگذارند. كار نيكوكارى ابليس آنچنان بالا ميگيرد كه تمامى مردم هفت اقليم آباد در جهان، او را بعنوان پادشاه خود ميپذيرند. ابليس ساليان دراز با مهر و محبت و انساندوستى در بين آدميان زندگى ميكند و در آخر خود را در بستر مرگ قرار داده و اعلام ميكند كه عمرش بپايان رسيده و ميخواهد با همه بدرود گويد. پس سران هفت اقليم در كاخ حكومت او گرد هم آمده و دست به سينه به انتطاز مينشينند. ابليس ميگويد كه ميخواهد با سران دنيا، بطور جداگانه و در خلوت گفتگو كند. پس هر يك از هفت رهبر دنيا را تنها بخلوت طلبیده و با او بسخن مينشيند. ابليس بهر یک از آنها ميگويد که پس از من، جانشين و نايب برحق( نایب عيسى) و خلیفه من تو هستى. پس آنچه اكنون بتو ميگويم را خوب بخاطر بسپار و به آنها عمل كن چرا كه تو عزيز خدايى و يزدان زيبا، همگى را شیفته و مطيع تو قرار داده است. پس اين فرمانها را به اجراء درآر:
١- تمامى رهبران مردم، باید از تو تبعیت کنند و.هر امیرى که گردن کشى کرده و از تو تبعیت نكرد را یا گردن بزن و يا او را به اسيرى بگير.
٢- این کتاب، طومارى از احکام يزدان است، آن را بگیر و براى امت خود یک بیک بخوان و آنان را به پذيرش احكام، فرابخوان و چون پذيرفتند و مطيع شدند، احكام را مقدس شمار تا براى نسلهاى بعدى، جاى پرسش نباشد.
٣- به امت بگو، که جز تو در دین خدا نایب و خلیفه اى نیست.
اما تا من زنده هستم این راز را آشکار مکن و ریاست خود را عملى ننما.
ابليس يكايك رهيران هفت اقليم را جداگانه خواند و هر یک را در خلوت عزیز و محترم شمرد و آنچه باو گفته بود بدیگر امیران نیز همان را گفت.و بهر یک کتابى داد كه در نكاتى با هم در تضاد بودند و مندرجاتشان با هم اختلاف داشت.
و چون همه كتب در اصل يكى و در فرع ضد هم بود. موجب اختلاف بين مردم و بوجود آمدن مذاهب گوناگون شد. اين مذاهب هر كدام خود را بر حق و برتر از ديگران دانسته و انكار خود را گناه خوانده و نفرت و كينه كسانيرا كه، غير از اين ميگفتند،را بدل گرفتند. سپس ابليس در گوشه اى نشست و نظاره گر جنگهاى خونبار بين آدميان گشت و شاهد دور شدن آدمى، از خداى خود و ورودش به قلمرو ابليس شد. و تيره روزى آدمى از اينجا منشاء گرفت. ولى مولانا نويد ميدهد كه اى آدميان، هركسى كو دور ماند از اصل خويش، باز جويد، روزگار وصل خويش. و رسيدن به اصل خويش از ساختن روز نو شروع ميشود و روز نو از پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك، پديد ميآيد. و جشن گرفتن آن روز نو با اعتدال بهار و نوروز، شروع ميشود.